eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
ناهار اشرافی داشتیم؛ ماست... سفره را انداخته و نیانداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.. یکی می پرسید: "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟" راوی یکی از هم رزمان شهید ‌ 🌷 🌷 @yousof_e_moghavemat
نهیب مردانگی و شرف، لحظه ای که مرد را از نامرد تشخیص میدهند، من ، من ازجهان دست شسته ام، من از مرگ وحشتی ندارم و با بساطت به آغوش مرگ فرو می روم... @yousof_e_moghavemat
⭐خدایا! مرا به خاطر گناهانی که در طول روز باهزاران قدرت عقل توجیه‌شان می‌کنم ببخش! 🌷 @yousof_e_moghavemat
خاطره ای از زندگی شهید دکتر مصطفی چمران ماهی یکبار بچه های مدرسه جبل عامل رو جمع می کرد و میر رفتند و زباله های شهر رو جمع آوری می کردند . می گفت ... @yousof_e_moghavemat
روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت :  این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟ مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت : (( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.)) تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت : ((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.)) از کتاب نیمه پنهان ماه به روایت همسر شهید تصویر: نماز جماعت به امامت @yousof_e_moghavemat
🌷خاطره ای از همسر شهید چمران: ✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!” گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم... از کتاب نیمه پنهان ماه @yousof_e_moghavemat
خدایـــــا ! پستے دنیا و ناپایدارے روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز... تا فریب زرق و برق عالم خاکے مرااز یادوعظمت تو دور نکند! دل نوشته شهید 🌷 @yousof_e_moghavemat
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش‏های پوچ ، مدفون نشوم. @yousof_e_moghavemat
💠تجلیل شهید دکتر چمران از مقام بلند علی اکبر ابوترابی فرد (سید آزادگان دوران دفاع مقدس) 📄 آنچه در زیر می‌آید بخشی از دست‌نوشت و جملات ستایش‌آمیز شهید در رثای اوست : 👇👇 🌸 من شهادت می‌دهم که او سخت‌ترین مأموریت‌ها را عاشقانه می‌پذیرفت و هرچه وظیفه او خطرناک‌تر می‌شد خوشحال‌تر و راضی‌تر به نظر می‌رسید. 🍀 من شهادت می‌دهم که عالیترین نمونه پاکی و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداکاری بود و روح بلند و ایمان کوه آسا و اراده فولادین او آن چنان از وجودش تشعشع می‌کرد که همه محیط را روشن می‌نمود و رزمندگان تحت فرمانش جذب و محو وجودش شده بودند و پروانه‌وار به دور شمع وجودش می‌گشتند و می‌سوختند. 🌼 من شهادت می‌دهم که اولین کسی بود که با همراهی گروه چریکی خود وارد دبّ حَردان معروف شد و ضربات سختی به دشمن زد که بالاخره او را وادار به عقب نشینی کرد 🌷 من شهادت می‌دهم که راز و نیاز شبانه‌اش با خدا و نماز صبحگاهش و دعا و استغفار و سخنان آتشین قبل از عزیمت به نبرد آن قدر سوزانگیز و عمیق و خالصانه بود که همه ما را منقلب می‌نمود و در روح دوستانش آتشفشان به پا می‌کرد. 🌿 من شهادت می‌دهم، همرزمانش شهادت می‌دهند، آسمان بلند و ستارگانش شهادت می‌دهند که سید علی اکبر ابوترابی در منطقه اهواز با همه وجودش شب و روز در راه خد ا علیه طاغوت، کفر و جهل مبارزه نمود و در یک مأموریت خیلی خطرناک بدون ذره ای ترس و وحشت به قلب دشمن نفوذ کرد و حماسه ناگفتنی از خود به یادگار گذاشت و با کفن خونین در اوج افتخار و شهادت به لقای پروردگار خود نائل آمد. 💐 خدایا تو می‌دانی که وجود او انیس بی کسان بود. همدرد رنجدیدگان بود. نگهبان خانواده‌های فقیر و بی‌کس. یکپارچه عشق و ایمان، یک دنیا اخلاص و محبت، یک آسمان صفا و صمیمیت، یک دریا عشق و عرفان، همچون کوهی از مقاومت و صلابت. آتشفشانی از شور و عشق و فداکاری. به مناسبت مرحوم ابوترابی @yousof_e_moghavemat
🌷موسسه جبل عامل در لبنان مخصوص پسرها و مدينة الزهرا مخصوص دخترهای یتیم شیعه بود، از چند ساله تا ۱۶ – ۱۷ ساله. مجتمعی بود فرهنگی که هم مدرسه بود و هم خوابگاه. دکتر چمران محبوبیّت خاصی در بین آنها داشت. 🌷یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه الزهرا می آید. به محض شنیدن این مطلب بچه ها و مسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند. 🌷دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است، تعجب کرد و پرسید: مگه اتفاقی تو مدینه الزهرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند و گفت: چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت: وای بر من وای بر من! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟ 🌷بچه ها با تعجب پرسیدند: مگه اشتباهی از ما سر زده؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده، فردا باید جوابگو باشیم و بعد دوباره گفت: وای بر تو مصطفی، باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم. او به سراغ ماشین ها رفت. سرش را از شیشه ى تک تک ماشین ها داخل می کرد و مى گفت: آقا منو حلال کنید؛ این بچه های منو حلال کنید، نفهمیدن اشتباه کردن. راوى: سيده همام عطفى 📚 از كتاب: چمران مظلوم بود. @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷مثل چمران بمیرید ▫️ امام خمینی یک روز پس از شهادت در صبح یکم تیرماه هزار و سیصد و شصت در حسینیه جماران درباره این شهید فرمود: «شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. مثل بمیرید!» ♦️ 31 خرداد 1360- - انقلابی نستوه، دانشمند و عارف در منطقه دهلاویه خوزستان @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سکانسی از کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا دیالوگ شهید اصغر وصالی(بابک حمیدیان) به شهید مصطفی چمران(فریبرز عرب نیا) در فیلم چ: سرباز اسلام کهنه چریک محرومان لبنان افتخار ایران الهیی که فاتح این بحران آقا .... @yousof_e_moghavemat
به مصطفی می‌گفتم: من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان ها چیزی ندارند، بدبخت اند. مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت: چرا ما این همه عقده داريم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند، نشان دهیم خوبيم؟ این آداب و رسوم ماست، نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است؛ مرتب و قشنگ، این طوری زحمت شما هم کم می‌شود، گردوخاک كفش هم نمی‌آید روی فرش، او می‌گفت: اینها برای چه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم و اسلام به همین سادگی. وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه می آورم، مصطفی رنجید؛ گفت: مسئله پولش نیست مسئله زندگی من است كه نمی خواهم عوض شود. راوی غاده چمران همسر شهید از کتاب: نیمه پنهان ماه 🌷 🌷 @yousof_e_moghavemat
🌹خاطره‌ای از کودکی شهید چمران ✍️شهید چمران در ابتدایی تحصیل می‌کرد. روزی دوست همکلاسی کنار تخته در حالی که معلم در تخته‌ سیاه می‌نوشت، گچی به دیوار پرتاب می‌کند که به کتف معلم می‌خورد. معلم عصبانی شده و برگشته می‌گوید: کدام پدر فلان شده این کار را کرد؟ سریع بیرون بیاید. چمران برخاسته می‌گوید: من بودم. و معلم با سیلی صورت چمران را سرخ می‌کند. بعد از چمران پرسیدند: چرا دروغ گفتی من بودم؟ چمران گفت: کسی که گچ را زده بود لاغر بود و معلم عصبی و من مطمئن بودم کتک خواهد زد و اهل بخشش نیست، او طاقت کتک نداشت و دیدم از ترس می‌لرزد، ولی من درشت‌تر بودم و طاقتم بیشتر از او بود. 📚نقل از دکتر ابوالفضل بهرام‌پور @yousof_e_moghavemat
خدایا آنقدر‌ بہ‌ ما قدر‌ت‌ و تحمل‌ ده ڪہ‌ اگر از زمین‌ و‌ آسمـٰان رگبارِ دشمنے و باران‌ تهمت‌ ببارد در ایمان‌ خالصانہ‌ ما بہ‌ تو خللی وارد‌ نشود. @yousof_e_moghavemat
🥀رفته بودم بعلبک تا دکتر را ببینم. آن‌جا هتلی بود که در اختیار امام موسی صدر بود. امام موسی به من گفت: برو ببین دکتر مصطفی کجاست؟ چون هتل در اختیار امام موسی صدر بود، من درِ اتاق‌ها را باز می‌کردم، و حتی می‌رفتم بالای سر آن‌هایی که خواب بودند تا دکتر را پیدا کنم. هرچه گشتم او را پیدا نکردم. برگشتم و گفتم: خبری از او نیست. امام موسی گفت: کجاها رو گشتی؟ گفتم: اتاق‌ها رو دیگه. گفت: اون که توی اتاق نمی‌خوابه، برو روی نیمکت‌ها رو بگرد، یا بین اون‌هایی که روی زمین خوابیدن‌. آمدم توی سالن را دیدم. او را روی یکی از نیمکت‌ها پیدا کردم که خوابیده بود و کتش را هم روی سرش کشیده بود. بیدارش کردم و گفتم: دکتر پاشو، کارت دارن. @yousof_e_moghavemat
قسمتی از : خوش دارم هیچ‏کس مرا نشناسد، هیچ‏کس از غم‏ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، هیچ‏کس از راز و نیازهای شبانه‏ ام نفهمد، هیچ‏کس اشک‏های سوزانم را در نیمه‏ های شب نبیند، هیچ‏کس به من محبت نکند، هیچ‏کس به من توجه نکند، جز خدا کسی را نداشته باشم، جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم، جز خدا انیسی نداشته باشم، جز خدا به کسی پناه نبرم... @yousof_e_moghavemat
چه زیباست ؛ رَبّنای لحظات افطار که فرا می‌رسد مناجات‌های عارفانه شهدا را در ذهنمان مرور کنیم: خدایا ! آنانکه به من بدی کردند مرا هوشیار کردند، آنانکه از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند آنانکه به من بی‌اعتنایی کردند به من صبر و تحمل آموختند آنانکه به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند ؛ پس خدایا ؛ به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند خیر و نیکی برسان ... @yousof_e_moghavemat
به مناسبت سالروز شهادت شهید چمران ارسالی یکی از اعضای محترم کانال یوسف مقاومت(حاج احمد) @yousof_e_moghavemat
🌹چهره‌ها به روایت رهبر معظم انقلاب| شهید مصطفی چمران ♦️هم عشق، هم عقل! ♦️«اینجوری بود چمران. دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام کی تمام بشود، برایش اهمیتی نداشت. باانصاف بود، بی‌رودربایستی بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازکمزاجی شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود... دانشمند بسیجی این است... در وجود یک چنین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است... هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل.» ۱۳۸۹/۰۴/۰۲ 🗓 سی و یکم خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران در سال ۱۳۶۰ @yousof_e_moghavemat
⭕️ تصویر کمتر دیده شده از تبلیغات شهید چمران در انتخابات مجلس @yousof_e_moghavemat
دوم تیرماه ۱۳۸۹ 🎙نقل خاطره رهبر انقلاب از اولین حضور خود در جبهه👇 💠 وقتی لباس نظامی بر تن کردم. 🎤 [ما به اتفاق شهید چمران] با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم می شود بیایم؟ چون فکر نمی کردم بتوانم توی عرصه‌ی نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم می شود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم. یعنی از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمی گذاشت وقت فوت بشود. @yousof_e_moghavemat
🕊🌷 ◽️برای نماز که می‌ایستاد، شانه‌هایش را باز می‌کرد و سینه‌اش را می‌داد جلو. یکبار بهش گفتم "چرا سر نماز این طور‌ می‌کنی؟" ◽️گفت: وقتی می‌خوانی مقابل ارشدترین ذات ایستاده‌ای. پس باید خبردار بایستی و سینه‌ات صاف باشد." 📚کتاب چمران، جلد۱، ✍️از مجموعه کتب يادگاران @yousof_e_moghavemat