بین پنچ نفر از سربازها با همدیگه درگیری شدید لفظی وبحث و بی احترامی شد و هیچکدوم کوتاه نمیومدن❗️. جلورفتم گفتم: برید سرکارتون ؛خجالت بکش؛ این چ طرز حرف زدنه...
یه باره شهیدحاج حسین ازدرب حسینیه اومد بیرون تا این صحنه را دید گفت:اقایون من یه سوال دارم هرکس جواب بده تشویقی میدمش☝️. سربازها صداشون قطع شد تک تک سلام کردن واحترام نظامی...
گفت: آیه شریفه"ولاتنابزو بالالقاب...." کدوم سوره اس ومعنیش چیه!!!؟؟؟ همه ساکت بودند؛ یکیشن گفت..ببخشید جناب سرهنگ😭...وزد زیرگریه...یکی دیگه به لهجه مشهدی گفت اهان مو مودونم فهمیدوم؛
معنی آیه را گفت...بقیه شروع کردند از همدیگه عذرخواهی و اینکه اشتباه کردیم...ومنم حیرون که روش #امر_به_معروف چقدر فرق داره👌 و من کجا و اون کجا....صدا زد دعام کنید ورفت....فرداش هم همشون را نفری دو روز مرخصی تشویقی داد..🌸
سردار شهید مدافع حرم #حسین_رضایی🌹
@zakhmiyan_eshgh
اَهلُ القُرآنِ اَهلُ اللهِ وَخاصَّتُهُ
اهل قرآن ، اهل خدا و
خاصانِ بارگاه اویند.
#پیامبر_رحمت
#مجمعالبیان۱۵_۱
#شهید_علی_نازجوکار
@zakhmiyan_eshgh
🔻شهدا برا کشورشون شهید شدن، نه برای دو تا تار موی من!
#شهید_علیرضا_بریری🇮🇷
@zakhmiyan_eshgh
او نخستین شهید بسیجی ایرانی بود که بدون غسل و کفن با پرچم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در حرم مقدس «امام حسین (ع)»، «حضرت ابوالفضل(ع)»، «امام علی (ع)»، «امام جواد (ع)»، «امام موسی کاظم (ع)»، «امام هادی (ع)» و «امام حسن عسکری (ع)» طواف داده شد.
او از نخبههای فعال در دانشگاه و موسسه جامع الثقلین و از همکاران من در دانشگاه اراک بود.
هنگامی که شهید «علیرضا بابایی» تصمیمش را برای اعزام و ملحق شدن به بسیجیان حریم حرم اعلام کرد، با هم گفتوگوی مفصلی در حرم «حضرت فاطمه معصومه (س)» داشتیم. هر دو میدانستیم که این رفتن بازگشتی ندارد بنابراین به اصرار من مصاحبهای تصویری با وی انجام دادیم و در همان زمان قول دادم کتابی درباره او بنویسم. پس از چند سال از شهادت او توانستم یک مستند و یک کتاب از زندگی این شهید تولید کنم که از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
علی استرکی از دوستان شهید
#شهید_علیرضا_بابایی
#سالروز_شهادت
@zakhmiyan_eshgh
🌺 حواستون هست که حاج قاسم داره یکی یکی دوستاش رو گلچین میکنه....
🌷 دو روز پیش از شهادتش، به یکی از دوستانش گفته بود خواب دیدم حاج قاسم خودش با ماشین آمده دنبالم و میگه ابوالفضل آماده شو باهم بریم.
🌷 همسرش (مادر دو فرزند خردسال) می گوید اصلا از شنیدن خبر شهادتش تعجب نکردم! خودش دو روز پیش از شهادتش خواب دیده بود که حاج قاسم آمده دنبالش و ...
🌷 شهید مدافع حرم، ابوالفضل سرلک را می گویم که چند روز پیش در #حلب سوریه به شهادت رسید و اینک پیکر پاکش به #معراج_الشهداء رسیده است.
🌷 پیکر پاک شهید مدافع حرم اصغر پاشاپور روز یکشنبه تشییع و در قطعه ۴۰ گلزار شهدای #بهشت_زهرا(س) به خاک سپرده شد.
🌷 شهید #اصغر_پاشاپور از مدافعان حرم بود که از ابتدای بحران در سوریه همراه سپهبد شهید حاج قاسم در نبرد علیه داعش و تکفیری ها حضور داشت.
🌷 او یک ماه پس از شهادت سردار دلها در #سوریه به شهادت رسید و اینک آنچه از پیکر پاکش باقی مانده است، به خاک سپرده شد.
@zakhmiyan_eshgh
🌸حسین جان
افطار ها به کام دلم زهر میشود
ارباب ما گرسنه تشنه شهید شد
هرکس در این زمانه به عشقی دلش خوش است
من عاشق زیارت شب های جمعه ام...
💐اللهم عجل لولیک الفرج 💐
@zakhmiyan_eshgh
یا حسـین مظلـوم
ما تشنہ ے عشقیم و شنیدیم ڪہ گفتند:
رفعِ عطـشِ عشـق
فقط نامِ حسیڹ (علیہ السلام) است...
السلام علیڪ یا ابا عبداللہ✋🌷
@zakhmiyan_eshgh
خدایا..........
برایم افتخار است
امروز را به فرمانت
نخوردم و نیاشامیدم
تو نیز بر من منت گذار
حاجات دوستانم را برآور
دستشان به شادی بگیر
در پناه خودت نگهشان دار...
@zakhmiyan_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_پانزدهـم
✍امروز کیان رسما دعوتم کرده به کافه ی پشت دانشگاه برای آشنایی با دوستانش از بچه های کلاس خودمان خیلی خوشم نمی آید ، دوست دارم بیشتر با کیان مچ بشوم .پسر مهربان و خوش مشربی است و توی همین چند روز تقریبا مطمئن شده ام که قابل اعتماد است !
کلاس ادبیات را غیبت می خورم و راهی آدرسی که کیان داده می شوم .قبل از رفتن توی کافه آینه ی کوچکم را از کیف در می آورم و نگاهی به صورتم می کنم .موهایم را با دست مرتب می کنم ، رژم را تجدید و لبخندم را امتحان می کنم همه چیز مرتب است
هرچند فضای کافی شاپ دلگیر است اما از این که بوی قهوه به مشامم بخورد و با کسانی که هم سن و سال و هم عقیده ام هستند گپ بزنم لذت می برم ...
لازم به گشتن نیست ! دقیقا جایی وسط سالن نیمه تاریک دو میز را بهم چسبانده اند و شش هفت تا دختر و پسر با تیپ های نسبتا خاص دورش جمع شده اند و صدای بگو و بخندشان گوش فلک را کر کرده ...
همین که چشم کیان به من می افتد که چند میز آن طرف ایستاده ام بلند می شود و می گوید :
به به ببین کی اینجاست، پناه جان خوش اومدی
دخترها با کنجکاوی بررسی ام می کنند نزدیک می شوم و سلام می کنم بعضی ها به احترامم بلند می شوند ولی چند نفری هم همانطور که خیلی راحت لم داده اند حال و احوال می کنند یکی از پسرها دستش را دراز می کند و با صدایی که بی شباهت به دوبلورها نیست می گوید :
به جمع دیوونه ها خوش اومدی پناه جون فکر اینجایش را نکرده بودم !همه در سکوت به ما خیره شده اند ، می دانم ممکن است انگ امل بودن و این چیزها را بخورم ولی هرکار می کنم مغزم فرمانی برای دست دادن صادر نمی کند
پسر جوان که انگار طوفان به سرش حمله کرده که تمام موهایش به طرز عجیبی کج شده اند ، ابرو بالا می اندازد و رو به کیان می گوید :
+تف تو روت کیان ، یکی طلبت
خجالت می کشم از خودم کیان صندلی از میز کناری می آورد و دعوتم می کند به نشستن ، بوی سیگار به سرفه می اندازتم .
_نریمان جون تو زیادی هولی تقصیره منه ؟!
دختری که کنار نریمان نشسته فنجانش را توی دست می چرخاند و با صدای تو دماغی اش می گوید :
_چه پاستوریزه ای پانی جون ! حالا بیخیال از خودت بگو تا بیشتر دوس شیم لحنش زیادی لوس است ! جواب می دهم :من پناهم عزیزم نه پانی
اووه چه حساس ! حالا چه فرقی می کنه ؟ پانی که شیک تره نه رویا ؟
و به بغل دستی اش نگاه می کند رویا که تا کمر خم شده و با موبایلش مشغلوش است ، با شنیدن اسم خودش سرش را بی حواس بالا می آورد و می گوید :چی شد چی شد؟
تپل و بامزه است ، مقنعه ی مشکی که پوشیده را پشت گوش هایش تا زده و عجیب چشمک می زنند گوشواره های حلقه ای که به زور بند گوشش شده و هر کدام اندازه ی فنجان های روی میز قطر دارد .کیان می گوید :
+هیچی بابا تو بازیتو کن یه وقت جانمونی ! بذار خودم بچه ها رو واست معرفی کنم ایشون که رویاست ، دانشجوی آی تی و همکلاسی هنگامه هنگامه هم از خوبای فک و فامیل نریمان ایناست این خانوم ساکت که همیشه ی خدا بی اعصابم هست آذر ه ، از دوستای میلاد خان که رفیق فابریک خودمه ! اینم که نریمانه منم که کیانم ایشونم پناهه دانشجوی ترم یک و بچه ی مشهد ، عه راستی ما یکیمون چرا کم شد؟آذر که برعکس رویا فوق العاده لاغر و استخوانی است ، نیشخندی می زند و می گوید :ساعت خواب !اگه پارسا منظورته، اون موقع که شما مشغول اس ام اس بازی بودی تشریف برد !
بهترخب پناه درسته ما ازین تعداد خیلی بیشتریم ولی خودمونی ترین جمعمون همینه که می بینی
لبخندی می زنم و می گویم :
_خیلی هم عالی ، خوشبختم بچه ها و خوشحالم که منو تو جمعتون راه دادین
و بعد از بیست و چند سال حس پیروزی می کنم ، انگار برای رسیدن به چنین دورهمی ای زندگی و خانواده ام را دور زده ام و اتفاقا تا اطلاع ثانوی قصد ورود به هیچ دور برگردانی را هم ندارم
و فکر می کنم که من تازه دارم به خواسته هایم نزدیک می شوم ...
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
نشر معارف شهدا درایتا
@zakhmiyan_eshgh
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼