🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_چهاردهم
عتبه و ربیعه از اقدام به جنگ منصرف شدند . ولی ابوجهل و جمعی از نادانان ، جنگ را طالب بودند و فکر می کردند که در این جنگ ریشه اسلام را از جای درخواهند آورد و اثری از مسلمین باقی نخواهند گذاشت .
🌸در این موقع فرستاده رسول خدا ( ص ) به نزد اشراف قریش رسید و پیام آن حضرت را به این مضمون ابلاغ کرد :
آگاه باشید که مرا تصمیم به مبادرت به جنگ شما نیست . شما خویشان و بستگان و اهل قبیله من هستید . از شما نیز انتظار می رود که چندان در راه عناد و دشمنی من قدم برندارید .
☘ مرا با عرب به حال خود بگذارید . اگر موفقیت نصیب من بود ، وجودم برای شما مایه افتخار است و اگر از پای درآمدم ، شما بدون تحمل رنج و محنت به آرزوی خود رسیده اید .
💠عتبه پس از شنیدن این پیام گفت: ای بزرگان قریش ! از من بشنوید و حق محمد را که از شریف ترین افراد قبیله شما است ، مراعات کنید . سر از پیام او مپیچید و بدانید هر کس به راه لجاج برود ، پایان کارش جز پشیمانی نخواهد بود
❌ابوجهل بر آشفت و گفت : ای عتبه ! چه آشوب است بر پا کرده ای ؟ ترس مرگ بر دل تو مسلط شده و راه فرار می جوئی ؟عتبه در حالی که از خشم می لرزید ، از شتر پائین جست و ابوجهل را از اسب به زیر آورد و گفت : مرا جبان و ترسو می خوانی ؟ ! بیا تا من و تو با هم بجنگیم تا مردم بدانند بزدل کیست و شجاع کدام است ؟
ادامه داستان در قسمت بعد ...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927