eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
11.1هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
VID-20210908-WA-1631106738299.mp3
1.6M
صدقه‌براۍ‌دل‌امام‌زمان'عج'فراموش‌نشود
سهل‌ابن‌سعدساعدی از صحابی رسول‌الله گوید: به بیت المقدس می رفتم. گذارم بر دمشق افتاد. شهری دیدم جویهای آب روان و درختانِ بسیار و پرده ها و حجاب های دیبا آویخته. مردم را دیدم شادمانی می کنند و زنان دف و طبل می زنند. با خود گفتم: شامیان را عیدی باشد که ما ندانیم؟ چند تن دیدم با یکدیگر سخن می گفتند. پرسیدم «شما شامیان را عیدی‌است که ما نمی‌دانیم؟» گفتند «پیرمرد! گویا تو بیابانی چادرنشینی.» گفتم «من سهل ابن سعدم. محمد را دیده‌ام.» گفتند «سهل!عجب نداری که آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلِ خود را فرو نمی برد؟» گفتم «چه شده؟» گفتند «این سرِ حسین، عترتِ محمد است. از عراق ارمغان آورده اند.» گفتم «واعجبا! سرِ حسین را آورده اند و مردم شادی می کنند؟» باز پرسیدم «از کدام دروازه می آورند؟» اشارت به دروازه ای کردند که آن را «باب ساعات» می گفتند. در میانِ گفتگویِ ما، ناگهان دیدم بیرق های پی در پی پیدا شد و سرهای بر نیزه. سرِ عباسِ ابن علی ابن ابی طالب در پیشِ آنها بود. نیک در آن نگریستم: گویی می خندید. . سواری دیدم بیرقی در دست داشت پیکان از بالای بیرق بیرون آورده و سری بر آن بود: شبیه ترینِ مردم به رسولِ خدا! پشتِ همه سرها و جلوی زنان بود. آن را هیبتی عظیم بود و روشنیِ تابان و محاسنش با اندکی سفیدی و به زنگِ خضاب شده گشاده چشم ابروها باریک و کشیده پیشانیِ باز میانِ بینی اندکی برآمده لبخندزنان دیدگانش گویی سمتِ افق می نگریست: سوی آسمان؛ و باد در محاسنِ او افتاده، به راست و چپ می برد. گویی امیرالمؤمنین است. و دیدم از پشتِ سرِ وی زنانی بر شترانِ بی روپوش سوارند... ياسين‌حجازی؛ آه؛ص۴۹۸و۴۹۹🌿!
سهل بن سعد ساعدی؛ در زمان رحلت پیامبر 15 ساله بود و گویا آخرین صحابی رسول‌خدا بود که از دنیا رفت. گفته می‏شود، بیش از یکصد سال زندگی کرد... او خود می‏گفت بعد از من شما از کسی نخواهید شنید که بدون واسطه بگوید "قال رسول الله"
محسن‌دشتی - yasfatemii .mp3
13.04M
『 بابا جون خوش اومدی...🖤•』
روزاول‌صفر؛ سرحسین‌را‌بھ‌دمشق‌آوردندو بنی‌امیہ‌آن‌روزراعیدگرفتند.💔
رمان نم نم عشق شعر ها شاد و غزل خوان لبانم بودند اسم لبخند تو شد واژه فرو ریخت بهم شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مهسو یاسمن کنارم نشسته بود و یه سری از مسائل و احکام اسلام رو برام توضیح میداد.. +ببین خانمی،الان شما چون دینت با دین مافرق داره پس مسلما مسائلش هم فرق داره.البته اصول پرستش یکیه ولی یک سری از احکام رعایتشون الزامیه. خب،اون مسائلیو که توضیح دادم قبلا اونا واجبات و کلیات هست که یک سری از اونا هم مربوط به خانمهاس. الهی بگردم داداشم بس که سر به زیر و خجالتیه روش نشده خودش بگه. و بعد ازین حرف ریزریز خندید و من به این فکر میکردم که یاسر و خجالت😕؟ والا این اینقدربداخلاقه که دیگ جایی برای خجالت نمی مونه.... یهو باصدای آخ گفتن یاسمن توجهم بهش جلب شد.. خندم گرفت،یاسرگوش یاسمنوگرفته بود و میپیچوند و میگفت +یالااعتراف کن پشت سرم چی میگفتی که میخندیدی؟ ++من؟کی گفته من پشت سرت حرف میزدم؟ول کن آخ آخ ..بابا مگه من اون خلافکاراییم که میگیریشون؟آخ ول کنننن _ولش کنید‌آقا یاسر،گناه داره ++آره آقایاسر ولم کن...خخخخ خندم گرفت که این دختر چه شیطنتایی داره.مثل خودمه یاسر‌گوششو ول کرد و روی مبل تک نفره نشست و اخم کرد... +شانس آوردی مهسوخانم پادرمیونی کرد وگرنه تااعتراف نمیکردی ولت نمیکردم... اومد رو به روی من و مثل سریالهای تاریخی جلوی روم زانو زد صلیبی روی سینه اش کشیدوگفت: +آه ای دخترپاکدامن،به راستی که از سلاله ی پاک مریم مقدس هستی. خدایان توراحفظ کنند.باشد که در رکابتان جان دهم بانو.پدر،پسروروح القدس نگهدارتان شلیک خندم به هوا رفت. _وای پاشودختر‌مردم بس که بهت خندیدم.عالی بود. بعدم براش دست زدم. تعظیمی کرد‌وشکلکی برای یاسردرآورد و متواری شد و ضربه ی دمپایی رو فرشی یاسر بی نتیجه موند.. یاسر این دختر زلزله اس ازهمین روزاول چهره ی واقعیشونشون‌داد.آبروی ماروبرد نه اینکه خودت خیلی بهتری؟شاگردخودته دیگه آقایاسر... وجدان جان کافیه😒 _خب مهسوخانم مادرحمام رو آماده کردن.یه دست لباس نو هم مال یاسمنه که هنوز دست نخورده است براتون‌ کنارگذشته اونم. تشریف ببرید یه غسل طهارت انجام بدید که بریم حاج آقا منتظرمونن. +بله‌چشم‌ممنون. _خواهش میکنم.خ وب یادگرفتید دیگ؟خجالت نکشید از یاس بپرسید اگ خواستین.اگرم باهاش راحت نیستین خودم درخدمتم. سرشو انداخت پایین و گفت +نخیر،تشکر.بایاسمن خیلی راحتم _خب خداروشکر . یاسمن رو صدازدم و اومدتا مهسو رو راهنمایی کنه. واردآشپزخونه شدم و نشستم،سرمو روی میز ناهارخوری گذاشتم. به شدت احساس خستگی داشتم... یکهو یادم اومد که باید با سرهنگ تماس بگیرم و ماجرای صبح رو توضیح بدم.. گوشیمو دست گرفتم و شماره ی همراه سرهنگ رو گرفتم... بعد از اینکه ماجراروتوضیح دادم و یک سری نکات مهم رو بهم یادآوری کرد‌تماس روقطع کردم. باصدای سلام به پشت سر چرخیدم. مهسوبود که از حمام اومده بود،سریع سرموپایین انداختم و جواب سلامشودادم. _علیکم السلام،عافیت باشه اگرکه حاضرید حرکت کنیم تادیرنشده. +بله من کاملا آماده ام. _بریم پس. _مامان؟حاج خانوم؟یاسی؟مارفتیما +کجامادر؟ _میریم‌ پیش حاج آقا رضوی +باشه عزیزم به سلامت.مراقب خودتون باشین. و بعد جلواومد و صورتامونوبوسید و مهسوروبغل کرد. _یاسی کو؟ +حمامه مادر _باشه،خداحافظی کن.راستی بعدش میرم اداره.فعلایاعلی +یاعلی پسرم تا امامزاده صالح توی ماشین سکوت برقراربود‌ دلم نمیخاست خلوت روحی مهسوروبشکنم.میدونستم حال خوشی نداره بعدازرسیدن بی حرف از ماشین پیاده شدیم و به سمت دفتر آستانه رفتیم.حاج اقارودیدم و سلام دادیم. +آماده ای دخترم؟ باصدای زیروپرازبغضی جواب داد ++بله حاج آقا +کف دست راستت رو بالا بیاروهرچی میگم دقیقاتکرارکن.. «اشهد انْ لا اله الّا الله و اشهد انّ محمّداً رسولُ الله و اشهدُ انّ عليّاً و ابنائه المعصومينَ حججُ الله و اوصياءُ رسولِ الله و خلفائه» شهادتین رو تکرار کرد و +مبارکه دخترم.ان شاءالله توی این دین بمونی و ثابت قدم باشی.بعدهم یک گواهی مسلمان و شیعه شدن همراه با چندتا کتاب و بروشور بهمون دادوگفت مطالعه کنه... برگه رو ازش گرفتم _بدینش به من،کارای قانونیش با من.بریم... و پشت سرم به راه افتاد.. ادامه دارد... ⛔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مهسو حرفهای جالبی میزداین پسر...کنجکاوشده بودم راجع به اخلاق و رفتارش بیشتربدونم... هرچی نباشه دانشجوی جامعه شناسی ام دیگه... ولی خب غرورم اجازه نمیدادبیشترازاین کنجکاوی کنم... بعداز صرف غذا که انصافا هم خوشمزه بود گفتم: _اون برگه که ازم گرفتین جریانش چی بود؟ +خب اون یه گواهیه برای این که شما دین ومذهبتون تغییرکرده برای اثبات به مراجع قانونی... کارت ملی،شناسنامه،مدارک تحصیلی واینادیگه....بایدتغییرکنن...من کارشوانجام میدم سرموپایین انداختم و اروم گفتم: _اهان.ممنون +وظیفس _بااجازه برم دستاموبشورم... +بفرمایید بلندشدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.دستاموشستم و چندمشت آب به صورتم زدم... خنکای اب روهمیشه دوست داشتم.. به سالن برگشتم... وقتی به میزرسیدم باصحنه ی جالبی رو به رو شدم... یه کیک شکلاتی که خیلی خوشگل تزئین شده بود و روش نوشته بود«مسلمون شدن مبارک» از تعجب دهنم بازمونده بود... _این...این کیک برامنه؟ لبخند ملیحی زد و گفت: +صددرصد..مگه بجز شما کسی دیگ الان اینجا هست که تازه مسلمون باشه؟ روی صندلیم نشستم و: _واقعاممنونم.کیک قشنگیه.فک نمیکردم اهل سوپرایزکردن باشید... تک خنده ی مردونه ای زد و گفت: +واقعاشما منواینقدر بد تصورکردین؟من بلدم خوبشم بلدم.حالا اجازه هس بخوریمش ؟اخه بدجوری چشمک میزنه...😂 خنده ای کردم و گفتم: _باشه باشه بفرمایین... و کیک رو برش زدم... یاسر بعد از خوردن کیک ازرستوران خارج شدیم. به سمت ماشین رفتیم و سوارشدیم. _خب بریم که من شماروبرسونم منزلتون... یکمم کاردارم بایدانجامشون بدم. و به راه افتادم... تا رسیدن دم خونه ی آقای امیدیان هردوسکوت کرده بودیم. دم در خونه پارک کردم ... _اینم منزل شما.ببخشید اگه خسته شدین... +نفرمایید ممنون ازشما.لطف کردین. ازخانوادتونم تشکر کنین. پیاده شد _من دم در میمونم تا برید داخل خونه. +باشه‌ممنون.خدانگهدار _یاعلی وقتی مطمئن شدم که وارد خونه شده تلفن همراهموبرداشتم _سلام،مرحله ی اول تموم شد.میریم برا فاز دوم. و قطع کردم. سیمکارت رو شکوندم و توی جوب آب انداختم. عینک دودیمو زدم و به راه افتادم... ادامه دارد.... ⛔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دعای فرج ‎«الهی عظم البلا» با صدای محسن فرهمند اگر یک دقیقه برا امام زمانت وقت داری بخون🙏 بسم الله الرحمن الرحيم اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 💛 دعای سلامتی 💛 اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج 🌴💎❄️🌹❄️💎🌴
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور