eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خوشا آنان که با عزت زگیتی 🥀بساط خویش برچیدند و رفتند 🌸ز کالاهای این آشفته بازار 🥀شهادت را پسندیدند و رفتند 🌸خوشا آنان که در میزان وجدان 🥀حساب خویش سنجیدند و رفتند 🌹درود میفرستم به روان پاک شهدای 8 سال جنگ که بدون ریا و خودنمایی برای این سرزمین جنگیدن.🌹نه معرفت اینا قیمت داره نه بی معرفتی یک عده تمومی........😔 ۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامی.🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پنجشنبه‌ها چشم که میگشاییم🌱 نام کسانی در ذهنمان روشن است که تا همیشه مدیونشان هستیم✋ آنهایی که هرگز فراموش نمی شوند❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh zakhmiyan_eshg
پنج شنبه ... بغضِ غريبِ هفته است و من فاتحه‌ی جا ماندن از شما را میخوانم .... 💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
141271094.mp3
7.67M
🎼 شهدا که رفتن و پریدن‌ از هفت آسمون‌... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِى نَفْس انتخابت چيست!؟ اينجا مُرده ها را با "لا إله إلّا اللّٰه" و شهدا را با "لَبَيْكَ يٰاحسين(ع)" تشييع می‌كنند! و شهادت نام گرفت وقتى خدا كسى را كُشت از ... كـوفى شُـده زَمانـه و هيـچ اعتِمـاد نيسـت حتىٰ به حَرف ما كه دُعايِمان شَهـادت است.... پ.ن: روزى شهيد ميشى كه تو گلزار شهدا بيشتر از شهر رفيق داشته باشى خاک پـای همه‌ی شهـدا و آرزومنـد مقـام آنهـا نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
‍ بسم رب الشهدا والصدیقین... در سال ۱۳۴۱در استان خوزستان شهرابادان دیده ب جهان گشود اسماعیل اولین فرزند محرم اون خانواده بود. از همان کودکی عشق وارادت خاصی ب قران و اهل بیت داشت. اسماعیل علاقه خاصی ب امام حسین داشت. در تمام جلسات در همان کودکی شرکت میکرد جز بهترین قاریان قرآن بود. درس وتحصیلش را تا مقطع دبیرستان ادامه داد و موفق ب اخذ مدرک دیپلم تجربی شد. اسماعیل همان تبع کودکانه اش را داشت بسیار جوان آرام متینی بود. ایشون هیچ وقت بدون تدبر حرف نمیزد ارامشی ک در چهره داشت موجب جلب رضایت همگان شده بود...فعالیتهایش را علیه رژیم طاغوت ادامه داد . در سن ۱۸ سالگی رهسپار جبهه حق علیه باطل شد ک در مرحله اول بعد از سه ماه ب آغوش خانواده برگشت...برای بار دوم تا لحظه شهادتش در این سرزمین مقدس دلاورانه ایستادگی کرد ک خاک وطن بدست اهریمن نیفتد. اسماعیل بخاطر هوش وذکاوتی ک داشت ب عنوان گروهان لشگر ثارلله انتخاب شد. و پس از آن ب عنوان فرمانده گردان ۴۲۱ لشگر ثارلله منصوب شد‌. شهید سرافراز در عملیاتهای همچون والفجر ۴..والفجر ۸..بیت المقدس..طریق القدس...کربلای ۴...خیبر ...بدر‌.‌.کربلای۵... شرکت دلاورانه داشت.... اسماعیل بهترین فرماندهی بود ک با طراحی نقشه هاش توانست بچه ها را از آب اروند عبور بده. پیروزی رزمنده ها مدیون همچون فرماندهی ب مثال شهید فرخی نژاد میباشد. سرانجام در سال ۱۳۶۵ بیستم دی ماه در عملیات کربلای ۵ اسماعیل با سری بریده شده ب سوی اربابش حسین پرکشید... ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خاطرات و زندگی نامه شهید مرتضی جاویدی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید مرتضی جاویدی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید ✏️همان عصر به مسجد جامع خرمشهر رفتیم. تعدادی از رزمندگان و مردم مقاوم و شجاع آن شهر مشغول عزاداری بودند. به اتفاق همه بچه ها به بالای پشت بام مسجد رفتیم و از بالا نظاره گر عشق وافر مردم به سالار شهیدان حسین(ع) بودیم. ✏️من از یک جهت ناراحت بودم و از جهت دیگر خوشحال. از آن جهت که مراسم شهادت سیدشهیدان را نظاره گر بودم غمی بر دلم نشسته و از اینکه خرمشهر را از لوث وجود کفار بعثی آزاد شده خوشحال بودم. ✏️در آن لحظه تا چشمم به رزمندگان می افتاد به یاد آقا مرتضی و زمان مجروحیتش می افتادم. بیاد دارم که این مراسم, از شب تا صبح ادامه داشت و مداحان اهل بیت, از جمله کویتی پور، فخری با آن صدای گرمشان مشغول نوحه خوانی بودند. ✏️ در همین حین شهر هم از آتش توپخانه دشمن در امان نبود و مرتب صدای انفجار به گوش می رسید. من که یکی از پر خاطره ترین لحظه های عمرم را در آن شب گذراندم. ✏️ بالا خره آن شب با عظمت صبح شد و ما هم پس از استراحت مختصری به گشت و گذار در خرمشهر پرداختیم. در همین حین هواپیماهای عراقی بر بالای سر خرمشهر ظاهر شدند و پس از چند دقیقه آن محل را بمباران کردند. ✏️ در این لحظه سمیه, دختر حاج محمود خیلی ترسیده بود و مرتب گریه می کرد. بلافاصله برای اینکه در امان باشیم ما را به آبادان آوردند. هنوز مدت زیادی نبود که به آبادان رسیده بودیم که آنجا هم توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد و بعد از آن بدون هیچ گشت و گذاری به اهواز آمدیم. ✏️حدود دو سه ساعتی بود که به هتل رسیده بودیم که تلفن زنگ زد و گوشی را برداشتم. آقا مرتضی بود و از بیمارستان تهران تماس می گرفت.پس از احوال پرسی مختصری به من گفت: من با اصرار زیاد دکترم را راضی کردم که مرا به بیمارستان شیراز منتقل کنند. شما هم می توانید به شیراز بیایید تا با هم به فسا برویم. گفت با حاج محمود و علی هماهنگ کرده ام تا شما را به شیراز بیاورند. ✏️گوشی را گذاشتم. احساسم را نمی توانستم کنترل کنم. هم خوشحال بودم هم اشک می ریختم. سریعا وسایل مورد نیازم را آماده کردم. منتظر رفتن بودم و دلم می خواست هر چه سریعتر آقای ستوده بیاید و سریع به سمت شیراز حرکت کنیم. ✏️ در آن موقع حال درست و حسابی نداشتم و یک لحظه آرام و قرار نمی گرفتم. مدتی می نشستم تحمل نمی کردم, باز جلو پنجره می ایستادم. گاهی درب اتاق را باز می کردم و به راهروی هتل نگاه می کردم, تا بلکه فرجی حاصل شود و حاج محمود بیاید. ✏️همین طور در حال و هوای خودم بودم که درب اتاق, دیدم خانم حاجی محمود است. پس از احوال پرسی مختصری رو به من کرد و گفت:حاج محمود آمده و من را فرستاده تا ببینم آماده هستید حرکت کنیم. من که خوشحالیم را نمی توانستم پنهان کنم رو به ایشان کردم و گفتم:بله من آماده ام! ✏️پس از آن وسایلم را برداشتم و به امید اینکه پس از چند ساعت دیگر روی مبارک آقا مرتضی را می بینم و روحیه ای مجدد تازه کنیم پله های هتل را آهسته طی کردم و پایین می رفتم. وقتی به بیرون هتل و پهلوی ماشین رسیدم متوجه شدم که آقای بنایی و آقای الوانی هم می خواهند با خانواده شان همراه ما بیانند. پس از احوال پرسی همگی سوار بر ماشین شدیم و به سمت شیراز حرکت کردیم. ✏️در بین راه حرف های زیادی زده شد و همچنین شوخی هایی روحیه بخش و آن هم تقریبا تمام روی صحبت هایشان با من بود. ولی آن چه مرا خوشحال می کرد سلامتی و سالم بودن آقا مرتضی بود. ✏️ هرچه به شیراز نزدیک تر می شدیم احساس می کردم که قلبم تندتر از قبل می زند. به هر شکل آن شب به پایان رسید و ما به بیمارستان شیراز رسیدیم. پس از کمی پرس جو محل بستری او را پیدا کردیم. مرتضی با قدم های سنگین خود راهرو را طی می کرد و انتظار ما را می کشید. خدایا چه می دیدم. او ان قدر بدنش جراحت برداشته که نمی تواند درست و با قامت راست راه برود... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 صدایش را شنیدم : چی شد آیه؟ من از ضعیف بودن بدم می آمد... از الکی گریه کردن! از این کم طاقتی هم بیزار بودم اما حاال هم احساس ضعف میکردم هم چشمانم تر شده بود و هم کم طاقت شده بودم! چشم باز کردم و خیره به سرامیک های مشکی سفید کف اطاق گفتم:استاد یه چیزی رو میدونستید؟ علم وجود دروغگو و بی رحمیه!! خیلی دروغگو و بی رحم! تلخندی زد و گفت: جالبه! توصیف جالب و منحصر به فردیه! چرا آیه؟ میگویم: اگر دروغگو و بی رحم نبود اینقدر راحت درصد نمیداد! اینقدر راحت از نبودن اون بچه بیگناه حرف نمیزد! میگوید:آیه تو چرا اینقدر این بچه ها برات مهمن؟ وجدان کاریت ستودنیه اما تو قرار نیست برای تک تک این بیمارها اینقدر غصه بخوری!اینجوری از پا درمیای ممکنه تو تجربه کاریت هزار تا مثل مینا ببینی! میگویم: من یه پرستارم!! میگن سخت ترین شغل دنیا کارگر معدن بودنه! ولی اونایی که اینوگفتن هیج وقت پرستار نبودند! پرستاری سخته نه برای اینکه شب کاری داره! نه برای اینکه باید کارهایی رو انجام بدی که خیلی ها چندششون میشه پرستاری سخته چون باید احساس خرج کنی! احساسی که شبیه یه آب روان میمونه ...باید رنج ببینی و تسکین دهنده باشی... این احساس اگه خرج نشه میگنده و میشه گند آب...میشه مرض! مرض مثل بقیه بودن مرض مثل بقیه بی خیال بودن! چون تو غرق تو باتلاق روز مرگی هات شدی! اما اگه خرج بشه بیشتر میشه! من برای تک تک این بچه ها احساس خرج میکنم چون من یه پرستارم! برعکس اگه اینجور نباشم از پا در میام آرام میخندند در میان بغض مرا هم به خنده می اندازد خودکارش را روی میز رها میکند و میگوید: تو باید به جای پرستار فیلسوف میشدی! چه فلسفه ای به هم بافتی! شاعری هم بهت میومد! بااین برداشتی که از این کار داشتی! اعتراف میکنم تا به حال اینطور به مسائل نگاه نکرده بودم ! (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh