🌹تازه از جبهه های جنوب آمده بود، در حالیکه یک پایش تیر خورده بود. قرار بود از زاهدان به اصفهان برویم. با جراحت او، برایمان خیلی سخت بود
🌹زیرا تا اصفهان چندین بار باید ماشین عوض میکردیم از زاهدان به کرمان بعد به رفسنجان و بعد به یزد و دو روز بود که در راه بودیم و خیلی خسته. دیگر طاقتم داشت تمام می شد.
🌹 گفتم: بابا تو مجروح جنگی هستی میتوانی بی نوبت بلیت بگیری برو از حقت استفاده کن.
🌹 او میگفت: «مگر ما برای انقلاب چه کرده ایم که حقی هم بر گردن انقلاب داشته باشیم؟»
🌹 در حالیکه رضا منتظر اتوبوس بود ناگهان چشمم به یکی از برادران کمیته افتاد و موضوع را به ایشان گفتیم و او خیلی زود برای ما بلیت تهیه کرد. وقتی سوار اتوبوس شدیم، به رضا گفتم که چگونه تهیه کرده ام.
🌹ناراحت شد و گفت حیف نیست که آدم برود و تیر بخورد و پایش را از دست بدهد برای اینکه مثلاً یک بلیت بی نوبت به دست بیاورد. من فکر میکنم ارزش انسانها بیشتر از این حرف هاست.
راوی یکی از بستگان شهید
از کتاب: سرداران سپیده، ص ۲۲۰
#شهید_رضا_مؤذنی
#آشنایی_با_شهدا
#تلنگر_به_خودم
@yousof_e_moghavemat