eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدانھ{🌹}•° ازآݩ↜زمانےڪه‌نگاهمـოε به‌نگاه ‌•›تـღـو گره‌خورد•🌱 تمآم آرزویم↶ •||ایݩ‌شد دنیا راازقابـ چشم‌هایی توببینم••° هماݩ•›چشم هایی∞ڪه غیر از خــدا•› را ندید||• #مدافع_حرم #شهید_محمود_رضا_بیضایی Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا (شهید محمودرضا بیضایی) زنگ زد و گفت: می‌آیی مراسم؟ گفتم: می‌آیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم: حتما می‌آیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه گفت:حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد. بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش می‌شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت می‌کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند. @yousof_e_moghavemat
یک شب خواب حاج همت را دیدم؛ دقیقا در موقعیتی که در پایان‌بندی اپیزودهای مستند «سردار خیبر» هست! با بسیجی‌هایی که در فیلم کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستاده‌‌اند تا با او دست بدهند، ایستاده بودم. حاج همت با قدم‌های تند رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم و با او دست دادم و حاجی را در آغوش گرفتم تا معانقه کنم. هنوز دستش توی دستم بود که گفتم: «دست ما را هم بگیرید» و توی دلم نیتم از این حرف طلب شهادت بود که حاج همت در جوابم گفت: «دست من نیست!» از همان شب این خواب و حرف حاج همت برایم مسأله شده بود و مدام فکر می‌کردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتی دست شهدا نباشد. همیشه فکر می‌کردم شهدا باید دست آدم را بگیرند تا باب شهادت به روی آدم باز شود. این قضیه بود تا یک شب که در خانه محمودرضا مهمان‌شان بودم خوابم را برای محمودرضا تعریف کردم. گفت: «راست گفته خب. دست او نیست!» بعد گفت: «من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می‌گویم؛ هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.» @yousof_e_moghavemat
🚨اینجاکه‌پلیس‌نیست 🚙چـراکمربندمیبندی؟ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
او جزء اولین نفراتی بود که به عنوان مدافع حرم در اوایل سال ۹۰ راهی سوریه شد... متولد ۱۸ آذر سال ۱۳۶۰ در تبریز بود . ورزشکار بود، کاراته کار... سال ۸۲ به دانشکده امام علی(ع) سپاه رفت... پرکاری و ساعت‌های انگشت شمار خواب در طول شبانه روز از ویژگی‌های بارز او بود به طوری که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت ... . در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفر صادق(ع) با همسری فاضله از خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد. از سال ۹۰ عازم سوریه گشت... 🌹همسر شهید: لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن می‌داد. بغضم گرفت. گفتم: کی بر می‌گردی؟ برخلاف همیشه که می‌گفت کی می‌آید، گفت: معلوم نیست. مثل همیشه گفتم: "خدا حافظ است ان شاء الله." همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف می‌زدیم اما این دفعه مکالمه‌مان خیلی کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید. حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی اونطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی رفت که رفت… 🌹سرانجام بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دی‌ماه ۹۲ در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالی‌که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض نائل آمد. وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتند، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا سیدعلی خامنه ای گرفته با او دفن شود ... @yousof_e_moghavemat
...🕊🌷 اسفند سال ۱۳۸۸ بود ، مثل هرسال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان مهدی و حمید باکری مراسمی برگزار شده بود . تهران بودم آن روز ها. محمودرضا زنگ زد گفت : می آیی مراسم ؟! گفتم : می آیم ، چطور ؟! گفت: حتما بیا ، سخنران مراسم است. مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم . محمودرضا زودتر از من رسیده بود ، من با چند نفر از دوستان رفته بودم . پیدایش کردم و با هم رفتیم نشستیم طبقه بالا .همه صندلی ها مر بود و جایی برای نشستن نبود به زحمت روی لبهٔ یکی از از سکو ها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم. در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم ولی که آمد محمودرضا دیگر حرف نمی زد . من گوشی ام را در آوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی . محمودرضا تا آخر همین طور توی سوکت بود و گوش میداد ، وقتی داشت حرف هایش را جمع بندی میکرد محمودرضا یک مرتبه برگشت گفت : فرصت سر خاراندن هم ندارد این کت و شلواری را که تنش هست میبینی ؟! باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد و اِلّا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد! موقع پایین آمدن از پله ها به محمودرضا گفتم : نمی شود را از نزدیک ببینیم ؟! گفت :من خجالت می کشم توی صورت نگاه کنم ؛ بس که چهره اش خسته است . 📗 تو شهید نمی‌شوی ، صفحه 53 , 54 @yousof_e_moghavemat
ارادت به (س) ارادت محمود رضا به حضرت زینب (س) وصف نشدنی بود. تکفیری ها تا شعاع پانصد متری حرم عقیله رسیده بودند و حرم را با خمپاره می زدند. مدافعان توانسته بودند آنها را تا شعاع چند کیلومتری عقب برانند. در شب تاسوعا پیامک زد که «سلام. در بهترین ساعات عمرم به یادت هستم جایت خالی». از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. می گفت: از امشب چراغ های حرم را روشن می کنیم. در سفر ما قبل آخرش یک کوله پشتی پر از سوغاتی با خود آورده بود. از جمله پرچم کوچک قرمزی آورده بود که در دو سطر رویش نوشته شده بود: « کلنا عباسک یا بطلة کربلاء» و «لبیک یا زینب (س)». راوی: احمد رضا بیضاوی؛ برادر شهید کتاب تو شهید نمی شوی ؛ حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی به روایت برادر، نشر معارف، نوبت چاپ: سوم-زمستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۸۹-۸۸٫ @yousof_e_moghavemat
🌹مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. سخنران مراسم حاج قاسم سلیمانی بود. با محمودرضا رفتیم و نشستیم طبقه ی بالا. به زحمت جایی روی لبه ی یکی از پله‌ ها پیدا کردیم و نشستیم. با محمودرضا حرف می‌ زدم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌ زد. بعد از برنامه، به محمودرضا گفتم: کاش می‌ شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت می‌ کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌ کنم؛ چهره‌ اش خیلی خسته و تکیده است. 🌹محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ ها حرف می‌ زدم، گفتم بچه‌ ها من این‌ طور فهمیده‌ ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌ دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالباً این‌طور بوده‌ اند. بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همین‌ طور بود. ✍از کتاب: ابروباد، راوی: برادر شهید @yousof_e_moghavemat
چه بگویم از اوضاع اینجا؟؟ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه سلام الله علیهما، ولی این‌بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند. 📎بخشی نامه شهید به همسر بزرگوارش @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ۲۹ دی‌ماه ۱۳۹۲ سوریه سالروز شهادت پاسدار حریم آل‌الله ☘ ولادت: ۱۸ آذر ۱۳۶۰، تبریز در خانواده‌ای مذهبی عضویت در پایگاه مقاومت شهید بابایی "مسجد چهارده معصوم «ع» شهرک پرواز تبریز" در مقطع دبیرستان آشنایی با رزمنده هنرمند حاج بهزاد پروین‌قدس آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ اخذ مدرک دیپلم و اعزام به خدمت مقدس سربازی در سال ۷۸ گذراندن دوره آموزشی در اردکان یزد و یگان در نیروهوایی‌سپاه در تبریز عضویت در سازمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بعد از پایان خدمت و ورود به دوره افسری دانشکده امام علی «ع» سپاه و همزمان هجرت به تهران انتخاب نام مستعار برگرفته از ندای "هل من ناصر ینصرنی" حضرت اباعبدالله الحسین عليه‌السلام و لبیک به این ندای جهانی ازدواج سال ۱۳۸۷ با یک خانم فاضله و مکتبی در تهران و آمدن فرزندی به نام عزیمت به سوریه جهت یاری مدافعان حرم آل‌الله و جبهه‌ی مقاومت در سال ۹۰ ● سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر بیست و نهم دی‌ماه 1392 همزمان با سالروز میلاد رسول مکرم اسلام «ص» و امام صادق «ع» در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله‌ی انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض نائل آمد. ✅ جالبه بدونید روز عروسیش و روز شهادتش در تاریخ قمری یکی بود: سالروز میلاد نبی‌مکرّم‌اسلامﷺ و امام جعفر صادق علیه‌السلام. @yousof_e_moghavemat
رازی که در سربند یا زهراست را شاید تنها شهیدانی که ‌گمنامند می‌دانند با سربند یا زهرا🌿- @yousof_e_moghavemat