eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
▪به رخت خواب ها تکیه داده بود. دستش را روی زانوش که توی سینه اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه های تسبیحش تندتند روی هم می افتاد،‌ منتظر ماشین بود، دیرکرده بود.  مهدی دورو برش می پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می کرد ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمی گذاشت. همیشه وقتی می آمد مثل پروانه دور ما می چرخید، ولی این بار انگار آمده بود که برود. خودش می گفت « روزی که من مسئله ی محبت شما را با خودم حل کنم ، آن روز ،‌ روز رفتن من است. »  عصبانی شدم و گفتم « تو خیلی بی عاطفه ای،‌ از دیشب تا حالا معلوم نیست چته. » صورتش را برگردانده بود و تکان نمی خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود. ▪بندهای پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود، ‌با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همين ‌طور كه از پله‌ها پايين می ‌رفتيم گفت « بابايی! تو روز به روز داری تپل ‌تر می ‌شی. فكر نمی ‌كنی مادرت چطور می ‌خواد بزرگت كنه؟ » و سفت بوسيدش.   ▪چند دقیقه ای می شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخ کوبم کرد. نمی خواستم باورکنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم « اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم که دوباره برگردی. » 📎پ.ن: امان از وقتی که دلت گرفته باشد و خاطره هم بخوانی، امان از وقتی که تو آن مهدی باشی...🥀 @yousof_e_moghavemat
. عنوان: (کتاب ) از مجموعه چشم ها 3: راوی کتاب : ناشر کتاب : سال نشر : 1387 تعداد صفحات : 296 . . : چشم تو خورشيد را برنمی تابد، پس بيهوده چشم در خورشيد مدوز. سهم تو از خورشيد آن است كه در آينه می بينی . اما روزگار آينه ها نيز سپری گشته است. آينه های شكست گرفته و هزار تكه هريك به قد خويش، قدری نور می تابندو هر يك به قدر خويش ، پاره ای از خورشيد را حكايت می كنند. روزگاری بوده است كه آينه های پي در پی روزهای سرد زمين را در تابش خورشيدهای مكرر غرقه می كردند، اما چيزی نمی گذرد كه آينه ها يك يك شكست می گيرند و ياد خورشيد در خورده های آينه بر زمين می ماند، چيزی نمی گذرد كه در نبود آينه ها خورشيد فراموش مي شود و روی در خفا می كند، چيزی نمی گذرد كه داستان آينه و خورشيد چندان افسانه می نمايد كه در آمدن ناقه از سنگ و فرود آمدن روح در كالبد مرده، چيزی نمب گذرد كه لاجرم تنها راه ما به خورشيد از اين پاره های آينه راست می شود. @yousof_e_moghavemat