گرافیک زیبای لبنانی در مورد شهید #محسن_فخری_زاده 🍃
آثار او زلزله ای ویرانگر خواهد بود.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
پیام رهبر انقلاب درپی ترور دانشمند هستهای شهید محسن فخریزاده
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی در پی ترور دانشمند هستهای شهید، دکتر محسن فخریزاده پیامی صادر کردند.
متن پیام به این شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم
دانشمند برجسته و ممتاز هستهئی و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخریزاده به دست مزدوران جنایتکار و شقاوتپیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کمنظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست. دو موضوع مهم را همهی دستاندرکاران باید به جِدّ در دستور کار قرار دهند، نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همهی بخشهائی که وی بدانها اشتغال داشت. اینجانب به خاندان مکرم او و به جامعهی علمی کشور و به همکاران و شاگردان او در بخشهای گوناگون، شهادت او را تبریک و فقدان او را تسلیت میگویم و علو درجات او را از خداوند مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۸ آذرماه ۹۹
#کانال_زخمیان_عشق
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥همسر شهید فخری زاده: اجازه ندهید خون شهید پایمال شود
🔸️شهید فخری زاده در عین حالی که دانشمند بود همسری مهربان، دلسوز و مدبر بود. کشورش را دوست داشت.
🔸️کسانی که هستند، راهش را ادامه دهند.
🔸️خواهش میکنم اجازه ندهید خون او پایمال شود.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت پایان نیست آغاز است ...
شهیدفخری زاده کیست، چرا ترور شد ؟
#شهیدمحسنفخریزاده
به عنوان یکی از پنج شخصیت ایرانے که در
فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان که
از سوی نشریه آمریکایی فارن پالیسی منتشر
شده است، آمریکاییها، وی را صندوقچه اسرار برنامههستهای ایران قلمداد میکردند که همواره در تعیین موضع ایرانیها در مذاکرات ، نقشی مخفیانه ولی مؤثر داشته است. بر طبق نظر آژانس بینالمللی انرژی اتمی تا زمانیڪه با دکتر فخری زاده گفتگوی مستقیم انجام نشود، نمیتوان در میزان ورود ایران به دانشهستهای اظهار نظر کرد. او بهمراه سیدعباس شاهمرادی زواره استاد دانشگاهِ صنعتے شریف، مهمترین نامهای مطرح از افرادی هستند ڪه غربیها به دنبال مصاحبه بودند.در سال ۲۰۲۰، نشریه دیلیمیل با انتشار یک سند اعلام کرد که در این سند که خطاب به فخری زاده به عنوان شخصیت اصلی برنامه هستهای ایران است.
#انتقام_سخت
#ما_ملت_شهادتیم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸 برادرم محمد مهدی
دخیل میبندم به چشمانت
نه اینکه گره بگشایی...!!
میبندم که رهایم نکنی...!!
این روزها هیچ چیز سر جایش نیست...
اما برادر شهیــــدم
تو چه زیبا جای گرفته ای کنج دلم
گرچه ندیدمت اما دلم برای کسی که ندیدمش تنگ میشود...
شهادت هنر مردان خداست...
💓شهادتت مبارک شهید فخری زاده💓
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
b083b111136b4b7083d1580c929e73287281996-360p.mp3
14.15M
#حاج_حسین_فخری
🎼 آسمان غرق به خون
از شفـق تنگــــــــــِ غروب...
#شهیدحسینفخریزاده❣
...♡نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شصت_هفتم
روبه روی ضریح نشستیم .
زهرا دستم را گرفت:
_روژان یادته اولین بار همو اینجا دیدیم؟
_اره ، اون روز من حالم خوب نبود .به استاد زنگ زدم بیاد جواب سوالم رو بده
_اون روز قراربود من و کیان بریم خرید ،وقتی زنگ زدی من کنارش بودم .خدا میدونه وقتی باهات حرف زد چقدر نگران شد. واسه اولین بار میدیدم که کیان دل نگران یک دختر میشه.
اونقدر نگرانت بود که اصلا توجهی به سرعت ماشین نمیکرد چندبار نزدیک بود تصادف کنیم. اون لحظه دلم میخواست بفهمم چی باعث شده کیان انقدر نگران بشه.
وقتی همین جا دیدمت، بهش حق دادم که نگرانت بشه .همونجا حدس زدم که دل داده وگرنه محال بود اینقدر نگران بشه.میدونی اونجا چه حسی داشتم؟
_چه حسی
_حس زیبای حسودی
زد زیر خنده
_دیوونه .به چی دقیقا حسادت میکردی به حال و روز خوشم؟
_از این که داداشم واسه یه دختر دیگه بجز من نگران شده
_این از مهربونی آقا کیان بود و قطعا هرکسی دیگه هم جای من بود همین حال رو پیدا میکرد
_روژان؟؟
_جانم
_تو چه اصراری داری که منکر حس کیان به خودت بشی؟
_من میخوام واقع بینانه به قضیه نگاه کنم و نمیخوام مثل تو برای خودم از هر حرکت آقای شمس یک قصیده لیلی و مجنون بسازم.
زهرا بغض کرده به چشمانم زل زد و زمزمه کرد:
_وقتی این روزهای سخت بگذره و داداشم برگرده ، بهت ثابت میکنم که کیان دلبسته تو بود.
با گریه سر روی شانه ام گذاشت:
_کیان برمیگرده مگه نه؟
_معلومه که برمیگرده دیوونه من.
اشکم چکید روی گونه ام ،دست روی سر زهرا کشیدم
_برمیگرده، خودش بهت میگه که دوست داره. روژان؟
بغض کرده نالیدم
_جانم عزیزم
_کیان به تو قول داد سالم برگرده مگه نه ؟اون هیچ وقت زیر قولش نمیزنه.حالا که قول داده برمیگرده
قلبم همچون پرنده ای که در قفس گیر افتاده خودش را به در و دیوار می کوبید.
اشکهایم بی مهابا روی سر زهرا فرو می آمد و لب هایم بر سر خواهر دردانه کیانم بوسه میزد.
نگرانی اش را درک میکردم .اینکه بدانی عزیزترینت در جایی قراردارد که هرلحظه ممکن است جانش به خطر بیفتد جان میگیرد.
سرم را به دیوار تکیه دادم و چشم دوختم به ضریح
نمیدانم چند دقیقه اشک ریختم، کم کم پلکهایم روی هم افتاد.
کیان با همان لبخند همیشگی روبه رویم ایستاده بود و لبخند میزد
با تعجب نگاهش میکردم.
آهسته لب زد:
_سلام روژان خانم
_س س سلام شما ،اینجا؟
_منم مثل شما، هروقت دلم میگیره میام اینجا؟شما اینجا چیکارمیکنی؟
_من با زهرا اومدم .نگران شما بود گفت رفتید عملیات
قهقه زنان گفت:
_واقعا؟پس کجاست لوس داداش؟
با تعجب به اطرافم نگاهی انداختم ولی هیچ کس تو امام زاده نبود .
فقط من بودم و کیان.
_باور کنید باهم اومده بودیم
خندید
_ نامه ای که دادم رو خوندید؟مثل زهرا فضولی که نکردید؟
لبخند زدم:
_نه نخوندم .خودتون گفتید صبر کنم تا برگردید
_یکی دوروز دیگه بخونید باشه!
_صبر میکنم بیاید، بعد چشم میخونم
دوباره لبخند زد و من جان گرفتم از لبخندش :
_روژان خانم ممکنه من بمونم همینجا و هیچ وقت نیام.حلالم کنید
تا به سمتش دویدم وارد حیاط امام زاده شد دستش را برای خداحافظی تکان داد
با تمام وجود فریاد زدم :
_نههههه
با ضربه آرامی که به صورتم خورد از خواب پریدم .
هنوز هوش و حواسم برنگشته بود .
با عجله به سمت حیاط امام زاده دویدم و مثل دیوانه ها اشک ریزان و سرگردان دنبال کیان می گشتم .
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شصت_هشتم
با کشیده شدن دستم به زهرا نگاه کردم نگران لب زد:
_روژان چی شده عزیزم چرا هراسونی ؟
با بلند شدن صدای اذان دو زانو روی زمین نشستم و از ته دل زار زدم:
_خدااااا مواظبشی مگه نه ؟کیان برمیگرده مگه نه؟اون نمیزنه زیر قولش ، نمیزنه زیر قولش!
زهرا مرا به آغوش کشید و هم پای من اشک ریخت.
با کمک خانمهایی که اطرافمان تجمع کرده بودند به داخل امامزاده رفتیم .
خانم جوانی درحالی که لیوان آب در دست داشت رو به رویم نشست و آن را به سمتم گرفت
_بیا کمی آب بخور .داری از حالی میری عزیزم
_نمیخورم ممنونم
زهرا لیوان راگرفت و به لبم نزدیک کرد
_روژان یکم بخور .خواهش میکنم.
بالاجبار لیوان را گرفتم و جرعه ای آب نوشیدم.
_روژان جان من میخوام نماز بخونم .عزیزم تو اگه حالت خوب نیست بشین تا من بیام
_نه منم میخوام نماز بخونم ،الان فقط نماز میتونه دلمو آروم کنه .
_باشه عزیزم.پس پاشو نماز جماعت شروع شد
هردو در صف نمازگزاران ایستادیم .
خدا را به اولیاء و ائمه قسم دادم که کیان را صحیح و سالم به من و خانواده اش برگرداند.
نذر کردم اگر کیان سالم از این سفربرگشت چادر بپوشم .
وقتی دلم آرام گرفت با زهرا از امام زاده خارج شده و به سمت عمارت جناب شمس به راه افتادم
_روژان .نمیخوای بگی تو امامزاده چه خوابی دیدی؟
با یادآوری کیان و خوابش با صدایی لرزان گفتم
_خانجونم میگه هروقت خواب بد، دیدی واسه هیچ کس تعریف نکن.نمیخوام در موردش حرف بزنم.
دیگر حرفی بینمان زده نشد .
روبه روی عمارت نگه داشام، دست زهرا را گرفتم با خجالت و من من کنان گفتم:
_زهرا خواهش میکنم ازت اگه کیان تماس گرفت خبرش رو بهم بده .فرقی نمیکنه چه زمانی باشه حتی اگه نصف شب باشه !قبوله؟
_باشه عزیزم هرموقع تماس گرفت بهت خبرمیدم.نمیای بریم خونه؟
_نه دیگه دیروقته باید برم، خانجون منتظرمه
_ممنون که اومدی.سلام به خانجون برسون
_وظیفه بود عزیزم.باشه چشم .تو هم سلام به خاله برسون خداحافظ
_رسیدی خونه زنگ بزن.خدا حافظ
دوهفته از دیدارم با زهرا گذشت .دوهفته ای که برای فرار از فکر و خیال کیان به کتابهایم پناه آورده بودم و خودم را درگیر امتحانات و دانشگاه کرده بودم .
در این دوهفته فرزاد بارها تماس گرفته بود و من یا تماسش را پاسخ نمیدادم و یا رد تماس میزدم .
آخرین روز امتحاناتم بود .انقدر ان کتاب را خوانده بودم که از دیدن متنش حالم بد میشد.
امتحانش مثل آب خوردن بود برایم،
در عرض بیست دقیقه پاسخ دادم و از سالن امتحانات خارج شدم.
روی یکی از نیمکت ها به انتظار مهسا و زیبا نشستم و خودم را مشغول فضای مجازی کردم .
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که با صدای سلامی ،از صفحه گوشی چشم گرفتم و به سمت صاحب صدا نگاهی انداختم
فرزاد روبه رو ی من استاده بود.
با چشمانی گرد شده و ابروهایی بالا داده .گفتم
_علیک سلام.
_میتونم کنارتون بشینم؟
_نخیر اصلا.
نگاه از او گرفتم و به سمت دیگر،در سالن جلسات،نگاه انداختم
_نگفتید امرتون؟
_امری ندارم .اومدم امروز ازتون خواهش کنم به حرفم گوش بدید
_من دلیلی برای شنیدن حرفهای شما نمیبینم
_دلیل بالاتر از این که عاشقت شدم
چنان با شتاب گردنم را به سمتش چرخاندم که صدای شکستن مهره های گردنم به گوش او هم رسید.
_فکر کنم این شیوه مخ زنی مدتهاست قدیمی شده اقای دکتر
_من هیچ وقت نیاز به مخ زنی نداشتم
_بله یادم نبود همه واسه شما سرو دست میشکوندن و خودشون رو آویزون شما میکردند
_دقیقا همینطور بوده و تو اولین نفری هستی که توجه منو به خودش جلب کرده ،داره برام ناز میکنه
_ناز !اونم من!
بی توجه به او خندیدم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh