eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
269 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🗣 رجاء بن ابى ضحّاک مى‏‌گويد: چون بر مأمون وارد شدم و از حال علیه‌السلام پرسيد، آنچه را در شب و روز و در سفر و حضر از آن حضرت مشاهده كرده بودم به او گفتم. 👈🏻 مامون گفت: يابن ابى الضحاک! او در و سرآمد تمام اهل زمين است، احدى را به آنچه از او ديدى خبر نده.¹ 🎤 کلام فقیه: ✋🏼 شما دقت کنید چگونه است که قاتل او كه مدعى خلافت و امامت است، شهادت مى‌‏دهد كه آن حضرت و اهل زمين است. 🔆 غافل از آنكه اعلم و اعبد از تمام اهل زمين، از تمام اهل زمين بوده و به حكم عقل و فطرت و كتاب و سنت، افضل از كل، است. 📌 ۱. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۴۹. ◻️ علیه‌السلام @yousof_e_moghavemat
✳ در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد 🔻 سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار متواضعانه رفتار می‌کرد. 🔸 یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد. 👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی ❤ @yousof_e_moghavemat
✅در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار متواضعانه رفتار می‌کرد.☺️ یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در اسلامی حرم مطهر رضوی، 💔 در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد.😇 👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی @yousof_e_moghavemat
⨵ ᯽ ↳ ◇ تصمیم گرفتم از به همراه کاروانی با به زیارت بروم. نذر کرده بودم که شِفای هردو چشمِ نابینایم را از ایشان بگیرم. همین‌که رسیدیم، اهالی کاروان به استراحت‌گاه رفتند ولی من به صحن مطهّر رفتم و خودم را توسط شال به بستم و سه‌شب در آنجا بیتوته کردم. شب سوم نزدیک سحر، علیه‌السلام را در خواب دیدم که نزدم آمده و دست مبارکش را به چشم‌هایم کشیدند و فرمودند: «تو را شفا دادیم، ولی بایستی به خانۀ میرزاناظر بروی و او هم دست بکشد تا چشم‌هایت روشنی کامل یاید.» از خواب بیدار شدم. در حالی‌که هنوز شالم به پنجره فولاد بسته بود و از خوشحالی فریاد می‌زدم، آمدند و مرا باز کردند. سپس آدرس خانۀ میرزاناظر را خواستم. پس از چندساعت خانه را یافتیم و مرا به محضر ایشان بردند. پس از تفصیل جریان، ایشان هم دست‌هایش را به چشمانم کشیدند و در نتیجه چشم‌هایم روشن‌تر شد. پس از بهبودی کامل چشم‌هایم، تولیت آستان اطرافِ حرم را چراغانی کرده و به علامت شادمانی و سپاس، نقاره‌ها به صدا درآمدند. 《به نقل از مرحوم حجت‌الاسلام آقای مجد》مندرج در کتاب خواندنی و شگفت‌انگیز نوشته‌ی حضرت آیت‌الله سیدمحسن خرازی، صفحات ۷۲ و ۷۳ با تخلیص و اختصار. (ع) 🕊 @yousof_e_moghavemat