eitaa logo
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
13.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
94 ویدیو
13 فایل
مادر و نویسنده🧕✍️ ‌ خالق ۳ کتاب چاپی و ۱۰ کتاب مجازی🌸 ‌ پارت گذاری هرروز انشاءالله 🔥 لینک ناشناس🤭 https://gkite.ir/es/10461022 ‌ ارتباط با ادمین و ثبت‌ نام نویسندگی🌱 @Admin_balot تبلیغات🌱 @tabliq_saheb . خرید رمان ها🌱 @Admin_balot
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام حالتون چطوره؟😍 من خودمم از کانالشون خرید کردم قابل اطمینان هستند☺️☝️🏻 ‌
پارتای قشنگمون و ۵ صلوات...☺️ تقدیم نگاه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️ ‌‌
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۶ #پرستار_محجوبم با هیجان قاشق را داخل سوپ میزنم. -وای نمیدونید نرگس جون من چقدر عاشق سوپ و
گوشه چشمش چین می خورد. می دانستم توانسته بودم کمی خوشحالش کنم. اما خب این خوشحالی زیاد دوام نمی آورد. با کمک دستش ویلچرش را سمت پنجره اتاق می برد. نفس عمیقی میکشم و با با اجازه ای از اتاق بیرون می روم. انگاری نیاز داشت تنها باشد. نرگس جون را به حلما میسپارم و به حیاط می روم. دست به سینه زده و میان درختان میوه قدم میزنم. نیاز داشتم کمی برای کسب انرژی اکسیژن وارد ریه هایم کنم! انقدر خسته بودم که نیاز به یک خواب عمیق داشتم اما خب کارهایم انقدر مهم بودند که بتوانم در برابر غول خواب مقاومت کنم. انشاءالله شب حسابی از خجالت خستگی ام در می آیم. خورشید در حال غروب بود. نمی دانم چقدر در حیاط آقای یکتا قدم میزنم که صدای «الله اکبر» زیبای اذان داخل گوشم طنین می اندازد. لبخند میزنم و کش و غوصی به تنم می دهم. چقدر به آرامش نماز نیاز داشتم. به اتاقم برمیگردم و سجاده ام را پهن می کنم. چادرنمازم را که سرم می کنم و مقابل قبله می ایستم، لبخند زده و با آرامش تکبیر می گویم! *** زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
انقدر به صحبت های شیرین آقای یکتا میخندم که دل درد می گیرم. دلم می خواست خجالت را ول کنم و قه قه بزنم زیرخنده اما خب حجب و حیا چنین اجازه ای را نمی داد. انقدر آقای یکتا از خاطرات دوران سربازی اش خوشمزه تعریف می کرد که حتی نرگس جون هم با لبخند همسرش را نگاه می کرد. حلما اما شامش را که می خورد سریع به آشپزخانه می رود. با وجود خستگی اما انقدر صحبت های آقای یکتا جالب بود که رغبت نمی کردم به اتاقم بروم و پذیرای غول خوابم بشوم! آقای یکتا اشک چشمش را می زداید و با خنده خطاب به من می گوید. -اصلا فکر میکردی چنین رئیس دست و پا چلفتی داشته باشی؟ با خجالت میخندم. -این چه حرفیه آقای یکتا، فقط شوخی بوده.. یکدفعه هردو میزنیم زیرخنده! پس از کمی مکث، نفس عمیقی میکشم و از پشت میز بلند می شوم. -اگر اجازه بدید، من دیگه به اتاقم برم و مزاحمتون نشم.. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۸ #پرستار_محجوبم انقدر به صحبت های شیرین آقای یکتا میخندم که دل درد می گیرم. دلم می خواست خج
پارتای قشنگمون و ۵ صلوات...☺️ تقدیم نگاه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامممم😁😌 کسی اینجا دعوا داره؟ دخترم باشگاه میره ها😎💪🏻 البته به صرف خوردن👀 ‌
رفقای خوبم! رمان کامل داخل همین کانال پارت گذاری میشه انشاءالله😍 ‌
‌ راستی برای رمان یک خبر مهم میخوام بدم..فعلا برم بیام تو خماری باشید😁
نه😂
نماز اول وقت خوندین؟! با هیچ تراپی عوضش‌نمیکنم🥲❤️ ‌