eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
285 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌺عن الامام البـاقـر عليه السلام: 《 لا و اللّهِ ما أرادَ اللّهُ تَعالى مِن النّاسِ إلاّ خَصْلَتَينِ: أنْ يُقِرّوا لَهُ بالنِّعَمِ فيَزيدَهُم، و بالذُّنوبِ فَيَغفِرَها لَهُم 》 سوگند به خدا كه خداوند متعال از مردم جز دو خصلت نخواسته است: اول اینکه به نعمت‌هاى او اعتراف كنند تا آنان را نعمت فزون‌تر دهد، و دوم، به گناهان اقرار ورزند تا گناهان‌شان را بيامرزد🌺 الکافي، ج ٢ ص ۴٢۶ @yousof_e_moghavemat
سربازان امام‌ زمان (عج) از هیچ‌ چیز جز گناهان خویش نمی‌هراسند «شهید آوینی» @yousof_e_moghavemat
🗓 ۲۸ دی ۱۳۶۵ –سالگرد شهادت اسماعیل دقایقی 💠 فرمانده لشکر بدرسپاه و بنیانگذار حشدالشعبی عراق 🌷محل شهادت: شلمچه – عملیات کربلای 5 ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔹 هنگامی که فرماندهی «تیپ 9 بدر» را پذیرفت، گردان «احرار» را از میان اسیران عراقی تشکیل داد. آنها به رغم آنڪہ اسیـر بودند، با علاقه و اشتیاق در این گردان با ارتشی که خودشان سال‌ها در آن ارتش بودند، می‌جنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند 🔸... و در زمان ما بسیاری از تربیت شدگان شهید دقایقی به یاد او سازمان بدر را که در عراق با داعش جنگید را پایه‌گذاری نمودند . ▪️الآن خانه‌ هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس می‌بینی : امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی... ▫️در واقع او را باید مبدع فرهنگ بسیجی در میان عراقی ها نامید. همان چیزی که به عنوان حشدالشعبی در میان عراقی ها نام گرفته است. @yousof_e_moghavemat
📌 ؛ ☀️ رشته‌ی بی‌انتهای آرزوها با تو به سرانجام می‌رسد... @yousof_e_moghavemat
🖼 آخر چه بود این مرگِ نو؟ این مرگ عزرائیل‌کُش!... نبض گلوی کیستی؟ ای صور اسرافیل‌کُش! گرم نبردی تن‌به‌تن، رخ در رخ مرگی کهن هابیلِ صورت‌بسته‌ای، در هیبتی قابیل‌کُش لَم داده بر عرشی مگر؟! مابین جنات و نَهَر عند ملیکٍ مقتدر... ای آیه‌ی تأویل‌کُش در ناگهان واپسین، صد معجزه در آستین در چشم خشمی آتشین، در کف عصایی نیل‌کُش دیدی نمی‌مانَد نهان! دار و درفشت بود هان! ریگی به کفشت بود هان! از ریگ‌های پیل‌کُش این فصل را بی‌خواب کن، این نسل را بی‌تاب کن میراث خود پرتاب کن؛ آن چوب اسرائیل‌کُش! 🔘محمد مهدی سیار @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🕌کربلا کجاست؟ ▫️شب آخری که اسماعیل پیشمان بود، فرزندمان ابراهیم، یک نقشه آورد. او کلاس اول بود و اسماعیل تابستان سال قبل بیست روزی او را برده بود جبهه. ابراهیم گفت: «بابا شما که می گویی تا کربلا راهی نیست ، به من بگوئید کربلا کجاست ؟ » اسماعیل به شوخی گفت: «از اینجا که ما نشسته ایم حدود چند سانتی متر جلوتر است.» ابراهیم گفت : « قبول نیست بابا! این طوری نگفتم. از روی نقشه نه. بگوئید فاصله‌واقعی اش روی زمین چقدر است؟» اسماعیل این‌بار جدی جواب داد: «کربلا در دل ماست و ساده به دست نمی آید ، باید بجنگیم.» راوی: همسر شهيد دقایقی ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ 💢 سردار خاکی ایام زمستانی که در منطقه «حاج عمران» در شمال عراق بودیم، سراسر منطقه از برف پوشیده، هوا بس ناجوانمردانه سرد و زمین گلی و لغزنده بود. با این همه مشکلات دست و پاگیر مجاهدین به نگاهبانی از آن مواضع پرخطر مشغول بودند. و از دستاوردهای عملیات کربلای ۲ حفاظت میکردند. در این منطقه وقتی رزمندگان - شبها - به خواب و استراحت می پرداختند کسی به آرامی وارد سنگر آنان میشد و یکسره به سراغ پوتین هایشان می رفت. وی گل و لای چسبیده به پوتینها را پاک میکرد و آنها را با خاکساری و فروتنی واکس میزد. او این کار را سنگر به سنگر انجام می داد. مجاهدین که از این کار شگفت زده شده بودند پرسان پرسان ماجرا را پی گرفتند. در این میان یکی از مجاهدین با کنجکاوی اش آن فرد را شناسایی کرد؛ و سپس پرده از ماجرا برداشت. آري او سردار خاکسار اسماعیل دقایقی بود. خاطره ای از سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی راوی: عزیزالله سالاری 📸 تصویر: شهید دقایقی به همراه همسر و فرزند گرامی شان @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الامام الصادق علَيه السلاَم: 《 ثَلاَثٌ هُنَّ مِنَ اَلسَّعَادَةِ: اَلزَّوْجَةُ اَلْمُؤَاتِيَةُ، وَ اَلْوَلَدُ اَلْبَارُّ، وَ اَلرَّجُلُ يُرْزَقُ مَعِيشَةً يَغْدُو عَلَى إِصْلاَحِهَا وَ يَرُوحُ إِلَى عِيَالِهِ 》 سه چيز از سعادت انسان است: ◀️همسرى همراه و موافق؛ ◀️فرزند نیکوکار و حرمت‌گزار؛ ◀️و كسب و كارى كه براى شغل خود صبح زود از خانه بيرون رود و [درآمدى كسب كند] و [شب‌هنگام] در كنار خانواده‌اش بيارامد🌺 أمالی شيخ طوسی, ج ۱ ص ۳۰۳ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
"چیذری تو زنده ای؟! " 📕برشی از کتاب به فرماندهی همت روایت حاج امیر چیذری از فرمانده گردان های لشکر ۲۷ از حاج همت در عملیات والفجر ۴: بعد از مجروح شدن عمران پستی» روی قله ۱۸۶۶ شیخ تاجر، مسئولیت گردان را بنده به دست گرفتم ، یکی از شب ها در تاریکی هوا، یکی دو گلوله خمپاره ۶۰ خورد بالای ارتفاع و بیسیم چی من هم یک ترکش ریز خورد که مجبور شدم بفرستش به عقبه و بیسیم را سپردم به اپراتور بسیجی آن. برای خواندن نماز مغرب و عشاء رفتم داخل یکی از سنگرهای به جا مانده از دشمن روی ۱۹۶۹ در همین حین، حاج همت با بیسیم فرماندهی گردان تماس میگیرد و به اپراتور بسیجی بی سیم ما  می گوید : بگویید چیذری صحبت کند بی سیم چی جواب می دهد: «برادر همت، برادر چیذری رفته نماز بخواند حاج همت دستپاچه میشود و با صدای بلندتری میگوید: «هیچ معلوم هست داری چه میگویی؟ بی سیم چی بسیجی میگوید: «به خدا راست میگویم حاج آقا، برادر چیذری رفته نماز بخواند حاج همت این بار با عصبانیت بیشتر به او نهیب میزد که ببینم پسرجان دفترچه کد و رمز دم دستت هست؟ بی سیم چی میگوید: «بله، الان دفتر جلوی من است.» حاجی از او میخواهد با دقت به آن نگاه کند و ببیند چه پیامی را دارد به ما اعلام میکند بی سیم چی این بار وقتی دفترچه را نگاه میکند، پی به اشتباه خودش می برد و میبیند که توی دفترچه کد و رمز جلوی کلمه «نماز» نوشته شده «شهادت».! نمازم که تمام شد بی سیم چی ساده دل به من گفت «حاج همت با شما کار داشت با او تماس بگیرید. من بلافاصله با حاجی تماس گرفتم وقتی حاج همت صدای من را از پشت شنید با تعجب پرسید: «چیذری تو زنده ای؟» گفتم: «آره حاجی جان داشتم نماز می خواندم گفت این بی سیم چی تو مرا نصف عمر کرد به او بگو اگر وقت کرد نگاهی هم به دفترچه کد و رمزش بیندازد.» گفتم: «چشم حاجی.» بعد از این صحبت ها حاج همت از وضعیت خط پرسید. گفتم: «الحمد لله وضع خط ما خوب است و بچه ها با تمام توانشان دارند جلوی کماندوهای دشمن مقاومت میکنند.» از لحن صحبتهای حاجی معلوم بود که او نگران سایر محورهای لشکر در بالای کانی مانگا است که هنوز تثبیت نشده بودند و گردانها در آن قله ها در حلقه محاصره دشمن قرار داشتند به حاجی اطمینان دادم از بابت اوضاع محور گردان حبیب، خیالش راحت باشد. گفتم: «حاج آقا دلتان قرص مطمئن باشید اجازه نمیدهیم دشمن حتی یک وجب که ما گرفتیم را پس بگیرد.» بعدها اپراتور مرکز پیام فرمانده لشکر به من گفت: «وقتی بی سیم چی گردان حبیب اعلام کرد چیذری رفته نماز بخواند حاج همت با ناراحتی گوشی بیسیم را به زمین کوبید و گفت: بیا این یکی را هم که با او کار داشتیم، شهید شده!» @yousof_e_moghavemat