eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی با «کلاشینکوف» پشت نیمکتِ مدرسه نشستند ✴️تصویری که پیش رو دارید، در اواسط دهه 60 شمسی برداشته شده و گروهی از رزمندگان «لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه)» را در تاریخ حک کرده است. رزمندگان در مدرسه ای واقع در جبهه ی میانی، مستقر شده اند تا در زمان مقتضی به میدان نبرد اعزام شوند. حالت آماده باش بسیجیان در عکس(غالبا با اسلحه و حمایل ) نشان از قریب الوقوع بودن زمان حرکت دارد. مدارس در شهرهای مجاور خطوط مقدم، بهترین قرارگاه موقت برای رزمنده گان به شمار می رفت. @yousof_e_moghavemat
🌼 ما هم سربازیم! ✍ در عملیات مسلم بن عقیل دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا می‌آورد. به‌ناچار منطقه‌ی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلام‌آباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان به‌دلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمی‌دادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راه‌مان نمی‌داد بگوید می‌دانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کرده‌اید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همه‌ی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا می‌شود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما می‌خواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار ده‌ها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آن‌ها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار می‌کردیم شهید همت می‌گفت: ما هم سربازیم. 👤 راوی: سرتیپ امیر رزاق‌زاده؛ از همراهان و هم‌رزمان شهید همت 📰 منبع: روزنامه جام‌جم 99/11/07 @yousof_e_moghavemat
نفر اول نشسته سمت راست ردیف بالا، آقای کمال رجائی فرزند شهید رجائی در کنار تعدادی از فرماندهان و شهدای گردان میثم لشکر ۲۷محمد رسول الله (ص) شهید حسین طاهری شهید علی اصغر ارسنجانی شهید حسن ارسنجانی @yousof_e_moghavemat
آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبره. 🌷هرکس می‌رفت، دیگه برنمی‌گشت. همون سه راهی که الآن میگن سه راهی همت خیلی کم میشد بچه ها برن و سالم برگردن مرتضی سرش رو پایین انداخت و گفت «دیگه کسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.» 🌷حاجی بلند شد و گفت «مثل این که خدا طلبیده.» و با میرافضلی سوار موتور شدن که برن خط. عراق داشت جلو می‌آمد. زجاجی شهید شده بود و کریمی توی خط بود. بچه‌ها از شدت عطش، قمقمه‌ها را میزدن لب هور،‌ جایی که جنازه افتاده بود،‌ و از همان استفاده می‌کردن! 🌷روی یک تکه از پل‌هایی که آنجا افتاده بود سوار شد. هفت هشت تا از قمقمه‌های بچه‌ها دستش بود.با دست آب را کنار میزد و میرفت جلو، وسط آب ،زیر آتش آنجا آب زلال تر بود ! قمقمه‌ها را یکی یکی پر کرد و برگشت... (نفر وسط) @yousof_e_moghavemat
به یاد صحابی باوفای حضرت پیامبر صلوات الله علیه یار بابصیرت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام "شهید عمّار بن یاسر" {رحمت الله علیه} به یاد گردان عمّار @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
به یاد صحابی باوفای حضرت پیامبر صلوات الله علیه یار بابصیرت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام "شهید عمّا
به یاد صحابی باوفای حضرت پیامبر صلوات الله علیه یار بابصیرت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام "شهید عمّار بن یاسر" {رحمت الله علیه} به یاد گردان عمّار نام فرماندهان گردان عمّار لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} در دفاع مقدس گردان عمّار گردانی با بیشترین فرماندهٔ شهید به ترتیب زمان فرماندهی : ۱- "شهید علی اکبر حاجی پور" اولین فرمانده گردان عمّار - (عملیات فتح المبین/ بیت المقدس/ رمضان) ۲- "شهید علی اصغر بشکیده" - (عملیات بیت المقدس) ۳- "شهید عباس هادیان" - (عملیات رمضان) ۴- "شهید محمد عیدی" - (عملیات مسلم / زین العابدین) ۵- "شهید بهرام تندسته" - (عملیات والفجر مقدماتی) ۶- "شهید اسماعیل لشگری" - (عملیات والفجر ۱/ والفجر ۴/ خیبر) ۷- "شهید ابراهیم اصفهانی" - (عملیات بدر/ والفجر ۸) ۸- "محمد رضا یزدی" - (از تک عراق در فکه -پیچ انگیزه- بهار ۶۵ تا پایان جنگ) هفت نفر از فرماندهان گردان عمّار به شهادت رسیدند. شش نفر از فرماندهان گردان عمّار از نیروهای رزمی پادگان حضرت ولیعصر {عج} سپاه تهران هستند. @yousof_e_moghavemat
بعد از جنگ در حال تفحص در منطقه کردستان عراق بودیم که به طرز غیر عادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف وصیت نامه قرار داشت که کاملا سالم و این چیز عجیبی بود. در وصیت نامه نوشته بود: من سیدحسن بچه تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم… پدر و مادر عزیزم شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت شهدا را دعوت می کنند… پدر و مادر عزیزم من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می رسم. جنازه ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت جنازه من پیدا می‌شود. و زمانی که جنازه من پیدا می‌شود امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می گویم. به مردم دلداری بدهید به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت نامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول(ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. @yousof_e_moghavemat
با عشق شرح ِ راز کن .... بر جمله عالم ناز کن ... پرهای خود را باز کن .... پرواز کن ... پرواز کن ... شهادت : ماووت @yousof_e_moghavemat
کربلایی شدن ما به همین سادگی‌ ست دست بر سینه گذاریم و بگوییم « السلام علی الحسین » ... @yousof_e_moghavemat
پادگان ابوذر سال ۱۳۶۱ ایستاده از سمت راست: سردار شهیدآقا هاشم کلهر جانباز سرفراز حاج مهدی قندیل جانباز سرفراز حاج قاسم مشگینی @yousof_e_moghavemat
تصویر " مرحوم حاج عباس حافظی" پیرمرد با اخلاص، محبوب و دوست داشتنی و بزرگ گردان تخریب لشکر۲۷ حضرت رسولﷺ که دو پسرش هم در زمان دفاع مقدس به فیض شهادت رسیدند . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💠 خاطره حاج غلامحسین موحد دانش پدر شهیدان محمدرضا وعلیرضا موحد دانش: 🔹 چند ماه بعد از شهادت علیرضا رفتیم به بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام سر بزنیم.اون موقع تیپ در منطقه عملیات والفجر 4 در پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانوم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوه ها و دره ها طی کنیم تا به مقر تیپ ، بالای ارتفاع بلندی که نامش یادم نیست برسیم. اونجا که رسیدیم شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی و سایر فرماندهان تیپ هم بودند. زمستان بود ومنطقه هم برفی و بارونی بود . موقع شام شد و سفره پهن کردند و من و حاج خانوم شام رو توی سنگر کنار بچه ها خوردیم. بعد از شام ظرف های زیادی توی سفره جمع شده بود که باید شسته میشد. همه به هم نگاه کردند و گفتند: حالا توی این سرما ظرف ها روچه کسی میشوره... شهید حمید شاه حسنی با خنده گفت این چه سووالیه. کی باید ظرف ها رو بشوره؟؟؟؟. همه با تعجب بهش نگاه کردن. حمید گفت: خب معلومه!!!! مادر علی باید ظرف ها رو بشوره...همه زدند زیر خنده و حاج خانوم هم که از این حرف حمید تعجب نکرده بود گفت: با منت و افتخار ظرف ها رو میشورم.. یکی از بچه ها توی جمع گفت ما که اینجا شیر آب و منبع آب نداریم آفتابه رو از چشمه آب پر میکنیم وظرف ها رو میشوریم.. حالا آفتابه رو چه کسی برای حاج خانوم آب پرکنه و کمک کنه... باز شهید شاه حسینی گفت: این هم مشکل نیست ..حاج آقا آفتابه رو آب میکنه و حاج خانوم هم ظرف رو میشوره... من هم رو کردم به حاج خانوم و گفتم ببین ما رو به دردسر انداختی.. خلاصه اون شب سرد من وحاج خانوم ظرف شام همرزمان حاج علی رو توی اون سرمای زمستون شستیم... @yousof_e_moghavemat