eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.6هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
"نگران نباشید کرونا فقط در میان سالمندان و افراد بیمار منجر به مرگ میشه...." به نظرم این جمله بندیِ سنگدلانه خودش مصداق سالمند آزاری هست حواسمون باشه به عزیزانی که اینو میشنون وبه روی خودشون نمیارن و حتی میگن خوب خدا رو شکر سالمندی خیلی قوا رو از کار میندازه، ولی احساسات رو نه 😔 ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
این حبیب‌های جبهه بُمب روحیه بودند دلتان مثل این‌هـا شاد و پُر نشاط و جوان نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
تعجیل ڪن ؛ به خاطر صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی أمن‌ یُجیب‌ ها ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🚩نخستین جلسه قرارگاه بهداشتی و درمانی نیروهای مسلح برگزار شد 🔹درپی دستور فرمانده کل قوا به رئیس ستاد کل نیروهای مسلح مبنی بر تشکیل قرارگاه بهداشتی در این ستادکل برای مبارزه با ویروس کرونا، نخستین جلسه قرارگاه بهداشتی و درمانی امام رضا علیه السلام نیروهای مسلح (پیشگیری و مقابله با ویروس کرونا) به ریاست سرلشکر محمد باقری رئیس ستادکل نیروهای مسلح برگزار شد. 🔹سرلشکر سید عبدالرحیم موسوی فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه، سردار حسین اشتری فرمانده نیروی انتظامی، سردار علی عبداللهی معاون هماهنگ کننده ستادکل نیروهای مسلح، سردار غلامرضا محرابی معاون اطلاعات ستاد کل نیروهای مسلح از جمله حاضرین در این جلسه بودند. 🔹در این جلسه، جزئیات تشکیل این قرارگاه و ساختار آن بررسی و تصمیم‌گیری شد.
من قاسم سلیمانی هستم.pdf
حجم: 7.14M
معرفی جدیدتری کتاب بنام: من قاسم سلیمانی هستم به اهتمام: ناصر کاوه ناشر: نوآوران سینا گرافیک وطراح: علی کربلائی تایپ: نرگس کاوه تدارکات و پشتیبانی: فاطمه عاقلی مدیر طرح: مهدی کاوه نوبت چاپ اول: زمستان 98 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
یک عمر شهید بود و دل باخته بود بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود از پیکر سوخته، نبودش باکی او سوخته‌ای بود که «خودساخته» بود 📜 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
آسمان غرق خیال است کجایی آقا؟ آخرین جمعهٖ‌ سال است کجایی آقا؟ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام و نضرة الایّام بهار ِ من بازگشت توست ... 🍃
درقلمرو چشمانت اسیرم چه خوش باشدگردرزلالی نگاهت بمیرم... . ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
درقلمرو چشمانت اسیرم چه خوش باشدگردرزلالی نگاهت بمیرم... . #عماددهشیری ✍ #شهید_سیداحسان_حاجی‌حتم‌لو
درمورد حجاب خیلی اذیت میشدند ولی میگفت: مسئله حجاب یک مسئله ریشه ای است که باید از بنیان درست شود یا وقتی حرفی علیه انقلاب میزدند به شدت ناراحت میشد اما به هیچ وجه واکنش دفعی از خودش نشان نمی داد بیشتر به دنبال جذب دیگران بود.وقتی می‌آمدیم منزل به ایشان میگفتم:جوابشان را می دادی!میگفت:متاسفانه خیلی ها آقا رو نشناختن و نمیدونن چقدر به نفع ماست که گوش به حرف ایشون باشیم.طرف اگه متوجه باشه بصیرت داشته باشه همچین حرفایی رو بیان نمیکنه. ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ه
خاطرات و زندگی نامه شهید مرتضی جاویدی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید مرتضی جاویدی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید ✏️ از دور صدایش کردم صورتش را به طرف من برگرداند. اشک در چشمانم حلقه زد. گیج شده بودم. احساس می کردم دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم. پیش خودم می گفتم این چه وضعی است که به سرت آمد. می خواستم فریاد بزنم و احساسم را آنجا بیان کنم, ولی حیف که آن محیط محل مناسبی برای تصمیم من نبود. ✏️ جلوتر رفتم و با خودم حرف می زدم و می گفتم آقا مرتضی تو که به من گفته بودی فقط دستم زخمی شده. خودم را کنترل کردم و پس از احوال پرسی از بیمارستان خارج شدیم. ✏️وقتی به راه رفتن آقا مرتضی در آن محل دقت می کردم, متوجه شدم که طوری سختی به خودش می دهد که دردش را از من پنهان کند. ✏️بالاخره سوار ماشین شدیم و به سمت فسا حرکت کردیم. من در طول این مدت همه اش مات و مبهوت آقا مرتضی بودم. هر لحظه که او متوجه نگاه های من می شد, با یک لبخند جواب نگاه های مرا می داد. تا به فسا رسیدیم. بدون توقف به سمت روستای جلیان حرکت کردیم. اولین روستایی که رسیدیم خیر آباد نام داشت که در اصل زادگاه آقای ستوده بود. در یکی از پارکینگ ها کنار جاده در نزدیکی های همان روستای آقای ستوده ماشین را متوقف کرد. ✏️ نگاهی به صندلی پشت که ما نشسته بودیم کرد و گفت: آقا مرتضی اصلا فکر کرده ای که اگر با این لباس بیمارستان بخواهی به خانه بروی چه خواهد شد. آن بنده خداها زمانی که تو را با این وضعیت ببینند حتما سکته خواهند کرد! بعد رو به من گفت: لباس همراهتان آورده اید؟ من که از قبل این فکر را کرده بودم سریع لباس کت و شلوار دامادی آقا مرتضی که همراه خودم به اهواز برده بودم و هم اکنون با خود حمل می کردم را از ساک بیرون آوردم و به آقای ستوده دادم. ایشان هم در همان نقطه لباس های آقا مرتضی را بیرون آورد و آن کت و شلوار را تن او کرد. ✏️سپس به سمت خیابان حرکت کردیم. نزدیکی های روستا او برای اینکه خیلی کسی متوجه مجروحیتش نشود, دستش را که دور گردنش بود باز کرد. پس از طی کوچه های خاکی روستا به درب منزل پدر آقا مرتضی رسیدیم. پس از کوبیدن درب منزل پدرش درب را باز کرد. وقتی سر و وضع آقا مرتضی را دید با تعجب گفت:مرتضی پسرم باز هم مجروح شده ای! آقای ستوده رو به پدر کرد و گفت:شما از کجا می دانید که مجروح شده! پدر گفت:راستش را بخواهید چند شب پیش خواب دیدم که مرتضی مجروح شده! آقای ستوده لبخندی زد و با همان لهجه آرام و متین خود گفت:مرتضی که مجروح نشده او می خواست پرتقال پوست بگیرد دستش را برید! ✏️به هر شکل وارد منزل شدیم و همه از جمله مادر آقا مرتضی ناراحت و نگران. هیچ کس حال و هوای خودش را نداشت وقتی آقای ستوده این وضعیت را درمنزل دید. سکوت را شکست و رو به مادر آقا مرتضی کرد و گفت:مادر چرا در طاقچه عکس برادر مرتضی هست ولی عکس خود مرتضی نیست! مادر گفت: چی کار کنم مادر, هر چه به او اصرار می کنم که یک عکست را من بده او زیر بار این حرف نمی رود! حاج محمود گفت:نگران نباشید، انشاالله عکس آقا مرتضی در بالای درب منزل خواهید گذاشت! ✏️با گفتن این جمله مادر آقا مرتضی ناراحت شد و چهره اش گرفته شد. پیدا بود که این صحبت خیلی به دلش نشست آقای ستوده در همین حال گفت:خدا کند اگر انسان می خواهد بمیرد با شهادت برود و شهادت حق مرتضی است! پس از چند دقیقه ای آقای ستوده خداحافظی کرد و رفت. ✏️منزل ما هم مرتب پذیرای اقوام و خویشان و دوستان بود که به عیادت آقا مرتضی می آمدند. روزها که بواسطه سرکشی دوستان نمی توانست استراحت کند و شب ها هم از فرط ناراحتی و درد. ✏️ چند روزی این عمل تکرار می شد. تا یک روز آقای ستوده و آقای الوانی[شهید علیمحمد الوانی] به درب منزل آمدند. آقا مرتضی را برای باز کردن گچ دستش و یک معاینه کلی به شیراز بردند.عصر همان روز زمانی که از شیراز مراجعت کردند در بین راه حال آقا مرتضی بهم خورده بود و با سختی ایشان را به منزل آوردند. چند دقیقه پس از استراحت به من گفت :مقداری آب گرم بیاورید می خواهم دستهایم را بشویم. پس از گرم کردن آب او را صدا زدم آمد و کنار حوض نشست و اقدام به بیرون آوردن پیراهنش نمود.با دیدن سینه و پشت او دلم لرزید. در یک لحظه احساس کردم دنیا به دور سرم می چرخد. آن وقت بود که فهمیدم که شدت مجروحیت او چقدر بوده با همان صدای گرفته و لرزان از او پرسیدم آقا مرتضی اینها چیه؟ مثل همیشه خندید و گفت: نگران نباش اینها ترکش است! ✏️اگر بخواهم حالاتم را در آن زمان بیان کنم شاید غیر ممکن باشد. از ان روز به بعد مقابل آفتاب می نشست و با سوزن اقدام به بیرون آوردن ترکشها می کرد... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh