اصحاب اخرالزمانی اباعبدالله(ع)
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سلیمانی_آسمانی
#شیرین_تر_از_عسل
۱۳دی ماه۱۳۹۸
اثر استاد حسن روح الامین
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
از زبان شهید حمید سیاهکالی مرادی برای همسر گرامی شان
بدجوری دلتنگ تو ام خوب دلم ! یادت باشه
قایقِ رویاییِ کُنج ساحلم ! یادت باشه
پاشو بیا به دیدنم سرتو بزار رو سنگ من
تویی امیدم و چراغ منزلم یادت باشه
درد دلام جمع شده بیا باهات حرف بزنم
همسر مهربون و خوب و عاقلم ! یادت باشه
پرشدم از هوای پاک دیدنت بهشت من !
ای همه عمر و زندگی و حاصلم یادت باشه
شعرمو با جون و دلم هدیه می دم خانوم من !
اینه تموم هدیه ی ناقابلم یادت باشه
بیا پیشم یه ساعتی درد دلاتو بشنوم
بدجوری دلتنگ تو ام خوب دلم ! یادت باشه
پ ن. یادت باشه در آخر بعضی مصراع ها همون یادت باشه معروف آقا حمید با همسرشونه.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
12.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیدمهدی_حسینی
🎞 پای ولی میمانیم؛
همیشه با سیدعلی میمانیم...
...♡
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
معبـود من
عشــــق من
و معشوق من
دوستــــت دارم...❣
بارها تو را دیدم و حس کردم
نمیتوانم از تو جدا بمانم...
بس است، بــــــس...!
مرا بپذیر
اما؛
آنچنان که شایسته تو باشم...
بخشی از وصیت نامه شهید سلیمانی
💌
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
637149526963623971.mp3
2.12M
این قصه ز سوز جگر آمد...
این قصه ز سوز جگر آمد...
یاد پدر همه فرزندان شهدا عمو قاسم جانم دلتنگتم
💔نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
بسم الله القاسم الجبارین
😭
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بسم الله القاسم الجبارین 😭 نشر معارف شهدا درایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
بگو دقیقا چگونه برای خدا دلبری کردی
که چنین عاشقانا تو را پاک پذیرفت؟!
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید #شهید_محمد_ابراهیم_همت #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
✫⇠قسمت :2⃣2⃣
✍ به روایت همسر شهید
☀️خانه ما در تیررس آنها بود و بهمراه موشک و بمباران. کانال مانندی هم آن جا بود که پشتش رطوبت داشت. تمام عقرب ها از آنجا می آمدند.
به خودم و خدا می گفتم :
" من چکار کنم با این همه تنهایی و دزد و عقرب و موشک؟"
☀️هجدهم تیر ماه شصت و دو آمدیم اسلام آباد غرب. دیگر نمی گذاشتم آنجا از شهادت حرف بزند. یعنی فکر می کردم وقتی من توانسته ام اینقدر از نزدیک بشناسمش و بدانم کی هست و به چه درجه ای رسیده، دیگر حق ندارد مرا تنها بگذارد و برود. بعد هم خودش فهمیده بود که حق ندارد این حرف ها را بزند. جراتش را هم نداشت.
☀️پیش خودم فکر می کردم آن همه دعا و نمازی که من خوانده ام و آن همه قسمی که به تمام مقدسات داده ام نمی گذارد ابراهیم از دستم برود.
منتها این را نفهمیده بودم یا نمی خواستم بفهمم که ممکن است دعای او سبقت بگیرد و دعای او برنده شود.
☀️می دانم که توی حرف هام تناقض می بینید. که چرا اول گفتم، می دانستم می رود و حالا می گویم می دانستم نمی رود.
جواب خیلی ساده و راحت است. نمی خواستم برود. چون من در اوج تمام آن سختی ها و محرومیت ها و ترس ها و حتی ناامیدی ها خودم را خوشبخت ترین زن دنیا می دانستم.
این زن در کنار این مرد، وقتی مردش دارد حرف های آخر را بهش می زند،
باید بگوید :"تو شهید نمی شوی. "
باید بگوید ؛"تو پدر منی،مادر منی،همه کس منی. "
باید بگوید:"خدا چطور دلش می آید تو را از من بگیرد؟ "این سختی هارا فقط من نکشیدم. تمام زن هایی که شوهرانشان رفته بودند جنگ همین فشار روحی را داشتند.
☀️خيلي هم خوش سليقه بود. يكبار يك فرشي داشتيم كه حاشيهي يك طرفش سفيد بود. انداخته بودم روي موكتمان. ابراهيم وقتي آمد خانه، گفت «آخه عزيز من! يه زن وقتي ميخواد دكور خونه رو عوض كنه، با مردش صحبت ميكنه. اگه از شوهرش بپرسه اينو چه جوري بندازم، اونم ميگه اينجوري.» و فرش را چرخاند، طوري كه حاشيهي سفيدش افتاد بالاي اتاق.
☀️وقتي مي آمد خانه ،خانه من ديگر حق نداشتم كار كنم .بچه را عوض مي كرد .شير براش درست ميكرد سفره را مي انداخت و جمع مي كرد .پا به پاي من مي نشست لباسها را مي شست ،پهن ميكرد،خشك مي كرد وجمع مي كرد.
☀️آنقدر محبت به پاي زندگي ميريخت كه هميشه بهش ميگفتم «درسته كم ميآي خونه، ولي من تا محبتهاي تو رو جمع كنم، براي يك ماه ديگه وقت دارم.»
نگاهم ميكرد و ميگفت «تو بيشتر از اينا به گردن من حق داري.» يك بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم ميشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون ميدادم تموم اين روزها رو چهطور جبران ميكنم.»
☀️شما فکرش را بکنید، پسر دومم مصطفی کردستان به دنیا آمد، اسلام آباد، زیر بمباران بود، ابراهیم نبود.مصطفی هم آمده بود و مراقبت می خواست. مهدی یک سالش شده بود و بی تابی می کرد.
بمباران هم پشت بمباران.
باید فرار می کردم می رفتم جای امن،که زیاد هم برای یک زن تنها امن نبود...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
⚫ *آیت الله مصباح یزدی درگذشت*
لحظاتی پیش روح بلند و ملکوتی فقیه انقلابی فیلسوف مجاهد عمار رهبر حضرت آیت الله علامه محمدتقی مصباح یزدی به ملکوت اعلی پیوست.
رحلت این عالم ربانی را به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق ایشان مقام معظم رهبری و عموم ارادتمندان به ایشان تسلیت عرض میکنیم
#اناللهواناالیهراجعون 💔
•
.
درسالروزشهادتحاجقاسمسلیمانی.. آیتاللهمصباحیزدیهمآسمانیشد...؛