#قسمت_۵۴۵
#استاد_مسیحی
به خودش اشاره میکند.
-جماعت؟ من؟
چشم روی هم میگذارم.
-کی بهتر از شما..پاک پاک!
از این حرفم خوشش می آید. به وضوح نشاط و رضایت را در چهره اش احساس میکردم.
-خب من زیاد بلد نیستم..فقط در موردش شنیدم..
چشمک میزنم.
-پس من اینجا چیکارم قربان؟
***
«نرگس»
-یعنی چی فاطمه؟ انگار نه انگار..چه قدر این داداشت تلخه..
فاطمه میخندد.
-میدونی مشکل کجاس نرگس؟
-مشکل؟ بگو باتلاق کجاس دخترم..باتلاق!
-خب حالا..بزار برات بگم..
-خب چیه؟
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#قسمت_۵۴۶
#استاد_مسیحی
-مشکل اینه تو نرگس همیشه نیستی..تبدیل شدی به یک زن منتظر..به یک دختری که منتظره بهش محبت بشه..باید دلبری کنی..باید برای همسرت مهربونی و تواضع به خرج بدی..اونم با صبوری و توکل..نه اینکه چهارتا عشوه می ریزی که خب صبرم نداری نتیجم نمیده بعدم قهر میکنی..درسته یکم سخته شرایطت..داداشم داره اشتباه میکنه خیلی هم اشتباه میکنه اما تو از پسش برمیای..
مبهوت حرفهای فاطمه میمانم..
-میگم فاطمه..
-هوم..
-چرا مشاوره نشدی؟
میخندد.
-بهش فکر میکنم!
-جان من از طراحی که بهتره..
-برو دیوونه..برو تو از پسش برمیای..
پوفی میکشم.
-باشه میرم ببینم چه نوع خاکی باید به سرم بریزم امشب..
***
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#قسمت_۵۴۷
#استاد_مسیحی
یک ماهی از امدن به خانه خودمان میگذشت. در این یک ماه کلی با رفتارهای متفاوت همدیگر اشنایی پیدا کرده بودیم و گاهی به شدت چالش پیدا میکردیم. البته منکر شیرینی ها نباشیم که حسابی دل از ما میبرد!
در این مدت هم من و هم علی خیلی به مسیح کمک میکردیم که بتواند با زوایای مختلف دین اسلام کامل آشنا شود. مسیح هم رفته رفته انس بیشتری با اسلام میگرفت و با خواندن قرآن هر روز شگفت زده تر از دیروز میشد...
با صدایش به خودم می آیم.
-یعنی واقعا خدا توی قرآن درباره زن ها انقدر دقیق گفته؟
سینی چای را مقابل میز مبل گذاشته و کنارش روی مبل می نشینم. قران به دست و با آن عینک مطالعه اش حسابی جذاب شده بود.
-بله! خدا انقدر دقیقه..
عینک مطالعه اش را از روی چشمش برداشته و چشمکی میزند.
-حسودیم شد. یک لحظه دلم خواست زن باشم..
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#قسمت_۵۴۸
#استاد_مسیحی
لبخند محوی زده و کمی سمتش خم می شوم.
-همین که من رو داری بس نیست؟
سرش را نزدیک میکند.
-راست میگی..من اگه زن بودم که نمیتونستم تو رو مال خودم کنم..
نازی به صورتم می دهم و فنجان چای را از داخل سینی برمیدارم و به دستش می دهم.
-خب حالا خدای مهربون چی در مورد ما خانوما گفته بود؟
پیشانی ام را بوسیده و قلپی از چای داغ را می نوشد.
-برای کل مسلمون ها از الگوی زن ها استفاده کرده! و خب این خیلی برای من عجیبه...
-منظورت حضرت آسیه و حضرت مریم سلام الله علیها هستند؟
-اوهوم..اینکه رسما ازشون نام برده شده و به مردان و زنان مسلمان گفته باید از چنین زنانی الگو بگیرند..خیلی با عظمته..واقعا موندم بعضی از این خانمها مشکلشون چیه که میگن اسلام به ضررمونه؟ قبلا حرفاشون روباور میکردم اما الان که حقیقت رو می بینم دیگه نمیتونم انکارش کنم..
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#قسمت_۵۴۸ #استاد_مسیحی لبخند محوی زده و کمی سمتش خم می شوم. -همین که من رو داری بس نیست؟ سرش را نز
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه امام علی علیهالسلام
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
"شرایط VIP رمان استاد مسیحی" 📌کانال VIP رمان استاد مسیحی😍 (با ۵۸۵ پارت) به ارزش ۴۰ هزارتومان🥰
داخل کانال VIP پارت ۵۸۵
(رمان به پایان رسیده) هستیم☝️🏻
📌فایل کامل رمانهای زهرا علیپور
سلام حالتون چطوره رفقا؟
اهل کتاب و رمان این کانال رو دنبال کردید؟!😍☝️🏻
#قسمت_۵۴۹
#استاد_مسیحی
لبخند میزنم و چایم را مینوشم.
-خب اونا هم تقصیری ندارند. اطلاعاتشون کامل نیست. باید برن و مطالعه کنند. دلم میسوزه براشون که از چه لذت های عمیقی محرومند..
-خب خاانوم..امشب قراره کجا بریم؟
-خونه داداشم دیگه..
-خب پس من برم یک دوش بگیرم تا موقع شما حاضر شو..
چشمک میزنم و لپش را میبوسم.
-چشم اقااا...
***
«نرگس»
با اعصابی خراب مشغول درست کردن سالاد بودم. کل زندگی جذاب ما در این یک ماه مثل همخونه زندگی کردن بود. او از سرکار می اومد و شام میخورد و میخوابید. ان هم کجا؟ روی مبل.. من کجا؟ روی تخت تو اتاق تنهااا
هرچقدر هم غیرمستقیم تلاش میکردم هیچ افاقه نمیکرد. فقط بهانه اش یک چیز بود. به من فرصت بده!
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃