#خاطرات_شهدا
#یک
🔹عملیات بدر وقتی خواستیم سوار قایق شویم، یک روحانی به بچه ها عطر می زد و روی آنها را می بوسید. دقت کردیم، دیدیم عبدالله میثمی است. خیلی آرام و خندان بود. وقتی به ایشان رسیدیم، پس از روبوسی، به ما گفت: «اگر به خط می روید، مرا هم ببرید.» سوار قایق شدیم و رفتیم خط. ایشان در خط هم همین کار را انجام می داد. یعنی به رزمندگان عطر می زد، خوش و بش کرده، روحیه می داد و آنها را دعا می کرد. این کار میثمی در تقویت روحیه رزمندگان اثر زیادی داشت.
#دو
🔸یک بار به من گفت بلیط اتوبوس برای خانواده اش بگیرم و آنها را راهی اصفهان کنم. وقتی میخواستم برای تهیه بلیط بروم، دیدم ماشین سپاه هست و کسی فعلا استفاده ای از آن نمیکند. ماشین را برداشتم و آنها را با ماشین سپاه بردم. وقتی میثمی فهمید، به قدری عصبانی شده بود که کم مانده بود، مرا بزند. آن قدر به بیت المال تقید داشت، حتی بعد از شهادتش، وقتی میخواستم خانواده اش را با ماشین سپاه ببرم معراج شهدا، هر چه کردم ماشین روشن نشد. احساس کردم که او راضی به این امر نیست و به همین خاطر ماشین راه نیفتاد.
📎مسئول دفتر نمایندگیامام خمینی در قرارگاه خاتمالانبیاء
#شهید_عبدالله_میثمی🌷
ولادت : ۱۳۴۳/۳/۱۰ اصفهان
شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۱۲ شلمچه
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#سنگرى_كوچك_براى_انسانهايى_بزرگ!
🌷منطقه را خوب نمی شناختم هوا تاریک شده بود. مدتی رفتیم تا رسیدیم به یک جاده خاکی. بعد از جاده یک تپه بود از آن بالا رفتیم ماه درآمده و مهتاب همه جا را پوشانده بود. جلوتر چیزی را تشخیص نمی دادیم ولی از اطرافمان صدا می آمد، ایستادیم ما را صدا می زدند. رفتیم به طرف صدا. بچه های رزمنده بودند. گفتند: کجا می روید؟ پیش عراقی ها؟!!
🌷 گفتیم: می خواهیم برویم مقر تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع). گفتند: خیلی آمده اید جلو! از این جا قرار است عملیات را شروع كنيم. حاج آقا میثمی را شناختند و ما را به مقر خودشان بردند. اصرار می کردند: بمانید صبح که شد حرکت کنید. ماندیم سه چهار ساعت تا صبح وقت داشتیم.
🌷 عملیات شروع شد. بچه ها هجوم بردند و خط عراقی ها در هم شکست. صدای انفجار و شلیک منطقه را پر کرد. واحد ادوات و کنار ما به شدت مشغول فعالیت بود، یکباره دیدم حاج آقا میثمی نیست. به اطراف نگاه کردم دیدم جعبه های گلوله خمپاره را از محل زاغه به طرف واحد ادوات می برد به کمکش رفتم. عراق منطقه را زیر اتش گرفته بود....
🌷چند خمپاره سوت کشان به طرف ما هجوم آوردند دراز کشیدیم حاج آقا را مجبور کردند بیاید داخل سنگر. سنگر کوچک بود و در مواقع عادی دو نفر هم حاضر نمی شدند داخل آن بشوند ولی آن شب چهار، پنج نفر به آن پناه بردیم. حاج آقا میثمی پرسید: می دانی چرا ما در جای به این کوچکی جایمان شد؟ گفتم: نه. گفت به خاطر ترس! اگر انسان از خدا هم بترسد دنیا برای او کوچک می شود.
🌹خاطره اى به ياد شهيد عبدالله ميثمى
📚 کتاب "عبدالله" ، نويسنده: سيدعلى بنی لوح
#شهید_عبدالله_میثمی
@yousof_e_moghavemat
سالروزعروج شهیدعارف مجاهد حجت الاسلام عبدالله میثمی
ماه های آخر می گفت: از خودم بدم می آید .خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام . از وقتی آمده ام جبهه ، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم".
قبل از عملیات ،خانم و بچه هایش از اصفهان آمدند اهواز دیدنش . هادی کوچولو تا او را دید ، پرید بغلش وگفت : "بابا!چراصدام هنوز شما را نکشته ؟" حاجی غش رفت برای هادی.
قبل از رفتن ، زیارت حضرت زهرا (س) خواند. ایام فاطمیه بود. رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! عملیات که شروع شد ، حاجی گفت: فلانی! من در اين عمليات اجر خودم را از خدا ميگيرم.
شب دوم عملیات بود. حاجی از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد،اما دیگر بر نگشت. تركش خورده بود به سرش. بردنش بیمارستان . چند روز بعد 12 بهمن 65، شهید شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود
#شهید_عبدالله_میثمی
#سالروز_شهادت
#دوازدهم_بهمن_1365
@yousof_e_moghavemat
💐 هدیه الهی در قبال «قیام لله» و «مجاهدت»
🔹 بنده قبل از انقلاب در مسجدی در مشهد نماز میخواندم و برای مردم صحبت میکردم؛ جوانها هم جمع میشدند. آن وقت شهادت مثل دوران بعد از انقلاب، این طور ارزان نبود؛ اما شهدایی داشتیم. به آنها میگفتم:
‼️ جوانها! برادرها!
❇️ شهادت، مرگ تاجرانه و مرگ آدمهای زرنگ است.
⁉️ این هدیه را خدا به چه کسی میدهد؟
✅ خدا این هدیه را ارزان نمیدهد؛ به کسانی میدهد که در راه او مجاهدت کنند.
⚠️ جوانهای شما، شهیدان شما،
همسران شهدا! همسران شما،
پدر و مادرها! فرزندان شماها،
بچه های شهدا! پدران عزیز شما،
🔰 این هدیه الهی را آسان و رایگان به دست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت به دست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد.
💠 امام خامنهای مد ظله العالی؛ ۱۳۸۴/۲/۱۲
🌠 تصویر شهید طلبه
#شهید_عبدالله_میثمی
@yousof_e_moghavemat
🌹عبد الله هیئتی راه انداخته بود با نام رقیه خاتون سلام الله علیها.
هر کس واردش می شد، برای ادامه حضور، باید دفعه بعد یک نفر را با خودش می آورد. صندوق قرض الحسنه ای هم راه انداخته بود. هر کس هر قدر می خواست می گذاشت و هر وقت پشیمان می شد می توانست پس بگیرد. صندوق، کار راه انداز مردم محل شده بود.
از کتاب: یادگاران جلد 5
#شهید_عبدالله_میثمی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
سه روز مانده بود به شهادت حضرت زهرا (س). بعد از نماز صبح زیارت حضرت زهرا (س) را خواند. متعجبانه پرسیدم: مگر امروز روز شهادت است؟
گفت نزدیک است.
وقتی رفت ترکش به سرش خورد و بردندش بیمارستان . وقتی شهید شد شب شهادت حضرت زهرا (س) بود . این جا بود که سرّ زیارت پیش از موعدش روشن شد.
✍ازکتاب: خط عاشقی،راوی همسرشهید
#شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا
#دهه_فاطمیه
#شهید_عبدالله_میثمی
@yousof_e_moghavemat
🌹بند هفت زندان قصر بود با سه سال سابقه. برای خودش سابقه داری بود. تازه واردها شبها روی زمین می خوابیدند و قدیمی ها روی تخت. عبد الله تخت طبقه سوم بود. روزها همان بالا می نشست و کتاب می خواند.
🌹اما شبها جایش را به یکی از تازه وارد ها می داد. می خواست وقتی برای نماز شب بلند می شود سرو صدایش بقیه را اذیت نکند.
✍ازکتاب: یادگاران، ج ۵
#شهید_عبدالله_میثمی
@yousof_e_moghavemat
🔆 روحانی تأثیرگذار جبههها
▫️رهبر انقلاب:
🌷 شهید میثمى یک اسطورهاى شد از لحاظ تأثیرش در رزمندگان به عنوان یک روحانى. اين برادران روحانىاى که از جبهه همواره آمدند و رفتند و اينها، وقتی هم ایشان حیات داشتند هميشه مىآمدند [دربارهی ایشان]مىگفتند.
🌿 يعنى واقعاً اسم شهيد ميثمى در زمان زنده بودنش به نيكى در بين كسانى كه مىرفتند در جبهه، جوان ها، طلبهها آنچنان رایج شد. واقعاً تأثير ايشان در جبهه فوقالعاده بود. شهادت ايشان هم ضايعهاى بود. ۶۶/۰۹/۰۱
🗓 ۱۲ بهمن ۶۵ - عملیات کربلای پنج - شهادت حجتالاسلام عبدالله میثمی، نماینده امام در قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء(ص)
#شهید_عبدالله_میثمی
شهادت: #دوازدهم_بهمن_1365
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💠 سفره حاضر بود و چه غذایی....
🌷مـن بـودم و آقـای میثمی. سـوار قطـار بودیـم و مـی رفتیـم اهواز. داخـل قطـار رزمنـده زیـاد بود. بسیجی، سـپاهی، درجه دارِ ارتش، سـربازو.... ما هم بـا لبـاس بودیم. بچـه هـا وقتـی از جلـوی کوپـه ی مـا رد مـی شدند، سـعی مـی کردنـد رعایـت کنند. سـاکت مـی شـدند و آرام راه مـی رفتنـد.
🌷وقت شام که شد، نه من چیزی داشتم و نه حاجی. گفتم: چه کار کنیم، شام چی بخوریم؟ حاجی گفت: نمی دانم. من هم روزه بودم، سحری هم نخورده ام. گفتم: خوب، پس برویم رستوران قطار، چیزی می گیریم و می خوریم. حاجـی بـا اکـراه قبـول کرد، شـاید بـه خاطـر من.
🌷هـر دو لبـاس هایمـان را مرتـب کردیـم و راه افتادیـم. از سـالن هـای زیـادی گذشـتیم، تا بـه سـالنی کـه رسـتوران قطـار بـود رسـیدیم. دیدیم صـف اسـت. داخل صـف بیشـتر مـردم عـادی بودند، چندتایـی هـم بچـه هـای بسـیج و ارتـش. حاجی تا صف را دید، برگشت. گفتم: حاجی جان عیبی ندارد. ما هم می ایستیم. تازه بچه ها ما را ببینند، می روند کنار، نمی گذارند در صف بایستيم.
🌷....حاجی گفت: دیگه بدتر. اگر بخواهیم در صف بایستیم و غذا بگیریم که.... اگر هم بخواهیم حق دیگران را پایمال کنیم که از آن بدتر. ناچـار برگشـتیم. دقت کردم. حاجـی دارد آهسـته با خودش حـرف مـی زند: خدایـا خـودت مـی دانـی کـه تکبـر نمـی کنم، ولـی سـزاوار نیسـت مـن کـه سـرباز امـام زمان (عج) هسـتم، در صـف بایسـتم و دنبـال غـذا باشـم....
🌷هنوز بیش از چند قدم جلوتر نرفته بودیم که پیرمرد سیدی جلو ما را گرفت و گفت: آقایان شام خورده اید؟ گفتیم: نه، نخورده ایم. سید گفت: خدا را شکر! برای من غذا زیاد گذاشته اند. مانده بودم که این همه غذا را چه کار کنم که اسراف نشود. حاجی دستش را بالا برد و خدا را شکر کرد. بعد دنبال سید رفتیم داخل کوپه اش. سفره انداخته بود و چه غذایی هم....
راوی یکی از هم رزمان شهید
#شهید_عبدالله_میثمی (در تصویر نفر اول نشسته از سمت راست هستند)
#طرح_مهدوی
@yousof_e_moghavemat
🌹 بله برون و عقدمان یکی شد؛ روز ولادت پیامبر اکرم (ص) برایم یک گردنبند طلا آوردند و یک حلقه ی نامزدی با یک لباس سفید نشستم سر سفره ی عقد... صیغهی
عقد که خوانده شد، دیدم دنبال چیزی میگردد.
- اینجا مهر دارید؟
_ مهر میخوای چیکار؟! مگه نماز نخوندی؟!
- حالا تو یه مهر بده
_تا نگی برای چی میخوای نمیدم
- میخوام نماز شکر بخونم که خدا بهم همسر عطا کرده اونم روز تولد رسول الله
📚 کتاب؛ ازدواج به سبک شهدا
#شهید_عبدالله_میثمی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
#خاطرات_شهید
قبل از رفتن ...
زیارت حضرت زهرا (س) خواند.
شهادت حضرت نزدیک بود و
رمز عملیات هم یا زهرا (س) !
از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛
امّـا دیگر بر نگشت ...
كربلای پنج بود كه تركش خورد
بردنش بیمارستـان ...
چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود.
راوی هم رزم شهید
#شهید_عبدالله_میثمی
#سـالروز_شهـادت🌷
#دوازدهم_بهمن_1365
@yousof_e_moghavemat