•
#پست_اینستاگرام_فرزندشهیدهمت
▪به رخت خواب ها تکیه داده بود. دستش را روی زانوش که توی سینه اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه های تسبیحش تندتند روی هم می افتاد، منتظر ماشین بود، دیرکرده بود.
مهدی دورو برش می پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می کرد ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمی گذاشت. همیشه وقتی می آمد مثل پروانه دور ما می چرخید، ولی این بار انگار آمده بود که برود. خودش می گفت « روزی که من مسئله ی محبت شما را با خودم حل کنم ، آن روز ، روز رفتن من است. »
عصبانی شدم و گفتم « تو خیلی بی عاطفه ای، از دیشب تا حالا معلوم نیست چته. » صورتش را برگردانده بود و تکان نمی خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود.
▪بندهای پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود، با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همين طور كه از پلهها پايين می رفتيم گفت « بابايی! تو روز به روز داری تپل تر می شی. فكر نمی كنی مادرت چطور می خواد بزرگت كنه؟ » و سفت بوسيدش.
▪چند دقیقه ای می شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخ کوبم کرد. نمی خواستم باورکنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم « اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم که دوباره برگردی. »
📎پ.ن:
امان از وقتی که دلت گرفته باشد و خاطره هم بخوانی، امان از وقتی که تو آن مهدی باشی...🥀
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#نیمه_پنهان_ماه
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
@yousof_e_moghavemat
.
عنوان: #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان (کتاب #سردار_شهید_محمد_ابراهیم_همت)
از مجموعه چشم ها 3:
راوی کتاب : #فرهاد_خضری
ناشر کتاب : #روایت_فتح
سال نشر : 1387
تعداد صفحات : 296
. .
#درباره_ی_کتاب:
چشم تو خورشيد را برنمی تابد، پس بيهوده چشم در خورشيد مدوز. سهم تو از خورشيد آن است كه در آينه می بينی . اما روزگار آينه ها نيز سپری گشته است. آينه های شكست گرفته و هزار تكه هريك به قد خويش، قدری نور می تابندو هر يك به قدر خويش ، پاره ای از خورشيد را حكايت می كنند. روزگاری بوده است كه آينه های پي در پی روزهای سرد زمين را در تابش خورشيدهای مكرر غرقه می كردند، اما چيزی نمی گذرد كه آينه ها يك يك شكست می گيرند و ياد خورشيد در خورده های آينه بر زمين می ماند، چيزی نمی گذرد كه در نبود آينه ها خورشيد فراموش مي شود و روی در خفا می كند، چيزی نمی گذرد كه داستان آينه و خورشيد چندان افسانه می نمايد كه در آمدن ناقه از سنگ و فرود آمدن روح در كالبد مرده، چيزی نمب گذرد كه لاجرم تنها راه ما به خورشيد از اين پاره های آينه راست می شود.
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_ارزشی
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_شهدایی
@yousof_e_moghavemat