eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
مهسو باتابش شدید نورازخواب بیدار شدم.... نگاهی به دور و اطرافم انداختم...من اینجا چکار میکردم؟؟؟؟ کمی به ذهنم فشارآوردم... دیشب بعدازرسیدن به خونه با کمک نگهبان یاسررو آوردم توی خونه... بعدهم تا صبح مشغول پرستاریش بودم... پس حالا چراروی تخت یاسر بودم؟؟ باکرختی ازروی تخت بلندشدم ،با تیرکشیدن وحشتناک گردنم آخ بلندی گفتم... لعنتی.. ازاتاق خارج شدم و به سمت سرویس اتاق خودم رفتم ** پای تلویزیون نشسته بودم و مشغول تماشای فیلم بودم.... باصدای چرخیدن کلید به سمت در برگشتم... مثل همیشه یاسر با لبخندمحوی واردشد.. +سلام مهسوخانم... پاشدم ایستادم،لبخندکجی زدم و گفتم _سلام،خسته نباشی... کتش رو ازتن خارج کرد و به سمت اتاق رفت... +درمونده نباشی...میبینم که مثل همیشه بوهای خوب هم میاد.. لبخندی زدم و به سمت آشپزخونه رفتم تا میزروبچینم... * +تشکرمهسو..هم بابت دیشب هم بابت قرمه سبزی خوشمزه ات...انصافا چسبید... _نوش جان...امروز تب نداشتی دیگه؟ باتعجب گفت +تب؟؟مگه من تب داشتم؟ _خب آره،یادت نیست؟تاصبح توی تب میسوختی و هذیون میگفتی... لبخندخسته ای هم زدم و گفتم.. _هذیوناتم باحاله ها...تو توی خواب هم ملت رو تهدید میکنی؟ _مگه چی میگفتم؟ +نمیفهمیدم ،ولی انگار برای یه نیلا نامی نقشه میکشیدی... آبی که داشت میخوردتوی گلوش پرید و به سرفه افتاد... +نه بابا،نیلا کیه...راستی مهسو گفتم پاسپورتت و مدارکتو درست کردم؟ _نه...الان گفتی دیگه... تشکر کرد و به سمت اتاقش رفت... بعداز چندلحظه با پوشه ای که دستش بود برگشت... +اینم خدمت شما،شروع کن وسایلتم جمع کن بیزحمت... _ممنون.باشه... دوباره به سمت اتاقش رفت ولی وسط راه برگشت و گفت +امشب میریم خونه بابات اینا..باید باهاشون حرف بزنم.خوبه؟ لبخندی ازته دل زدم وگفتم _عااالیه مررررسی یاسر... چشمکی طبق عادت زد و گفت +قابل نداره عیال.... و وارد اتاقش شد... ؟ ادامه دارد... ⛔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
یاسر بیچاره چقدر خوشحال شد ...یه هفته اس ازدواج کردیم ولی این بچه انگار توی قفس بوده... ای بابا... گوشیم که روی میز کارم بود زنگ خورد... بادیدن اسم مهیار خنده ای از ته دل روی لبهام نشست... +سلام جانا... _سلام بی معرفت +قربون تو داداش،دلم برات لک زده بودا... _باشه باشه کم لاف بزن...تو دلت برای من تنگ نمیشه... +یه جوری میگی انگار خودت صبح تا شب زیرپنجره ی اتاقم داری گیتارمیزنی... خنده ی بلندی سردادم و گفتم _دلم برای این نمک ریختنات تنگ بود رفیق....خیرسرت رفیق چهارسالتما... +آقامن شرمنده...خب خودت چطوری؟اون موش ما چطوره؟مو ازسرش کم بشه گردنتو خوردمیکنما... _موش شما زن منه ها...گردن منم از مو باریکتر بیابزن... _مهسو یک ساعته داری آماده میشی،پدرم دراومدبابا...بیادیگه... بالاخره از اتاق خارج شد و درهمون حال گفت +کم غربزن،خب من روی تیپم حساسم... نیشخندی زدم و باشیطنت گفتم _مگه اینکه باتیپت خوشگل بشی... و با خنده از در بیرون رفتم... دستم رو از پشت کشید و گفت +آی صبر کن ببینم،کی گفته من زشتم!تا چشمات دربیاد ...شب کوری داری تو؟ لبخندملیحی زدم و گفتم... _شوخی کردم...غلط کرده هرکی بگه مهسوخانم امیدیان زشته... چشمکی زدم و به سمت آسانسوررفتیم... * کلید انداختم و وارد خونه شدیم... اول مهسو واردشد و به سمت اتاقش رفت و گفت +خیلی خوش گذشتا...ممنون _آره..خواهش،وظیفه بود... من هم مشغول آب خوردن بودم که با صدای جیغ مهسو سریع به سمت اتاق دوییدم... بادیدن تصویر روبه روم شوکه شدم...و این شوک کم کم جای خودش رو به خشم می داد... سریع به خودم اومدم و به سمت مهسو رفتم که خیره خیره به دیوار نگاه میکرد و مثل بیدمیلرزید... درست مثل یه جوجه که زیر بارون مونده توی خودش مچاله شده بود...آروم دستمو دورکمرش انداختم و دستمو روی چشمش گذاشتم... وارد هال شدیم...روی کاناپه خوابوندمش...وبه سمت آشپزخونه رفتم..سریعا آب قند درست کردم و حلقه ی مهسو رو که طلا بود توی لیوان انداختم... _بیااینوبخوربهترمیشی... بااصرارمن کمی از محتویات لیوان رو خورد و بازدوباره کز کرد روی کاناپه... خواستم برگردم توی اتاق خودم تا پتو براش بیارم.. +میشه نری؟میترسم یاسر... بامهربونی نگاهش کردم و گفتم.. _تامن هستم هیچی نمیشه...نگران نباش... سریع وارداتاقم شدم و پتو آوردم و روی مهسو انداختم... _سعی کن بخوابی... +نمیشه،همش اون نوشته میادجلوی چشمم... _هیییش..آروم باش دختر،من درستش میکنم.بهم اعتمادکن... +یه چیزی بگو آروم بشم... چشمام رو آروم بستم و شروع به خوندن قرآن با صوت کردم... بعدازگذشت دوسه دقیقه صدای نفس های منظمش رو شنیدم که نشون از خواب داشت... .... ادامه دارد.... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
- یعنـے میشھ امام‌زمان با خودکارِسبز دور اِسممون خط بکشھ ؟ بگھ اینـم نگھ داریـم . . شاید بدرخـورد شایـد گناهاش امون داد :)) شایـد بـرگشت پیشمون . . اعوذباللھ‌من‌شر‌نفسے !!
- هرکہ در روزگار غیبت قـٰائم ما بر ولایت استوار ماند؛ خداوند پاداش هزار شھید بھ‌مانند شھیدان بدر و اُحد بھ وی عطا فرمـٰاید ؛ - امام‌سجـاد؏ 🌱 -
4_5940804772486450149.mp3
1.66M
العجل ای امید جهان...
خانم یڪے از پاڪبانان های محلہ مریض شدہ بود، بهش مرخصے نمی‌دادند و می‌گفتند: نفر جایگزین نداریم. رفتہ بود پیش شهردار، آقاے شهردار بهش مرخصے دادہ بود و خودش رفتہ بود جاش ! شهردار ڪے بود؟ !
. 💠 در رثای بزرگ‌مرد پانزده‌ساله‌ای که پروانه‌سان به آتش زد و ققنوس‌وار جاودان شد. 🍃 عروج از دل آتش سر تا به پا شد نور و چون فانوس برخاست چون بود با پروانه‌ها مأنوس، برخاست تا پا نهاد آن مرد بی‌پروا در آتش آه از نهاد آتش و فانوس برخاست تنها نه نام او، مرامش هم علی بود در پای عزّ و غیرتش ناموس برخاست چون قطره‌ای گمنام دل را زد به دریا افزون‌تر از دریا شد، اقیانوس برخاست فهمیده بود اندیشۀ فهمیده‌ها را چون گوهری ناب از دل قاموس برخاست از خیل دم‌سردان و بی‌دردان جدا بود از درد همسایه چو جالینوس برخاست در ماتم این لالۀ آتش‌گرفته از بلبلان غم‌زده قالوس برخاست هم اشک از چشم جوانمردان فرو ریخت هم از لب آزادگان افسوس برخاست در وصف او شعر و حماسه در هم آمیخت پروانه در آتش شد و ققوس برخاست ✍️ ، ۱۴۰۰/۰۷/۰۲ 🌴💎🌴
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
آیت الله جـوادی آملـی : نگوییـد جا مانـده ایـم . کسی که قلـب و روحـش رفته جامانـده نیست ؛ جامانـده کسی است که عشـق و شور و طلب زیارت اربعیـن به ذهنـش هم نرسیـده و علاقه‌‌ ای نـدارد . نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh