یاران شهیدمان پُر از خنده شدند
رفتند و به مهر و ماه تابنده شدند
خیری ز تو ای زمین! ندیدند انگار
رفتند و به آسمـان پناهنده شدند ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#جبهه_غرب
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
معجزھاسٺمگرمۍشود
آدمباصدا؎یڪنفرچنینآرامشود
آر؎معجزھاست
مـ؏ـجزھ؎عشق
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
------------
شلمچه بوی چادر
حضرت زهرا (س) میدهد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌷ای کاش که تقدیر جهان بر میگشت
با برگ برنده، قهرمان بر میگشت🌷
🌷او در جهت کمک به پشت جبهه
در موقع حمله ناگهان بر میگشت🌷
#شهیدحمیـدسیاهکالـیمرادی
#یادت_باشد
#کانال_زخمیان_عشق
🍁زخمیان عشق🍁
🌷ای کاش که تقدیر جهان بر میگشت با برگ برنده، قهرمان بر میگشت🌷 🌷او در جهت کمک به پشت جبهه در موقع
✨📔 قسمتی از کتاب ...
لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب (س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»
به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه!من منظورت رو میفهمم».
از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.» 💌🖇
#شهیدحمیـدسیاهکالـیمرادی
#یادت_باشد #کتاب
#کانال_زخمیان_عشق
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_سی_ام
باهم به چند مزون لباس عروس سر زدیم ولی هیچ کدام لباس عروس پوشیده نداشتند.کیان در مورد مدل لباس نظر خاصی نمیداد و فقط میگفت تو خوشت بیاد برای من کافیست!
بارها بخاطر تصمیمم مرا مورد لطف خود قرارمیداد و دلم غرق خوشی میشد .
بالاخره بعد از کلی گشتن یک لباس چشمم را گرفت.
یک پیراهن سفید آستین دارکه با پارچه ساتن طرح دار دوخته شده بود.دامن پیله داشت و روی پیله های آن شکوفه های سفید کار شده بود ،یقه آن نیز سه سانتی بود .
پوشیدگی کامل لباس مرا به وجد آورد
_آقا این لباس چطوره؟
کیان با دقت به ویترین چشم دوخت
_خوشگله عزیزم .خداروشکر مجلسمون مختلط نیست وگرنه من تا آخر شب بخاطر بازی این لباس باید سکته میکردم
باتعجب رو به او کردم
_داری مسخره ام میکنی؟
_این چه حرفیه عزیزدلم .تقصیر من که نیست لباسی که پسندیدی خیلی بازه
با دست لباس را به او نشان دادم
_کیان این لباس به این پوشیدگی کجاش بازه اخه؟
تا حرفم تمام شد کیان زیر خنده زد
_ای وای ،بببخشید عزیزم من فکرگردم این لباس کناری منظورته
با دهانی باز به لباس کناری چشم دوختم یک لباس عروس سفید که دامنش دنباله دار بود و یقیه بسیار بازی داشت و یا بهتر بگویم اصلا یقه نداشت .
چپ چپ به کیان نگاه کردم
_به نظرت من انقدر لباس باز میپوشم
مردانه خندید
_نه عزیزم ،خودمم یک لحظه شک کردم ولی گفتم شاید واقعا چنین انتخابی داری با اینکه از لباس خوشم نیومده بود ولی بخاطر دل تو نمیخواستم اعتراض کنم .
_حالا که متوجه شدید نظرتون در مورد لباس چیه؟
_بی نظیره ،تو امروز با انتخابات منو واقعا شگفت زده کردی عزیزم
با لبخند دستش را گرفتم و به داخل مزون بردمش
دختر جوانی که بسیار پوشش زننده ای داشت با دیدن ما با لحن بسیار لوسی گفت
_خیلی خوش اومدید من در خدمتم.
مرد محجوب من که به سرامیک هاچشم انداخته بود بسیار جدید گفت
_ممنونم .خانومم میخواستن یکی از لباسهاتون رو ببینند.
فروشنده که گل از گلش شکفته بود روبه من کرد
_عزیزم کدوم لباس رو میخوایین پرو کنید .
لباس را که نشانش دادم .
سریع لباس را از تن مانکن خارج کرد و به من سپرد.عجیب دلم میخواست مرد دوست داشتنی ام را اذیت کنم.
_اینجا اتاق پرو هستش عزیزم میتونید اینجا پرو کنید
_باشه ممنونم
لباس را گرفتم ،روبه کیان کردم
_عزیزم من برم بپوشم
_ کمک لازم نداری
_نه خودم میتونم.
_باشه عزیزم .لطفا پوشیدی بیرون نیا من خودم میام اونجا تو تنت میبینم
لبخند خبیثی بر لب نشاندم .
_حتما عزیزم
با همان لبخند وارد اتاق پرو شدم
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_سی_یکم
وارد اتاق پرو شدم و به کمک فروشنده لباس را پوشیدم.
بسیار تن خور زیبایی داشت.
فروشنده که بسیار از تن پوش لباس راضی بود با لبخند زمزمه کرد
_انگار مخصوص شما دوختن .خیلی زیبا تو تنتون نشسته .من برم اقای دوماد رو ...
با عجله وسط حرفش پریدم
_اینکار رو نکنید .میخوام سورپرایزش کنم
خندید
_هرطور مایلید .پس بیاین کمکتون کنم درش بیارید
_ممنون میشم
با کمک فروشنده لباس را از تنم خارج کردم و بعد از آماده شدنم از اتاق پرو خارج شدم
کیان سرش را پایین انداخته بود و متوجه خروجم نشده بود .
به سمتش رفتم با خباثت لبخند زدم
_سلام شادوماد
سرش را با عجله بالا آورد .
انگار فکرمیکرد با همان لباس پیشش رفته ام .
اول با بهت و بعد با لبخند نجوا کرد
_پس لباست کو عروس خانوم
_یه سورپرایزه آقای دوماد
_بدجنس نبودی خانوم! حالا پسندیده شد ؟
با خنده جواب دادم
_بعله
مردانه خندید و از روی مبل برخواست .
نزدیک پیش خوان ایستاد و لباس را برای روز عروسی رزرو کرد .از فروشنده پرسیدم
خانم شما کلاه حجاب هم مخصوص عروس دارید
_بله داریم .الان مدلهاش رو میارم خدمتتون
بعد از چند دقیقه یک توربان سفید که به آن تور متصل بود را روی میز قرار داد .باذوق به آن چشم دوخته بودم بسیار برایم جذاب بود.با هیجان گفتم
_وااای عالیه.اینم میخوام.
فروشنده با لبخند آن راهم برایمان ثبت کرد.با تصور خودم در آن لباس بسیار شادمان میشدم ولی ترس داشتم از اینکه نکند مادرم نپسندد و ناراحت شود .توکل کردم به خدا .امیددداشتم حال که من نمیخواستم به گناه بیفتم ،خداهم مادرم را از من خشنود کند.
بعد از تشکر از فروشنده از مزون خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم.
اول در را برایم باز کرد. من سوار شدم ،سپس خودش چرخید و سوار ماشین شد
قبل از حرکت با لبخند نگاهم کرد
_خب خانم خانما کجا برم
لبم را تر کردم
_بریم اسباب بازی فروشی
_ای به چشم.فقط بانو اونجا چه خبره
_شما برو من بهتون میگم
_چشم عزیزم .
ماشین را به حرکت درآورد و به سمت فروشگاه اسباب بازی به راه افتاد
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
💠"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💠
اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
°• حُسنِـ خِتامـِ امشَبـ 🌙↓
یادمون نره روز های سخت میگذرن و تموم میشن ...
و این آدم های سختن که باقی میمونن!
•/ شبتون شـهدایی ✨