eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهيدان نوعی‌اقدم به ترتیب در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۶ در محله نواب‌ صفوی‌ اردبیل به‌ دنيا آمدند. هر دو در رشته پزشكی دانشگاه علوم پزشكـی تهران پذيرفته شدنـد و هر دو برادر در عملیات کربـلای پنج در بیستم دیماه ۱۳۶۵ به درجه رفیع شهادت نايل آمدند و موفق به اخذ دکترای شهادت از دانشگاه معرفت و مجاهدت شدند. پیکر مطهر هر دو شهید والامقام در گلزار شهدای ججین شهرستان اردبيل به‌ خاك سپرده شده‌ است. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
وجودت را با عشق سرشته بودند و سرنوشتت را با "شهادت" ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر سفره افطار براے شفاے همه مریضا و سلامتے همه پدر مادرا و مشڪلات ڪار و ازدواج و...جوونها  برای همه گرفتارها دعاڪنیم ان شاء الله تو این  ماه برڪت و رحمت دعاهاے همه ے دوستان مستجاب بشه، الهے آمیـــن طاعات و عبادات شما خوبان خدا مقبول حق التماس دعاے خیر و فرج✋🌸 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 گوشهای آیه زنگ زدند ! چنین صراحتی در مخیله اش هم نمیگنجید....حتما داشت شوخی میکرد مرد پشت خط... با صدایی لرزان گفت:چ...چی؟ آیین که حالا راحت تر از قبل حرف میزد واضح تر میگوید: دوستت دارم...آیه... دوستت دارم. آیه گوشی را از خود دور میکند و چشمهایش را میبندد. این چه اوضاعی بود؟.... زده بود به سیم آخر... _آقا آیین شما سالمید؟ حواستون هست چی میگید؟ آیین خیره به سقف اتاق دست میگذارد زیر سرش و سرخوش میگوید: آره... سالم و سلامت دارم بهت ابراز علاقه میکنم... آیه گیج و شوکه تنها گفت:بس کنید آقا آیین... _کسی بهت گفته بود اسمشونو تو فقط زیبا تلفظ میکنی یا فقط من اینجوریم؟ آیه بغض کرده از این همه واژه ی احساسی فقط گفت:اینا چیه که دارید میگید آقا آیین؟شوخیشم جذابیت نداره... آیین هم غمگین زمزمه کرد: میبینی؟ دنیا رو اصلا جدی نگرفتی! آدم های دور و برت رو هم...هیچی جدی نیست برات. اونقدری که حرفهای من برات مثل یه شوخیه! اشکهای سمج آیه میچکد:آ خه...یعنی چی؟ بی مقدمه تو یه شب پاییزی زنگ زدید و با این صراحت... _چون به همین صراحت دوستت دارم. اصلا آیه را داشت دیوانه میکرد این واژه ! اندکی به خود مسلط شد و گفت:چرا....چرا من؟ و این دقیقا سوالی بود که خودش هم از خود داشت(چرا؟ چرا امیرحیدر؟) آیین این را بارها با خود مرور کرده بود...چرا آیه؟ _چون تو آیه ای! و آیه اندیشید: چون او امیرحیدر است! _چون تو زیبایی...واسه همینه که دنیا رو زیبا میبینی! زشتی ها رو میبری زیر رادیکال و با زیبایی‌های هرچند کمش کوتاه میای! و آیه فکر کرد:چون امیر حیدر زیبا بود و همین زیبایی باعث شده بود مردانه مرد باشد! _چون تو بزرگی! و همین بزرگی جهانتو کوچیک کرده...میبخشی چون برات کوچیکه اتفاقاتی که میشد یه کینه ی بزرگ باشه! و به نظر آیه رسید: چون امیرحیدر بزرگ بود... همین است که یک روز بعد از نماز صبح بلند میشود. میرود برای رفیقش از جان مایه میگذارد! _چون تو مهربونی... و آیه لبخندی زد:چون امیرحیدر پهلوان بود! با آن مرام و گوش شکسته اش! _چون تو دوست خدایی و آیه در دل زمزمه کرد:چون امیرحیدر رو نگاه کردن یعنی یاد خدا افتادن! آیین نفسی تازه کرد و گفت:اینا کافی نیست برای عاشقت شدن؟ و آیه تایید کرد که کافی است برای عاشقش شدن!!! _الو آیه؟ میشنوی صدامو؟ _میشنوم... _خوبه...فکر کن آیه. به من فکر کن.بدون در نظر گرفتن این رابطه ی پیچیده ای که بین ماست فکر کن.به من فکر کن آیه.گناه نیست به من فکر کردن! به من فکر کن.من جدی جدیم!جدیم بگیر آیه... _من گیج شدم آقا آیین. آیین لبخندی زد و گفت: گیج شدن نداره.من بهت از علاقه ام گفتم و تو باید آیه وار فکر کنی! نفس عمیقی کشید آیه:باشه... _خوبه...شبت بخیر...خداحافظ (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_140 گوشهای آیه زنگ زدند ! چنین صراحتی در مخیله اش هم نم
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 _خداحافظ قطع کرد آیه و خیره شد به بیرون پنجره و کوچه ساکت و دنجشان. حاال میان این همه احساس و این همه الفاظ گم شده بود! آیین در نظر او چه بود؟ هیچ وقت در باره ی او فکر نکرده بود.... آیین اما لبخند زنان به مهتاب این شب سرد خیره بود... شماره ی سام را گرفت و بعد از چند بوق صدای شادش را شنید _سالم آقای دکتر! _بهش گفتم سامی! سام صمیمی ترین دوست آیین بود. حق برادری داشتند به گردن هم!همراز...همدم و رفیق! با هیجان گفت:آفرین پسر!ازت انتظار نمیرفت. _سامی... میدونی.اونقدری برام ارزش داره که حتی حاضرم به خاطرش من نباشم! _حال و هوای شرق و دیار مجنون و فرهاد اثر کرده؟ آیین و این حرفها؟ _سامی شبیه یه ویروس ناشناخته میمونه این حس! خودتو با خودت غریبه میکنه....شیرینه ولی یه دلهره پشت این همه شیرینه. سام بلند میخندد:تو از دست رفتی آیین. آیین هم میخندد.خنده دار هم بود!خیره ی آسمان و رقص نور ماه و دلربایی اش برای اهل آسمان. ماه هم حتما یک آیه بود! *** امیرحیدر وضو میگیرد و بعد گوشه ی اتاق قرآن میگشاید به حاجت استخاره. خوب می آید. لبخندی میزند و قرآن را میبندد. خود را مجاب کرده بود راه سختی است راهش...شماره ی نگار را پیدا میکند و با بسم اللهی آن را میگیرد.نگار اما باورش را سخت میپندارد.که این امیرحیدر باشد که پشت خط است. با لبخند و دستانی لرزان تماس را برقرار میکند و گلوی خشکش را با آب دهانش تر میکند:سلام...بفرمایید. امیرحیدر دل قرص و محکم میگوید:سالم دختر دایی خوبید؟ قند توی دل نگار آب میشود.واقعا خودش بود!امیرحیدر بود... _خوبم پسر عمه... کاری داشتید؟ امیرحیدر جدی میگوید:زنگ زدم حرف بزنیم... یه چیزایی رو روشن کنیم برای همه دیگه و به یه چیزایی خاتمه بدیم! این بار آن همه حس خوب جایش را داد به نگرانی.... مطمئنا یک گفتگوی احساسی نمیتوانست چنین ادبیاتی داشته باشد.!!! امیرحیدر نفس عمیقی میکشد و میگوید:مطمئناً حدس زدید که برای چی زنگ زدم!؟ حدسش را که زده بود تقریبا مطمئن بود. اما راه کج کرد سمت کوچه ی عمر چپ و گفت:نه... چی باعث شده؟ امیرحیدر کلافه میگوید:خیلی خوب... میخوام امشب بهم بگید نظرتون در مورد من و این ربطی که بینمونه و زمزمه های بزرگترا چیه؟ این قضیه ازدواج چقدر برای شما جدیه؟ شمارگان تپش قلب نگار رفت روی هزار ... به سختی آب دهانش را قورت داد گفت:خب چی بگم؟... _همه چیو بگید...هرچی که این میون به من و خودتون و القاء های مادرامون ربط داره.... نگار پوزخندی زد به افکار چند دقیقه پیشش! چه فکر میکرد و چه شد...این واژه ها زیادی نوک تیز و زبر بود .... _خب...راستش از وقتی که من خودم رو شناختم شما بودید. میشناسید که خونوادهامونو؟ ازدواج تو سن کم و اصرار به وصلت فامیلی و خب سهم و قرعه ی منم شد آقا سید امیرحیدر! با این تفاوت سنی و شاید تفاوت فکری زیاد! فقط شما بودید و عروسم گفتن های عمه و حرفهای مامان و بعضاً بابا ! اولاش یه اجبار و یه حس متضاد...اما کم کم این جبر شیرین شد و.... (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👊مشت ڪارگران بر دهن دشمن ♦️رهبرمعظم انقلاب در دیدار ڪارگران: ♦️ڪارگرها در جامعه، یک قشر آگاه محسوب میشوند. من این قشر را جزو گروههاے روشنفڪر - به معناے عام آن - میدانم. ♦️در ابتداے پیروزے انقلاب، مارڪسیستهاے امریڪایے سرمایه‌گذارے روے این قشر را شروع ڪردند. قصد آنها این بود ڪه این دست ڪارآمد و بازوے قوے را از انقلاب بگیرند، و اگر بتوانند، آن را علیه نظام به ڪار بندند؛ خیلے هم تبلیغات میڪردند. ♦️در پاسخ به زمینه‌هاے تبلیغاتے آن روزها، مشت طبقه‌ے ڪارگر، چنان به دهان دشمنان اسلام و انقلاب خورد ڪه آنها را مأیوس و گیج ڪرد و تا مدتے به سراغ این قشر نیامدند. این روحیه در دنیا ڪم‌نظیر است. حتّے در نظامهاے ڪارگرے ڪه صرفاً به اسم ڪارگر توجه میشود، وفادارے به انقلاب، مثل وفادارے ڪارگران به جمهورے اسلامے نیست. بنابراین، نقش ڪارگران در ڪشور ایران، برجسته و ممتاز است. ۹۸/۲/۴ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌙✨ 🌺🌿 | امام خامنه ای(مدظله العالی) : 🌙| یکی از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است. یعنی ما در این شبها -چه شبهای قدر، چه کلّ شبهای ماه رمضان که هر کدام یک ماجرایی است، یک داستانی است. هر یک از شبها به‌تنهایی- اگر میخواهیم توسّل بجوییم، تضرّع کنیم، دعای مستجاب داشته باشیم، بایستی از ارواح متعالی استشفاع کنیم، آنها را شفیع قرار بدهیم و یکی از این مجموعه‌های متعالی، همین °•{شهدای عزیز ما}•° هستند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
❤️به رسم هر شب با هم برای فرج مولامون و شادی روح شهدای مقاومت دعا کنیم❤️