علمدار یک دست گردان امام حسن (ع)
سهمیهی حاج سعید ...
از عملیات الی بیت المقدس
دست راستی بود که از پیکر افتاد
و به اعترافِ همه همسنگرانش
فقط ایامِ درمان دست جدا شده
زمان دوری سعید از جبهه بود ...
در جبهه شاخص شناسایی حاج سعید،
آستین خالیش بود و در عملیات ها
همه حیران بودند که این رزمنده تکدست
چگونه با تیربار و آرپیجی به دشمن حمله
میکند. مگر با یکدست و آنهم دست چپ
میتوان قلب دشمن را نشانه رفت ....
#شهید_حاج_سعید_تراب
#فرمانده_گردان_امامحسن
#لشکر۱۰_سیدالشهداء
#شهادت_شلمچه_۱۳۶۷
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
یَا مَنْ إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ
وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُنَاهُ
وَ إِذَا أَقْبَلَ عَلَیْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ
وَ إِذَا جَاهَرَهُ بِالْعِصْیَانِ سَتَرَ عَلَى ذَنْبِهِ وَ غَطَّاهُ
وَ إِذَا تَوَكَّلَ عَلَیْهِ أَحْسَبَهُ وَ كَفَاهُ
إِلَهِی مَنِ الَّذِی نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِرَاكَ فَمَا قَرَیْتَهُ
اى خدایى كه هرگاه بنده اى از او سؤال كند
عطا خواهد كرد
و هرگاه امیدى به او داشته باشد
به امیدش میرساند
و هرگاه بندهاى به او رو آورد
مقربش میگرداند
و هرگاه علناً معصیتش كند
بر گناهش پرده كشد و بپوشاند
و هرگاه بندهاى بر او توكل كند
امورش را كفایت كند
اى خدا آن كیست كه وارد بر تو شد
و درخواست #مهمانى كرد
و تو مهمان نوازى نكردى...!
#مناجات_الراجین
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربرد
#حافظ_شیرازی
پ.ن:
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لهُ
یا حَبیبَ مَن لاحبیبَ لَهُ
جز خودت چه کسی رفیقم خواهد شد؟
من که جز تو کسی را ندارم ...
#تعالیتیاکریم
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
زینب سلیمانی رئیس شد
حجت الاسلام رستمی رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها در نامهای انتصاب زینب سلیمانی به ریاست بنیاد شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی را تبریک گفت.
متن این نامه به شرح زیر است:
سرکار خانم زینب سلیمانی (دامت برکاته)
رئیس مکرم بنیاد شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی(رضوان الله علیه)
سلام علیکم
انتصاب سرکار عالی به عنوان یادگار سرور مجاهدان در مسئولیت بنیاد شهید سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی(رضوان الله علیه) به تشخیص زعیم حکیم امت حضرت آیت الله العظمی خامنهای(دام ظله الوارف) در جهت تکوین و ترویج مکتب حاج قاسم (رحمه الله علیه) در جهان اسلام و نیز حفظ و نشر آثار این شهید اسوه، مظلوم و ظلم ستیز با هدف تحرک معنوی و انقلابی نهضت بیداری اسلامی براساس نظریه و الگوی مقاومت، مایهی امتنان و موجب مسرت شد.
بیشک به سرانگشت تدبیر، این فرصت مغتنم در جهت تحقق منویات منور رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر ادامه خط جهاد و مقاومت با انگیزه مضاعف، میتواند مجالی مبارک باشد و به سرکارعالی اطمینان میدهم در این مسیر، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها برای تحقق این هدف متعالی آماده هرگونه همکاری و مساهمت در جهت برقراری ارتباط موثر و عملیاتی میان آن بنیاد و جوانان مؤمن و انقلابی است.
از بارگاه بلند باری برای سرکار عالی، دیگر اعضای محترم بیت شهید سلیمانی و همکارانتان در آن بنیاد دوام سلامت و توفیق روزافزون مسألت مینمایم.
نشر معارف شهدا در ایتا
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
Panahian-Clip-DastaneZibaAzRabeteEmamHasanVaEmamHosein.mp3
851.2K
🎵داستانی زیبا از رابطه امام حسین(ع) و امام حسن(ع)
🌸میلاد کریم اهل بیت مبارک🌸
#کلیپ_صوتی
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨#خبر_فوری
💠کشف پیکر مطهر یک شهید در منطقه عملیاتی والفجرمقدماتی در روز میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع)
🔸امروز شنبه ۲۰ اردیبهشت ۹۹ پیکر مطهر یک شهید در منطقه عملیاتی والفجرمقدماتی توسط گروههای تفحص شهدا کشف گردید.
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
امامِ مجتبے، عبدُالرّحیم است
طلوعِخندهاش، بابُالنّعیم است
اگر اصل و نژادش را بخواهے
ڪریم ابنِ ڪریم ابنِ ڪریم است
حسین علی زارعی
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
وقت افطار
اگه لبخند فرشتهها رو دیدی
یادت باشه
خیلیا بیمارن
خیلیا گرفتارن
خیلیا قرض دارن
فراموششون نڪن!
برای دیگران دعا ڪنیم تا درحقمون دعا بشه
طاعات و عباداتتون قبول باشه✋🌸
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
💠 رباعے دعاے روز پانزدهم ماه مبارک
❤ برگرفته شده از متن زیباے دعا
اے ڪاش به من مهلتِ جبران بدهی
تا هست نفس فرصتِ احسان بدهی
ایمان و تواضع مرا افزون ڪن
تا اینڪه به ڪِبر، خطِ پایان بدهی
📝شاعر: #محسن_زعفرانیه
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
#مناجاتنامه_شهید
خدایا، این بندهٔ ضعیف و ذلیل و گناهکار تو میخواهد که او را ببخشی و بیامرزی و قلم عفو بر اعمال او بکشی.
خدایا به من توفیق بده که به عهد خود که با تو بستهام و هر بار با تکرار گناهان به آن عمل نکردهام، این بار وفا نمایم.
خدایا قَسَمت میدهم بر محمد و آل محمد(ص) قبل از اینکه مرا از این دنیا ببری، تمامی گناهانم را ببخش و به من آنقدر توانایی بده تا آخرین نفسی که زنده هستم بندهٔ مخلص تو باشم و در راه تو و برای تو حرکت نمایم.
خداوندا عاجزم و بیچاره، فقط امید به لطف و کرم و فضل تو دارم.
خدایا تو خود شاهدی که خلقِ تو را در سرتاسر عالم به بند کشیدهاند و با انواع حیلههای شیطانی بر آنها به ناحق حاکم شدهاند و اکنون که بندهای از بندگان تو و فرزندی از فرزندان پیامبر بزرگ تو برای برقراری حاکمیت قوانین تو با رهبری امت مسلمان ایران قیام نموده و چنین امتی را یکپارچه و یکصدا برای برافرازی پرچم لااله الا الله به حرکت درآورده، گرگان و کفتاران تاریخ به این انقلاب و امت اسلامی حملهور شدهاند.
پس به رزمندگان ما توانایی و قدرت رویارویی با حملات این درندگان تاریخ عطا فرما تا با پیروزی به لشگریان کفر صدامی باب فتح قدس را بگشایند و ضربه نهایی را بر پیکر جباران و ستمگران فرود آورند، زیرا تمام مستضعفان و در بندان به اسارت کشیدهشدگان چشم امید به این انقلاب دوختهاند…
خدایا از تو میخواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری؛ زیرا که گناهانم زیاد است و طاعاتم اندک.
#سردارشهید_احمد_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
آنقدر تأثیرگذار بود که فقط از معنویت شبانه ی او سرچشمه می گرفت. دلاوری و جنگاوری آن یک طرف و این خلوص و نیت و عمل آنها در طرفی دیگر. هر کجا بنا بود گردان حضور پیدا کند، تدبیر بابایی، بالای آن برنامه دیده می شد.
ای کاش یک بار بابایی زنده می شد و یک سری بچه های نسل سومی تحت فرماندهی او قرار می گرفت تا بسیاری از مشکلات حل شود.
وقتی به انرژی اتمی در دارخوین منتقل شدیم، منطقه در تیررس دشمن بود. در بمباران دشمن، بعضی از بچه ها زخمی شدند و انتقال آب به آنجا فقط شب، آن هم به اندازه ی یک تانکر صورت می گرفت و این هم کفاف بچه ها را نمی داد. تجربه و تدبیر شهید بابایی، به کار آمد. دستور داد هر گروهانی چاهی را حفر کنند تا مشکل کمبود آب رفع گردد.
جذبه و فرماندهی همراه با درایت احمد بابایی، الفت عجیبی را بین او و بچه ها ایجاد کرده بود؛ به گونه ای که هرگاه بحث جدا شدن عده ای از گردان مطرح می شد، بسیاری نگران بودند که مبادا از گردان مالک و احمد بابایی جدا شوند. چون احمد آن چنان به نیروهایش عشق می ورزید که هیچ پدری مهربان با فرزند خود این چنین نبود.
شهید عباس کریمی، چند نفر از بچه های گردان را برای واحد اطلاعات عملیات انتخاب کرد تا در شناسایی ها به او کمک کنند، اما فقط دو شب با او بودند و برای شب سوم به گردان بازگشتند؛ چون طاقت دوری از گردان و فرمانده خود را نداشتند. احمد از آنها قول گرفت بعد از عملیات به کمک عباس کریمی بروند.
بسیار روی آموزش تأکید داشت. در دمای 50 درجه ی ظهر، بچه های گردان را با پای برهنه و بر روی لوله های نفت حرکت می داد تا آماده رزم باشند.
پاها هم تاول زده بود و به قدری خون و چرک آمده بود که پوست زیر پا ترک خورده بود. به حالت مرده و سخت درآمده بود، اما دریغ از یک شکوه ی بچه ها.
آن چنان به نقشه و طراحی صحنه ی نبرد مسلط بود که نقشه ی کل عملیات بیت المقدس به آن مهمی را در چند دقیقه و با یک ماژیک برای نیروها تشریح کرد.
📎فرماندهٔ گردان مالکاشتر لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_احمد_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۴/۳/۱۵ قزوین
شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰ خرمشهر ، عملیات بیتالمقدس
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق: ادامه قسمت 156
آیه با ذوق نام پهلوون را تایپ میکند و امیرحیدر دلش میخواست این مهربان کنارش نشسته را
سخت در آغوش بفشارد.....
***
گرما دیوانه کننده شده بود این چند روز. دانه دانه قاب عکسهای روی میز را تمیز میکردم. نگاه
کردنشان همیشه باعث آرامشم میشد... زیبا تریین عکسهای عالم بودند اینها.... عکس خانواده
ام...
مراسم عقدمان...چه شب و روزهایی بود. به اتفاق امیرحیدر تصمیم گرفتیم عقدمان را میمهان
ارباب باشیم. به ساده ترین صورت ممکن به امام جماعت صحن بین الحرمین گفتیم و خطبه
عقدمان را خواند. من یک چادر سفید پوشیده بودم و حیدر با همان لباس پیغمبر کنارم نشست و
همسرم شد. یک سال از زندگیمان میگذره و ما خوبیم...کنار هم خوشبختیم. بهشت برین نیست
زندگیمان ولی خوشبختیم. حاج رضاعلی به مانند خیلی از علما روزی که دیدتمان گفت بروید و
بسازید!
و ما هم میسازیم کنار هم...با هم میسازیم...با خودمان و سختی ها و حتی خوشی هامان!
بعد از بازگشتمان البته لباس عروس هم به تن کردم. لباسی که روزی میگفتم حق هر عروسی
است تنش کردن اما بعد ازآن تجربه تکرار ناشدنی واقعا دیگر برایم مهم نبود. اینکه مراسم
عروسی آنچنانی نگرفتیم و عروسیمان شد همان ولیمه ی بعد از کربلا
من خب شاید خیلی بیشتر از باقی عروسها حظ برده بودم از عروسیم.... قاب عکس به یادماندنی
شب ازدواجم را سرجایش گذاشتم... عکس ابوذر و زهرا را نیز با دلتنگی پاک کردم... قربان دانه
لوبیا های عمه بروم... دوقول بار دار بود عروسمان... آنها هم سر خانه زندگی شان رفته بود وپا به
ماه بود زهرایمان و این روزها همه مان چشم انتظار آمدن علی اصغر و علی اکبرابوذر بودیم...
کمیل هم باالاخره به آرزویش رسیده بود و این روزها داشت درس میخواند برای امتحانات ترم اول
کارگردانی!
دلم لک زده بود برای مامان پری و پدرم مامان عمه ی دوست داشتنی که حالا با آنها زندگی میکرد و البته مامان حورا و خانواده والا که گویا
حریف اصرار های شهرزاد نشدند و ماندگار اینجا شدند جز آیین که شش ماه اینور بود شش ماه
آنور!
بوی کیک از فر بلند شد و آرام به سمت آشپز خانه راه افتادم.... یک سالی میشد که ساکن بوشهر
شده بودیم و من هنوز بااین گرمای کلافه کننده خو نگرفته بودم....
با احتیاط کیک را از فر بیرون میکشم و در یخچال راباز میکنم خامه های شیرین و رنگی را بیرون
میکشم...
خم میشوم تا تزیینش کنم که لگد میزند...
لبخندی میزنم و تشر وار میگویم:نکن تمرکزم بهم میریزه...
با این حرفم لگد دیگری میزند...بازی اش گرفته کمتر از نیم وجب من:نکن مامان جان دارم برای
بابا درست میکنما...
این بار آرام حرکت میکند و من را به خنده می اندازدو غد بازی در می آورد برایم نیامده!
کیک را تزیین میکنم و نگاهی به ساعت می اندازم. الان است که برسد مرد خانه پا تند میکنم تا
اتاق و سریع لباسهایم را عوض میکنم...
نگاهی به شکم بر آمده ام میکنم و با لبخند رو به او میگویم: بد قواره ی کوچولو اگه تو نبودی الان
من با این ریخت و قیافه پیش بابات حاضرنمیشدم.
بر میخورد به او به مثل اینکه لگدی دیگر نثارم میکند و من چقدر این موجود نادیده را دوست
دارم!همین دیروز بود که فهمیدم دختر است و خدا میداند چقدر سپاسگزارش بودم برای این
لحظه های گرم تکرار نا پذیر...آرام زمزمه میکنم:
_اعصاب نداریا
نگاهی به میز میکنم و کمی از عطر مورد علاقه ی امیرحیدر را به خود میزنم. نگاهم می افتد سمت
وسایل آرایشم و رژ نارنجی رنگی که باز هم امیرحیدر دوست دارد را بر میدارم و با دقت روی
لبهایم میکشم.
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_157
نگاهی به شکمم می اندازم و میگویم: مامانی من واقعا شرمنده ام...میدونم این مواد شیمایی
ممکنه برات ضرر داشته باشه...ولی فقط یه رژ لبه برای اینکه بابات اومد خونه با یه مرده طرف
نشه.... خواهش میکنم به خاطر همین رژ آبرو ریزی نکن و عقب مونده ومسخره به دنیا نیا خب؟
بالاخره من که نمیتونم از پدرت بزنم برای تو میشه؟
عکس العملی از خود نشان نمیدهد ومن بلند میخندم: دختر ناز نازی مامان قهرکردی؟ خب توام!
همان موقع بود که زنگ در به صدا در آمد. خودش بود...حضرت شوی!
آخرین نگاه را به خودم کردم و ازاتاق خارج شدم و در را برایش باز کردم...
تکیه داده به چهارچوب در عروسک دست ساز و محلی دخترانه ای را بادستش تکان داد وگفت:
اینم از دوستِ دختر بابا...
باذوق عروسک را از دستش میگیرم وداخل میشود. نگاه میکنم به چهره ی آفتاب سوخته و
مهربانش....
کاش میشد از برخی از صفحات زندگی ات اسکرین شات بگیری و توی پستوی خاطرات با همان
وضوح ذخیره کنی....
دوباره به عروسک نگاه میکنم و میگویم: اینو ازکجا آوردی؟
نگاهم میکند و میگوید:خاله سمیرا برای دخترمون درست کرده بود.
خاله سمیرا پیرزن نان محلی فروش بازارچه نزدیک خانه مان بود که هر دوشنبه بایداز او نان
محلی میخریدیم.پیرزن مهربان و زحمت کشی که نان محلی هایش همیشه طعم و عطر عطوفت
داشت...
سمت آشپزخانه میروم و در همان حال عروسک را روبه روی دلم میگیرم و میگویم :نگاه ببین چی
داده بهت خاله سمیرا...
عروسک را روی اپن میگذارم و سراغ کیک میروم . شربت زعفران را هم با وسواس داخل ظرفش
میریزم... حیدرم از دستشویی بیرون می آید و خسته روی مبل مینشید و میگوید:زحمت نکش
صاحب خونه اومدیم خودتونو ببینیم!
میخندم و میگویم:عالیجناب دارم برایتان کیک و شربت آماده میکنم اساعه آمدم...و بعد سینی به دست از آشپز خانه بیرون میروم ....کنارش مینشینم و بوسه ای به پیشانی ام
مینشاند ومیگوید:راضی به زحمت نبودیم مهربون
_نوش جونت پهلوون
باکلی تعریف و تمجید کیک و شربت را میخورد
میپرسد:دختر بابا چطوره؟
_ناز نازیــــــــ
میخندد و نگاهم میکند.موهایم راحلقه حلقه میکنم و میگویم:تو واقعا شش تا بچه از من میخوای؟
بابا همین یکشیو نمیشه جمع کرد و نازشو خرید وای به حال بقیه!
دوباره میخندد و بعد میگوید:عزیزم اگه خیلی ناراحتی من علی رقم میل باطنیم یه راه حل
دارم...زن دوم و سوم و چهارم!!!ببین فکر بد نکنیا! اصلا زن دوم به بعدو گذاشتن واسه همین
موقع ها!واسه راحتی زن اول... فکرشو بکن وظایف یه نفر بین چهار نفر تقسیم بشه!این عالی
نیست!؟
چشم غره ای میروم و میگویم:حیدر جان سکوت کن عزیزم...من واقعا نمیخوام بچمو بی پدر
بزرگ کنم
قهقهه ای میزند وبعد خیره به شکمم میگوید:اسم چی گذاشتی حالا برای دختر بابا؟
لبخند میزنم و میگویم:گفتن از حقوق پدره انتخاب اسم برای بچه
میخندد:من ازحقم میگذرم بفرمایید بانو...
دستی میکشم روی شکمم ...
_نمیدونم راستش تا خود دیروز فکر میکردم باید پسر باشه و قاعدتا اسمش علی باشه! ولی خب
نشد...واسه اسم دختر فکری نکردم...
فکری نگاهم میکند ومیگوید: منکه عاشق دختر بودم و خدا هم طرف من بود...ولی هیچ وقت
اسمشو در نظر نداشتم...
بعد یکهو از جا بلند میشود و چند لحظه بعد با قرآن جیبی اش بر میگردد. راه حل خوبی بود.
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
شهر به "شـب" نشسته ام
مـاه هلال مـن تـویـی...🌙
#یغما_گلرویی
#شهیدجاویدالاثر_علی_آقا_عبداللهی 💔
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
تــو با روز شکوفا می شوی
و آفتـاب را
با چشمانت به خانه ام می آوری ..
بگذار این روز
یادگار مهر تــو باشد ..
📎فرمانده مظلوم حشدالشعبی
#شهید_عصام_العلیاوی🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
یاد سید هادی بخیر ...
علمدار گردان امام حسن (ع) بود
سال۶۴ انفجار مين
دست سيدهادی را پراند!
و بعد از آن سيدهادی بود و يك دستی
كه با آن فرماندهیپادگانشهيدرجايی سپاه
شهركرد و آموزش نیروها را انجام میداد.
سال ۶۶ با رزمندگان گردان امام حسن(ع)
وارد کارزار والفجر۱۰ شد. با شجاعت تمام
ارتفاعات صعبالعبور شاخ شمیران را پشت
سر گذاشت ولی روحبلندش دیگر تاب ماندن
در قفس تن را نداشت و به قافلهی عشقی
پیوست كه سرور جوانان اهل جنت ،
امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
قافلهداران آن هستند ...
#شهید_سید_هادی_موسوی
#فرمانده_گردان_امامحسن
#تیپ_44_قمر_بنی_هاشم
#شهادت_شاخشمیران1366
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
با تو گر خواهی
سخن گوید خدا
قرآن بخوان ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
━═━⊰❀⊰❀❀⊱❀⊱━═━
#رمضان_بهار_قرآن
#انس_با_قرآن_در_جبهه
خداوند متعال می فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون» قرآن کریم نیز یکی از مصادیق ذکر و یاد خداست. رزمندگان عزیز با این موهبت الهی، یاد پروردگار متعال را در دل های خود زنده نگه می داشتند و با قرآن، انس ویژه ای داشتند. انس و ارتباط با قرآنِ رزمندگان به شکل های مختلفی بود؛ مثلاً جلسات آموزش و تلاوت جمعی قرآن، تفسیر و... داشتند...
گاهی در سنگرها، رزمندگان به طور فردی، قرآن می خواندند و برخی در آیات نورانی آن، تدبر و تفکر می کردند. برخی نیز به ویژه در ماه مبارک رمضان برنامه حفظ قرآن داشتند، از طرفی خواندن سوره مبارک واقعه، شب ها پیش از خواب و قرائت سوره مبارک الرحمن عصرها و شب های جمعه و تلاوت سوره یاسین صبح ها از کارهای معمول بیشتر رزمندگان بود. یکی دیگر از جلوه های انس با کلام الهی، تمسک به قرآن و تلاوت آیات خاصی از آن بود؛ برای مثال در لحظات سخت و ویژه «آیة الکرسی» و «أمَّن یجِیب» به طور جمعی و هنگام شلیک، آیه «وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکنَّ اللهَ رَمی» خوانده میشد. آیه دیگری که رزمندگان، زیاد به آن متوسل می شدند تا دشمن آن ها را نبیند، آیه شریفه «وَ جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُونَ» بود.
یکی از رزمندگان چنین نقل میکند:
در دستهای بودم که قرار بود کمین دشمن را منهدم نماییم. قبل از حرکت قرار گذاشتیم آیه «وجعلنا» را مرتّب زمزمه کنیم و به یاد داشته باشیم. به کمین رسیدیم، از کنار عراقیها گذشتیم، باید ما را میدیدند، آنها را دور زدیم؛ ولی متوجه نشدند. [وقتی] بالای سرشان رسیدیم تازه فهمیدند. کار تمام شده بود. نتوانستند دست از پا خطا بکنند. یکی از بچّه ها ذوق زده شده بود و داد میزد: «وجعلنا» گرفت «وََ جَعَلنَا» گرفت.
نشر معارف شهدا در ایتا
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh