🍁زخمیان عشق🍁
#رسم_خوبان 🔰هادی بعد از وقت اداري به علت علاقه اي كه به امور تربيتي داشت به مدرسهٔ شاهد مي رفت و در
#لالههای_آسمونی
🔹 شب عمليات كه قرار بود منطقه عملياتي به طور دقيق توجيه شود سردار قاآني تشريف آوردند به مسجد پايگاه شهيد پيلهوران، هنگامي كه ايشان نقشه را براي بچه ها توضيح دادند گفتند هركس در اين عمليات شركت كند به طور قطع به شهادت خواهد رسيد.
🔸همان لحظه شهابيان به همراه حسيني كه ايشان هم به شهادت رسيد بلند شدند و گفتند فرماندهٔ آزاده، آماده ايم، آماده، بعد از گفتن اين جمله اشك از ديده تمام غواصين جاري شد و جملهٔ ايشان را تكرار كردند.
🔹فضاي بسيار پرشوري شده بود، آقاي شهابيان در آن لحظات بهترين انتخاب زندگيش را انجام داد و شهادت را برگزيد.
🔸آن شب قبل از شهادت شهابيان در حال عوض كردن لباسهايمان بوديم، آخرين تمرين را انجام داده بوديم و خود را براي غواصي فردا آماده مي كرديم.
🔹ايشان گفت: بچه ها، هر كاري مي كنيد فقط سعي كنيد پرچمدار اسلام باشيد، بايد پرچم اسلام را هميشه بالا نگه داريم در غير اين صورت در كارهايمان موفق نخواهيم بود، هميشه بايد گوش به فرمان حضرت امام خميني باشيم، پيرو و رهروي راه ايشان باشيم...
📎مسئول امورتربیتی و موسس کانون لقمان کاشمر و قائممقام گردان غواصی نوح تیپ ۲۱ امام رضا(ع)
#سردارشهید_هادی_شهابیان🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۹/۱/۳ کاشمر ، خراسانرضوی
شهادت : ۱۳۶۶/۱/۱۸ شلمچه ، عملیات کربلای ۸
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚هرچه گمنام ترخوشنام تر💚 «اِلـٰهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول»
خدایا!
کاری کن
بـودیم ...
شمعِ محفل روشندلان رهی ؛
رفتیم و داغ خویش به دلها گذاشتیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_سردار_ولیالله_چراغچی[اولازچپ]
📌انتشار بمناسبت سالروز شهادت
جانشینلشکر۵نصر "شهیدچراغچی"
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
فرمانده شهید سید حسین حسینی با نام جهادی سید، در تاریخ 1/1/45 در منطقه ارزگان افغانستان بدنیا آمدند.🌸پس از تولد همراه با خانواده به نجف اشرف رفتند. پدرشان سید حیدرازعلمای نجف بودند.در سن هفت سالگی پدرشان را از دست دادند🍁 و با وفات پدرشان دوباره به افغانستان برگشتند.در سن 15 سالگی به ایران مهاجرت کردند و برای ادامه ی تحصیل به حوزه علمیه پا گذاشتند.✨شهید والامقام حسینی، مشغول به تحصیل بودند تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و بلافاصله راهی جبهه های نبرد ایران و عراق شدند☝️ وچند ماه افتخار حضور در جبهه را داشتند.برای شهید حسینی همانند هزاران شهید افغانستانی هشت سال جنگ تحمیلی، اسلام مرزی نداشت.😊سید در مشهد ازدواج کرد و شغل خیاطی را پیشه ی خود کرد.ایشان به هنگام شروع جنگ با طالبان از طریق سپاه حضرت محمد(ص) به افغانستان رفتند و تقریبا هفت سال در جنگ شرکت کردند وسپس به ایران بازگشت.👌تا اینکه سال 92 زمزمه هایی از جنگ و ناآرامی در سوریه شنیدند و با همرزمانشان در سپاه حضرت محمد(ص) جلسه هایی بطور مخفیانه شروع شد تا اینکه تصمیم به رفتن گرفتند و خانواده را درجریان گذاشتند .در 22/2/92 برای اولین بار به سوریه اعزام شد. یکبار برای مرخصی برگشت ولی برای باردوم که به ایران برگشت، دیگر کسی صدایش را نمی شنید. رزمندگان، سید را پدر فاطمیون می خواندند.😊
شهید حسینی، از اولین شهدای لشکر غیور فاطمیون بودند. ایشان دست راست شهید ابوحامد، فرمانده فاطمیون بود و مسئولیت حفاظت اطلاعات فاطمیون را برعهده داشت. از بزرگی ایشان همین بس، که در شهادتش، سردار ابوحامد گفت: «کمرم شکست»💔 پس از شهادت ایشان، سردار ابوحامد شهید فاتح را به عنوان جانشین خود برمی گزیند.✅
سردار حسینی به تاریخ 30/5/92 در منطقه دمشق، غوطه شرقی، منطقه فروسیه که بعدها مشخص شد، همان محل عبور کاروان اسرای کربلا بوده😔 است، به مقام اعلای شهادت نایل می شود و مهمان عمه اش زینب کبری سلام الله علیها می شود.🕊
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚هرچه گمنام ترخوشنام تر💚 «اِلـٰهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول»
خدایا!
کاری کن
#سردار_عشق ❤️
انگشتر حاج قاسم هدیه به آقای مهران رحمانی که در عصر جدید با تصویر زیبای حاج قاسم هنرنمایی کردن..
حاج قاسم با این که الان به ظاهر کنار ما نیستن ولی بیشتر از همیشه حواسشون به دوست دارانشون هست هنوز هم وقتی کاری برایشان انجام میشود هدیه میفرستند و جبران میکنند..💔
پ.ن:چه میکنین با دل های ما سردار عشق
به دلهای ماهم سربزنید...
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚هرچه گمنام ترخوشنام تر💚 «اِلـٰهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول»
خدایا!
کاری کن
#همسر_شهید:
او به شدت بر مسئله تبعیت از ولایت فقیه تعصب داشت، حافظ کل قرآن بود و نماز اول وقتش ترک نمی شد📿، او در کارهای خانه بسیار به من کمک می کرد و اعتقاد داشت این مسئله باعث ریزش گناهانم می شود، بسیار ساده زیست بود و به فقرا کمک می کرد👌، از سوی دیگر در رشته های ورزشی مانند غریق نجات، شنا، راپل ، صخره نوردی، چتربازی و جودو تبحر داشت.
این اواخر در نمازهای شبش بسیار گریه می کرد و در قنوت هایش می خواند که "الهم الرزقنی شهاده الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلو مهجهم دون الحسین (ع) 😭💔
♦️خاطره زمان تحویل سال 95: ابوالفضل 11 اسفند ماه به سوریه رفت و تحویل سال با من تماس گرفت، در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم شما هم آنجا عید دیدنی رفتید که گفت بله کلی هم از داعشیها پذیرایی کردیم😊سه روز قبل از شهادتش نیز با من تماس گرفت و به او گفتم دلم برایت تنگ شده و ابوالفضل با مهربانی پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم شریک هستی🌹
شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی🌸
#سالروز_شهادت🕊
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚هرچه گمنام ترخوشنام تر💚 «اِلـٰهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول»
خدایا!
کاری کن
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔مادری #گذشت
پدری #گذشت
فرزندی #گذشت
همسری #گذشت💔
و چگونه در بند #خاک بماند کسی که #پرواز را آموخته است!؟
راستی از آسمان ها چه خبر علی جان! 😔
#جاوید_الاثر
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#شهدا_شرمنده_ایم💔
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚هرچه گمنام ترخوشنام تر💚 «اِلـٰهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول»
خدایا!
کاری کن
آسمان چشمانت که مهتابی می شود؛
شب آرام آرام،
از راه می رسد!
آرامش می بارد از نگاهت
به وقت مهتاب
ستاره ها،
گل لبخند را روی لبانت
نقش می زنند، نقره فام
و من آرامش را می نوشم
از زمزمه مهتابی چشمانت ...
#عرفان_یزدانی ✍
#شهید_ولی_اله_چراغچی ❤️
#سالروز_شهادت 🌹
🍁زخمیان عشق🍁
آسمان چشمانت که مهتابی می شود؛ شب آرام آرام، از راه می رسد! آرامش می بارد از نگاهت به وقت مهتاب ستا
#خاطرات_شهید
شهید چراغچی می گفت: دوست دارم ترکش به سرم بخورد. دیگر آخ هم نگویم. چون اگر ترکش به سر بخورد، مرکز فرماندهی بدن در یک لحظه مورد اصابت ملکی از طرف خدا به عنوان ترکش قرار میگیرد.
شهیدچراغچی در عملیات ظفر آفرین بدر بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر مجروح شد و در بیمارستان شهدای تهران بستری گردید و پس از 23 روز بیهوشی، سرانجام در 18 فروردین ماه سال 1364 به درجه رفیع شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) مشهد آرام گرفت
پ ن : شهید سردار ولی الله چراغچی جانشین لشکر ۵ نصر
#شهید_سردارولیالله_چراغچی❤️
#سالروز_شهادت 🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚هرچه گمنام ترخوشنام تر💚 «اِلـٰهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول»
خدایا!
کاری کن
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_93
چقدر آشناست چهره اش برایم... عطر پیچیده در فضا بیشتر شده. خیلی زیاد. دلم میخواهد یا
بفهمم این عطر چیست و از کجا آمده یا بینی ام را بگیرم و چیزی را استنشاق نکنم بلکه اعصاب
متشنجم آرام بشود.
چند دقیقه ای طول میکشد تا خانم والا از گیت بگذرد. از دور دوباره دستی تکان میدهد و سمتمان می آید. خدایا مغزم دارد منفجر میشود.
این عطر... چهره ی آشنای این زن...
نزدیکمان میشد و با نزدیک شدنش این عطر صد برابر میشد.... منبع این عطر را پیدا
کردم.. خودش بود... این زن...
شهرزاد جلو تر میرود و دستهایش را باز میکند و میگوید: خوش اومدی مامان جونم.
شهرزاد را در آغوش گرفت و من حالا صدایش را هم میشنیدم: سلام دختر نازم. چه بلایی سر
خودت آوردی مامان؟
بو می آید...
دارم دیوانه میشوم.
از شهرزاد جدا میشود و آیین و دکتر والا را در آغوش میگیرد وبا آنها نیز سلام و احوال پرسی
میکند.
عطر این زن کل فرودگاه را برداشته! بو می آید...
یک عطر غریب ولی قریب!
شهرزاد به من اشاره میکند و میگوید: مامان حواست کجاست؟
مادرش سمت ما بر میگردد و با کنجکاوی نگاهم میکند...
شهرزاد میگوید: آیه است دیگه! بهت که گفته بودم همراه خودم میارمش.
زن به وضوح جا میخورد. انگار تازه من را دیده است. به سمتم می آید و گویی بی اراده من را در آغوش میگیرد. آرام به آغوشش میخزم و یک لحظه....
یک جریان عمیق به بدنم متصل میشود انگار.... این عطر...خدای من یادم آمد.
خدایا یادم آمد...درست بیست و چهارسال پیش در بطن کسی این عطر و بو را حس کرده بودم....
خودش بود....یادم آمد. این آغوش، این گرما... درست بیست و چهارسال پیش یک ماه میهمانش بودم! نه اشتباه نمیکنم. من همه چیز او را به یاد دارم.خواب است؟ اینها... شوکه شده ام شوکه!
همان عطر و همان آغوشی که مامان عمه میگفت تا چند ماه بهانه اش را میگرفتم....
خدایا کمکم کن به خود بیایم. مرا محکم در آغوشش میفشارد و بعد آرام رهایم میکند. خیره
میشود به چشم هایم...
چشمهایش هم رنگ چشم های من است. مامان عمه همیشه میگفت رنگ چشمهایم مال حورا
است!
سکوت مفرطی فرودگاه را فرا گرفته است و فقط صدای گرم اوست که در آنجا پژواک
میکند: مشتاق دیدار آیه خانم....
لبخند گیجی میزنم و فقط میتوانم با صدای ضعیفی لب بزنم: سلام. ممنونم.
صدای معلم کلاس اول در گوشم زنگ میزند:
میم مثل مادر
میم مثل من
من مادر دارم
او مادر من است
مادر من مهربان است
مادر من...
یخ کرده ام....
زانوانم داشت ناتوان میشد.
خدایا کمکم کن....
راستی مامان حورا من را نشناختی؟
خوب نگاهم کن.یادت نیامد؟ آیه...
دختر یک ماهه...نه ماه همسایگی... یک ماه شریک آغوش هم بودن!؟ هیچی؟؟
خیره به انگشتر عقیق دستهایش که عجیب شبیه جفت زنانه ی عقیق گردنم بود میشوم.
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh