eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌺عن الامام الهادى علیه السلام: 《 من کانت له الی الله حاجة فلیزر قبر جدی الرضا علیه‌السلام بطوس، و هو علی غسل، و لیصل عند رأسه رکعتین، و لیسأل الله حاجته فی قنوته، فانه یستجیب له ما لم یسأل فی مأثم، أو قطیعة رحم، و ان موضع قبره لبقعة من بقاع الجنة لا یزورها مؤمن الا أعتقه الله من النار، و أحله الی دار القرار 》 هر کس حاجتى دارد، باید به زیارت قبرجدم، على بن موسى الرضا - علیه السلام - در طوس بشتابد. او باید با غسل به زیارت رود و دو رکعت نماز نزد سر آن حضرت (بالاى سر) بخواند و در قنوت حاجت خود را بخواهد. همانا دعایش مستجاب خواهد شد، اگر خواسته او گناه یا قطع رحم نباشد🌺 وسائل الشیعه، ج ۱۴ ص ۵۶۹ @yousof_e_moghavemat
« نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ » این آیه مبارک به رزمنده‌ها نوید می‌داد که یاری خداوند و پیروزی نزدیک است... 📸 شهریور ماه ۱۳۶۵ دبیرستان نقده ، بچه‌های تخریب لشکر۱۰ سیدالشهداء آماده‌ی اعزام به عملیات کربلای ۲ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللَّهُمَّ أنزل السّكينة والطّمأنينة على قلوبهم... 🎥 دعاى فلسطینیان کرانه باختری از مناره‌های مساجد شهرک سيلة الظهر برای مبارزان جنین که در محاصره نیروهای اشغالگر صهیونیست هستند. @yousof_e_moghavemat
نجوای عاشقانه با محبوب است ... تابستان ۱۳۶۰ ، مریوان نماز جماعت ، و یاران به امامت @yousof_e_moghavemat
راهی به غیر از راه مشهد را نمی‌دانیم هرجا که باشیم کفتر جلدِ خراسانیم ... (ع) @yousof_e_moghavemat
روایت شهادت سرتیپ شهید هوشنگ وحیددستجردی از زبان همسرش ✴️«در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روزهای یکشنبه هر هفته 14:30بعدازظهر در ساختمان نخست وزیری جلسه‌ای به نام «تامین» برگزار می‌شد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیت‌های خود را به اطلاع ریاست ‌جمهوری و نخست‌وزیری می‌رساندند. صبح روز یکشنبه 8شهریور1360 شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل این‌که در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل ما بیاید، حدود ساعت14 با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم: «کار تمام شده و قرار است مهندس بعدازظهر نزد ایشان برود.» در ادامه صحبت با شهید به ایشان گفتم: «پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمده‌اند و در منزل برادرم هستند. من هم می‌خواهم به آن‌جا بروم.» ایشان گفت: «برایتان ماشین می‌فرستم. آماده رفتن شدم راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم.» تقریبا ساعت حدود14:30 بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخست‌وزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی‌ ساختمان نخست‌وزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل می‌کند. از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پله‌ها بودم که برادرم گفت: «صدای مهیبی از ساختمان نخست‌وزیری شنیده.» هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بی‌حال شدم. با هر زحمتی بود خودم را جمع‌و‌جور کردم و بلا فاصله با منزل تماس گرفتم؛ اما خبری نبود؛ با محل کار شهید هم تماس گرفتم. گفتند که چیز مهمی نیست به شما اطلاع می‌دهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید. با این صحبت من متوجه وخامت حال ایشان شدم. ❇️ در تمام طول خیابان گریه‌کنان می‌دویدم، خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم دیدم که شهید را کاملا باند پیچی کرده‌اند. ایشان 46درصد سوختگی داشت. بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود از 5 ناحیه هم شکستگی داشت. آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد فریادهای مهیبی می‌زد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم. هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد؛ اما مشخص بود هنوز کامل هشیار نیست. از من پرسید: «شما کی به بیمارستان آمدید؟» گفتم: «همان موقع که شما را به این‌جا منتقل کردند، بعدازظهر روز انفجار.» کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید؛ تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد. سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد بسیار بهم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد. ✳️ بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد به شرح وقوع انفجار پرداخت. این‌گونه واقعه را بازگو کرد: «من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، در حالی که چشمهایم را کاملا خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شده‌ام و پلاستیک‌های سقف در حالی که آتش گرفته بودند از سقف پایین می‌ریخت. خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند با دیدنم خوشحال شدند و گفتند: بپرید پایین ما شما را می‌گیریم.در حالی که آماده پریدن می‌شدم؛ یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم. چرا که هر دو بزرگوار مظلوم بودند؛ اما هر چقدر گشتم اثری از هیچ‌یک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راه‌پله افتادم.» در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دنده های ایشان شکسته بود. شهید 4روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنج‌شنبه بعدازظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاش‌های تیم پزشکی، ساعت 4صبح شنبه روز 14شهریور1360 در سن 54سالگی به شهادت رسید. شهید فردی متعهد و بسیار با ایمان بود. من هرگز به یاد ندارم که ایشان در ریزترین مسائل یومیه خود نیز بدون مراجعه به رساله امام خمینی(ره) کاری انجام دهد.» @yousof_e_moghavemat
📊 🗓 ۱۴ شهریور ۱۳۶۶ | عملیات حسن ابن علی "علیه‌السلام" @yousof_e_moghavemat
🌷 ۱۴ شهریور ۱۳۷۴ - سالروز شهادت جانباز سید محمد صنیع‌ خانی ⚪️ سیدمحمد صنیع خانی- متولد قم- سال ۱۳۳۲ پس از پیروزی انقلاب از پایه گذاران کمیته انقلاب نازی آباد (منطقه ۱۳) تهران بود. در بهار ۱۳۵۸ بعضویت سپاه در آمد و مدتی بعد به واحد اطلاعات سپاه منتقل شد. او از ابتدای جنگ تحمیلی با ایجاد مرکز اعزام نیروی سپاه در محل «لانه جاسوسی آمریکا»، مسئولیت اعزام رزمندگان را به مناطق عملیاتی بر عهده گرفت . وی را همچنین باید بنیانگذار و فرمانده ترابری سپاه پاسداران بشمار آورد. نقش موثر و تعیین کننده او در ایجاد تحرک در یگانهای رزم و پشتیبانی و رفع کمبود وسائل نقیله سنگین بر کسی پوشید نیست. پس از پایان جنگ، حضور او در منطقه زلزله زده «رودبار» و «منجیل» و شهر سیل زده ی «زابل» منشاء خدمات فراوانی به مردم مصیبت زده این مناطق شد. پس از رحلت «حضرت روح الله» ساخت حرم مطهر آن امامِ سفرکرده، به او واگذار شد و «سید محمد» تا روز اربعین رحلت امام نخستین بنای آن مرقدِ مطهر را بنا نهاد و تا زمان شهادتش، عملا مدیریت ساختِ حرم را بر عهده داشت. شهید صنیع خانی در منطقه عملیاتی «فاو» و نیز در عملیات والفجر۱۰ در «حلبچه» در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفته و آسیب دیده بود. این جراحت ها، در سال ۷۴ سرباز کرد و سرانجام در ۱۴ شهریور ۱۳۷۴ به دیدار معبود شتافت و به پاس خدمات خالصانه اش در صحنِ حرم مطهر «حضرت روح الله» آرام گرفت. @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مشکی از تن به در آرید، 🌸ربیع آمده است 🌸خم ابرو بگشایید که 🌸ربیع آمده است 🌸مژده‌ ای،ختم رسل داد 🌸که آید به بهشت 🌸هر که بر من خبر آرد، 🌸که ربیع آمده است @yousof_e_moghavemat
شهید حاج قاسم سلیمانی: شرط نجات، شرط پیروزی، شرط رستگاری، شرط همه اینها و ابعاد ایمان، برادران عزیز من حسین وار جنگیدن و حسین وار جنگیدن است. @yousof_e_moghavemat
🌸درس نارنجکی به‌واسطه حضور در تسلیحات گردان یاد گرفته بودم با کدام نارنجک می‌شود بیشتر سر به سر بچه‌ها گذاشت. یک نوع نارنجک آبی رنگ پلاستیکی داشتیم که بهش تدافعی می گفتیم و بیشتر ایجاد صدا می‌کرد تا ترکش. کله‌گیش پیچ می خورد و می توانستیم چاشنی‌اش را در بیاوریم و بی خطرش کنیم. در جزیره مجنون، گاها برای تقسیم مهمات، همه را داخل سنگر اجتماعی می‌آوردیم و سهم هر پاسگاه آبی را کنار می‌گذاشتیم. راننده ای داشتیم که بخاطر احتیاط یا هر چیز دیگری، دائم فریاد می‌زد، آخرش ما رو به کشتن میدید، اینا رو ببرید بیرون تقسیم کنید، خطرناکه. یک روز با بچه‌های سنگر هماهنگ کردیم وقتی نارنجک از دستم افتاد هر کدام به سمتی خودش را پرت کند و جدی باشد. همان روز که شروع به تقسیم کردیم، باز شروع به اعتراض کرد، حلقه نارنجک را گذاشتم تو انگشت و شروع کردم به دور دادن نارنجک. صدایش به التماس بلند شد و.... آرام ضامن را کشیدم و نارنجک تقه ای کرد و افتاد کف سنگر و بچه‌ها طبق برنامه خودشان را پرت کردند و این برادرمان مات و مبهوت بدون هیچ عکس العملی چند ثانیه ای تسلیم شرایط شد و پشت بندش با قهقهه بچه‌ها به خودش آمد. خلاصه بعد از آن شد حکایت آن غلامی که در قایق بی تابی می کرد و بعد از به آب انداختنش آرام یک گوشه‌ای نشست . خدا ما رو ببخشه ... @yousof_e_moghavemat
میم مثل محسن🌱🌸 ( روایت زندگی شهید محسن حججی) به قول سردار :شرط شهید شدن، شهید بودن است.. آری، محسن از بدو تولد خود را ساخت تا خدا او را اینگونه بخرد...🕊✨ در این کتاب، از زبان می‌خوانیم که چطور با حب اهل بیت او را بزرگ کرده و او چطور از عشق اهل بیت همیشه چون شمع می‌سوخته و خود را وقف آل الله میکرده..🌻 ، توجه به ، ، در کار ، امر به معروف، احترام و اعتقاد به دعای مادر، توکل و توسل از شاخصه هایی بود که از محسن، شهید حججی ساخت..🍃🙂 او که با اخلاق خود همه را متحیر کرده بود.. ✍🏻نویسنده:محسن نعما ▫️ناشر:جمال ▫️قالب کتاب:داستان 📖تعداد صفحات:۹۶ 💳 قیمت ۶۵ هزارتومان ثبت سفارش🌱👇 @ketabkhon78 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الامام العصر علیه السلام: 《 فإذا استغفرت اللّه عزّ وجلّ فاللّه یغفرلک 》 اگر از خدا طلب مغفرت کنی، خداوند نیز تو را خواهد بخشید🌺 الکافی، ج ۱ ص ۵۲۱ @yousof_e_moghavemat
نقل از: آقای خلیل منبتی (معاون پیشین اماکن متبرکه آستان قدس رضوی) سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در فروتنی و تواضع بسیار زبانزد بود؛ بطوری که در هر مراسمی شرکت میکرد، همگان از حضور ایشان و عشقی که به سردار داشتند به شعف می‌آمدند. علاوه بر دریافت حکم خادمیِ آقا علی‌ بن‌ موسی‌ الرضا، رفت‌ و آمدهای بسیاری به داخل حرم مطهر برای زیارت داشت که گاهی نه‌ تنها زوار، بلکه بنده هم که آن زمان مسئولیت معاونت اماکن متبرکه امور زائران آستان قدس را بر عهده داشتم، متوجه حضور ایشان نمی‌شدم! @yousof_e_moghavemat
🌷شهید اصرار داشت که بعد از شهادتش کوله پشتی اش را به دست تنها پسرش احمد برسانیم در کوله اش یک انگشتر یک ساعت یک قرآن یک تسبیح و یک دست لباس نظامی بود شاید می دانست که احمد می گوید اینها را ۵ سال نگه می دارم تا بزرگتر بشوم و راه پدرم را ادامه بدهم . 🌷دخترم سمانه می‌گوید:« در بین راه دانشگاه وقتی چشم پدرم به عکس شهید زلقی شهید مدافع حرم افتاد.گفت: «تصویر بعدی عکس من است» عادل چندین روز قبل از ازدواج دخترش سمانه به شهادت رسید. ✍راوی: همسرشهید @yousof_e_moghavemat
⭕️ ماجرای عهد مرحوم ابوترابی با امام رضا (ع) 🔹️ سید علی اکبر ابوترابی : وقتی در دوره جوانی تحصیلات دبیرستان را تمام کردم، پدرمان گفت: «از تو می خواهم درس حوزه را شروع کنی.» □ به زیارت امام رضا(ع) رفتم و برای شروع درس حوزه در عهد و پیمانی گفتم: «ای امام رضا! من در این جا تعهد می‌دهم که زندگی خودم را وقف شما و راه و آیین شما کنم. در مقابل از شما یک خواسته دارم و آن این که در شداید و سختی‌ها و تنگنای زندگی من را رها نکنی.» □ طلبه شدم و ازدواج کردم. □ یک شب، شخصی در خانه ما را زد و با حالتی مضطرب گفت: «من در تهران دچار مشکلی شده‌ام و به ۱۰۰۰ تومان پول نیاز دارم.» □ با وجود این که تمام دارایی من پنج تومان بود، اما نخواستم دست رد به سینه او بزنم و تا فردا برای کمک به او مهلت گرفتم. □ هنگام سحر به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و گفتم: «یا فاطمۀ معصومه! من به برادر بزگوارت تعهدی سپردم و خواسته اجابت بشود و یک مضطر را از تنگنا نجات بدهی.» □ در حرم یک نفر یک پاکت به من داد و گفت: «آقای ابوترابی این پاکت مال شماست» سریع رفت و حتی مهلت نداد تشکر بکنم. □ پاکت را باز کردم. دیدم هزار تومان پول آن گذاشته شده که به آن نیازمندی که قول دادم رسید. ■ ابوترابی میگوید: باید در عرض ادب کردن به پیشگاه مقدس معصومین (ع) با دنیایی دلگرمی و اطمینان پیش برویم. «اشهد انک تسمع کلامی و ترد سلامی» من شهادت می‌دهم که شما من را می‌بینید وصدایم را می‌شنوید. □ آنها جواب ما را درحدی که شایستگی ولیاقت ماست،به ما بر می‌گردانند. @yousof_e_moghavemat
🎋👆 "حاجی جوشن" و شربت هایش که هیچ وقت از یاد بچه های لشکر ۲۵ کربلا نمی‌رود پیرمرد خوش مشرب و زنده دل از خطه شمال 🌾 روحیه بخش رزمنده ها 🌴 دوران @yousof_e_moghvemat
۱۶ شهریور ۶۰ -- پایان عملیات شهیدان رجایی و باهنر در جبهه غرب سرپل ذهاب 👆نقشه عملیات شهیدان رجایی و باهنر خلاصه گزارش عملیات دستاوردها: اين عمليات با آزادسازي منطقه‌اي به وسعت 15 كيلومتر مربع و انهدام 15 تانك، 1 خودرو، 1 هليكوپتر، 1 موشك انداز كاتيوشا به پايان رسيد ⏳تاریخ عملیات: ۱۱ تا ۱۶ شهریور ماه 1360 محل نبرد: غرب سرپل ذهاب نوع تک: نیمه گسترده فرماندهی: مشترک سازمان : مشترک استعداد نیروهای درگیر ایران: 7 گردان پیاده و زرهی عراق: 9 گردان پیاده ، زرهی و مکانیزه هدف عملیات: تصرف ارتفاعات قراویز و کوره موش در شمال دشت ذهاب تلفات انسانی عراق: 2130 نفر توضیحات: با وجود شش روز نبرد بی امان در منطقه عملیاتی ، فشار دشمن باعث شد تا نیروهای ایرانی در نهایت به مواضع اولیه عقب نشینی نمایند . این عملیات تنها چند روز بعد از شهادت رجایی و باهنر انجام گردید 🔹عملیات رجایی و باهنر در محور سر پل ذهاب - قراویز به صورت نیمه گسترده در تاریخ 1360/06/11 به فرماندهی مشترک انجام شد. این عملیات به منظور تكمیل اهداف عملیات شهید چمران و آزاد سازی كامل شمال كرخه كور به همت سپاه پاسداران، ارتش و گروه جنگهای نامنظم آغاز شد. @yousof_e_moghavemat
؛ شیر کوهستان از رزمندگی و فرماندهی تا شهادت در کانی مانگا 🔹شهید مهدی خندان در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ همراه با حاج احمد متوسلیان و دیگر رزمندگان به لبنان اعزام می‌شود و حدود چهار ماه در آن جا به فعالیت ضد صهیونیستی می‌پردازد. 🔹مهدی خندان در طول خدمتش در جبهه، به خاطر رشادت و لیاقتش، به مدارج بالایی در مدیریت جنگ نائل می‌آید. او از بسیجی عادی و رزمنده، به فرماندهی تیپ عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) ارتقا می‌یابد. 🔹خندان در جبهه غرب و در کردستان، چنان رشادت و شهامتی از خود بروز می‌دهد که لقب «‌شیر کوهستان» دریافت می‌کند، بطوری که ضد انقلاب در کردستان، برای سرش جایزه تعیین می‌کند. @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الامام العسكری عليه السلام: 《 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ رَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ‏ اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ وَ قَائِماً بِأَمْرِكَ وَ نَاصِراً لِدِينِكَ وَ شَاهِداً عَلَى عِبَادِكَ‏ وَ كَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلاَنِيَةِ وَ دَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ‏ 》 پروردگارا درود فرست بر على بن موسى آنكه او را محبوب و پسنديده خود قرار دادى و از هر كس از خلقت خواستى او را بمقام رضا و خشنودى خود مخصوص گردانيدى پروردگارا و چنانكه آن حضرت را حجت خود بر خلق و نگهدار و ناصر و ياور دين و شرع خود قرار دادى و گواه و مَثَلِ اعلا بر بندگانت گردانيدى و چنانكه اى خدا او بندگانت را پنهان و آشكار نصيحت و اندرز كرد و خلق را با حكمت و موعظه و اندرز به راه تو دعوت كرد پس درود فرست بر او بهترين درودى كه بر احدى از اولياء و خاصان و برگزيدگان از خلقت فرستادى كه تو خداى با وجود و كرم و احسانى🌺 مصباح شیخ طوسی، اعمال روز جمعه @yousof_e_moghavemat