eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
288 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
: «دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در هنگام راحتی و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین!» ♦️این حرف سید این خاطره را به ذهنمان متبادر کرد که راوی می گوید: «در عملیات کربلای ۳ که به منظور تسخیر اسکله های نفتی عراق به نام های الامیه و البکر انجام می شد، در خلیج فارس دچار مَدِّ شدید آب و امواج متلاطم آن شده بودیم. من بسیار نگران، ترسیده و متحیر بودم اما با این حال ستون غواصانی که در آب در حال حرکت بودند را کنترل می‌کردم. مدتی بعد دیدم که یکی از بچه‌ها سرش را بدون حرکت داخل آب قرار داده است. ترس و نگرانی ام بیشتر شد! شانه‌اش را گرفتم و تکان دادم، سرش را بلند کردم با نگرانی و تعجّب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمی‌خوری؟ خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول نماز شب بودم! 🔸اطمینان و آرامش این جوان بسیجی زبانم را بند آورده بود. گفتم: اشکالی نداره ادامه بده، التماس دعا. صبح، روی اسکله الامیه اولین شهید بود که به دیدار معشوق نائل آمد. او کسی نبود جز از اصفهان که بعد از شهادتش نام اسکله الامیه را نیز به اسکله شهید «تنها» تغییر دادیم» (منبع، کتاب نماز شهدا صفحه ۱۷). @yousof_e_moghavemat
👌 هیچکس! مگر آنکه بصیرت دارد... 🔸 وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ [بِمَوَاقِعِ] بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ 💠 امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمودند: «...و اين پرچم را به دوش نمى‌كشد مگر آن كه اهل و استقامت و داناى به موارد حق باشد». (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۷۳) @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌿 سیزده بدر با طعم ...🌷 عملیات بیت المقدس ۴ روز ۱۳ فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند. روز سیزده بدر و از طرفی هم شب نیمه شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن . گفت برادرها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت .. مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم . به مقر که رسیدیم همه چیز بهم ریخته و روی زمین خوابیده بود. با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که دوستان شهید ما برای نماز جماعت ظهر و عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود. چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم. نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . دشمن شیمیایی زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم . حاج احمد ماشین رو نگه داشت. من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم. دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده. دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... شهید رضا استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به معراج شهدا بردیم. قرارمون بود که شب نیمه شعبان برای ولادت امام زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک ۵۰ نفر از بچه های تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم . در بمباران دو تا مقر تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیه السلام ۱۴ تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله... (راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر۱۰) @yousof_e_moghavemat
🌷پسرم برای رفتن به سوریه خیلی مشتاق بود. ۷ ماه قبل از شهادتش به سفر کربلا رفت، آنجا در خواب می بیند که از دست پیامبر اکرم (ص) در باغ بسیار زیبایی شربت می نوشد و همین خواب انگیزه او برای رفتن بیشتر می­شود. 🌷اگرچه از دست دادن فرزند داغ بزرگی است؛ اما خدا را شاکرم که بهترین راه برای رسیدن به معبودش یعنی شهادت را انتخاب کرد و به خود که مادر چنین فرزندی هستم، افتخار می کنم ✍ راوی: مادر شهید @yousof_e_moghavemat
✍سردار قاسم سلیمانی : مهم ترین جاذبه‌ای که این جوان ها را به سمت خود می‌کشاند، جاذبه‌ی شهادت است. جاذبه‌ی شهادت یعنی حیات ابدی. یعنی همین که امام فرمودند: ما از درک مقام شهدا عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقون اند، که پای همه می‌لنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه. اشتیاق به شهادت جاذبه‌ی کوچکی نیست. این تیزهوشی میخواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است. انسان های مستعد را به سمت خود می‌کشد این کاری به فرمان حکومتی ندارد. راه را هم ببندند، راه پیدا می‌کنند @yousof_e_moghavemat