eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید مصطفی شیخ‌الاسلامی🌷 ولادت: 1364/10/22 مازندران، چالوس شهادت: 1394/09/16 سوریه، حلب نحوه شهادت: درگیری با داعش، اصابت تیر قناسه به پهلو. ⬅️ فرازی از وصیت‌نامه: اینجانب مصطفی شیخ الاسلامی فرزند و سرباز کوچک حضرت زینب (س) وظیفه خود دیدم که به کسانی که به حضرت زینب (س) بی‌احترامی کردند، جواب دندان‌شکنی دهم و به جهادی که رهبر انقلاب اسلامی اعلام کرده‌اند لبیک گویم و برای دفاع از حرم به عنوان مدافع حرم به سوریه بروم، از شما مردم عزیز می‌خواهم که همیشه کنار رهبر انقلاب بوده و هیچوقت نگذارید تنها باشد و اجازه ندهید کسی به این انقلاب با چشمان بد نگاه اندازد، همیشه کنار دین و قرآن باشید و هرگز آن را ترک نکنید که تمام شیعیان امیدشان به خدا و ائمه اطهار می‌باشد، امیدوارم روزی برسد که تمام مستکبران نابود و اسلام پیروز شود. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
بچـھ‌کـھ‌بودفلج‌شد نذرحضـرت‌زینب.س.کردمش.. نذرقبول‌شدورضاخوب‌شد ؛ خوبِ‌خـوب... اونقدرخوب‌کـھ‌مھرنوکری‌عمـھ‌ی‌سادات روی‌قلبش‌حڪ‌شد :) عاقبت‌هم‌فدائـےبـےبـےزینب‌🌷شد 🌴❄️🌾❄️🌴شهیدرضا‌کارگر
ضامن که رضا باشد ، من آهوی دربندم آقا بطلب حتما ، کـم می‌کـند از دردم... 🌴🌾❄️🌾🌴
شهید موحدنیا در کنار بحث جهاد و رزم در سوریه، پیگیر مسائل علمی و مسئول سوادآموزی تیپ فاطمیون بودند، شهید اذعان داشتند این عزیزان حتی برای ارتباط‌گیری با خانواده‌هایشان امکان تایپ‌ کردن و ارسال پیام و عکس در فضای مجازی را بلد نیستند و برای همین درصدد بودند و دائماً کتب و جزوات درسی را برای سوادآموزی نیروهای فاطمیون به سوریه می‌بردند. سردار مرتضوی از مسئولین اصلی تیپ فاطمیون نقل می‌کنند: "وقتی از کوچه پس‌ کوچه‌های به سمت خط مقدم می‌رفتم، چادری دقیقاً در نزدیکی خط نبرد توجهم را جلب کرد، وقتی به آن چادر مراجعه کردم، دیدم این چادر محل اسکان و سوادآموزی و مقرّ نیروی‌های فاطمیون است و آقا مهدی پیگیر مسئله سواد و آموزش علمی نیروها حتی در نزدیکترین قسمت به خط مقدم هستند، با تعجب پرسیدم: صالح! (نام‌جهادی شهید موحدنیا در سوریه) تو در این قسمت حساس و خط مقدم، چادر سوادآموزی برپا کرده‌ای؟!! 🌷 شهید مهدی موحدنیا🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
اولین باری که آقامحمدتقی رو دیدم توی محوطه با صفای لشکر تقریبا ساعت ۶ صبح روز یکی از جمعه های اسفند ماه سال ۹۴ بود. چهره ی دلربا و با صفای ایشون هیچ وقت از چشمانم کنار نمی ره، در برخورد اولی که دیدمش، پیش خودم گفتم : حتما باید از سادات حضرت زهرا باشه که انقدر چهره زیبا و دلنشینی داره اون شال سبز رنگی که اکثر مواقع دور گردنش بود چهره ش رو شهدایی می کرد یکی از رزمندگان منو بهش معرفی کرد ؛ سلامی بهش کردم و اومد جلو و دست هاش رو به گرمی فشردم و احوالپرسی مختصری کردیم ، برگشت گفت: که شما از سادات هستید برای ما دعا کنین بریم همسفره سیدجلال بشیم، بعد از هم جدا شدیم شهید محمدتقی سالخورد نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد.... اگرچه چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سیدمحمدطاها را نظاره گر باشد و شیرینی پدر شدن را لمس کند... بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود مداومت به خواندن زیارت عاشورا و خواندن دو رکعت نماز حضرت فاطمه زهرا (س) , بعد از هر نماز صبح از ویژگیهای منحصربه فرد همسر شهیدم بود... شهید سیداحسان حاجی‌حاتملو نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
محمدرضا در پنج‌سالگی آموزش قرآن را آغاز کرد و در هشت‌سالگی قرآن را به سه‌زبانِ عربی، فارسی و ترکی مسلط بود و در یازده‌سالگی، یادواره‌های شهدا و کلاس‌های احکام و قرآن در مسجد برگزار می‌کرد. یکبار مدیر مدرسه‌ی محمدرضا بهم گفت که روزی محمدرضا یک‌بسته دفتر، خودکار و مداد به مدرسه آورده بود که می‌گفت پولِ توی‌جیبی‌هایم را جمع کرده‌ام و برای دانش‌آموزان نیازمند خودکار، دفتر و مداد خریدم؛ این در حالیست که من می‌توانم گرسنگی را تحمل کنم ولی نمی‌توانم نیازمندی بقیه‌ی دوستان را تحمل کنم. 🌷 شهید محمدرضا فخیمی🌷 📎به روایت پدر شهید نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
دهه فجرتون مبارک🌈😄
Hekayat Badkare Ke beheshti shod.mp3
7.41M
▫️سه روز بود که جنازه‌اش روی زمین افتاده بود. هیچ کس خوش نداشت جسد او را دفن کند. وحی رسید به موسی: «برو و این زن را دفن کن. به مردم هم بگو که او بهشتی است! درست است که بدکاره بود، اما بخاطر یک کارش، همه گناهانش را بخشیدم...» 📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص384
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴❄️🌾❄️🌴 امیرمؤمنان علی (ع) هيچ عملى نزد خداوند، محبوب‏تر از نماز نيست، پس هيچ كار دنيايى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امشب به جهان مَهی به ظاهر آمد فرزند علی، طیّب و طاهر آمد پنجم گل بستان محمّد امشب از لطف خدا امام باقر آمد 🌺ولادت امام محمدباقر (ع) مبارک باد.🌺 🌴❄️🌾❄️🌴
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 چند لحظه توسکوت رانندگی میکرد طاقت نیاوردم و گفتم: +ببخشید اسباب زحمت شدم امشب جواب داد امیرعلی: نخیر، بخشیدن همینجوری نمیشه که، باید شیرینی بدین، اونم دست پخت خودتون، البته بی مناسبتم نیستا.. نمیدونستم چی بگم. ادامه داد: _ نمیپرسین به چه مناسبته؟ گفتم : نمیدونم +خب یه مناسبتش اینه که همین یکی دوروزه، باباتون ازاد میشه.. داشتم حلاجی میکردم چی گفت که ادامه داد: امیرعلی:.. مناسبت بعدیش اینه که قراره باباو مامانتون ودعوت کنیم خونمون... و مناسبت اخر اینکه... اینکه.. بنده شیرینی کوکی شما رو خیلی دوس دارم.. من‌درست شنیدم؟ گفت بابا،بابام داره ازادمیشه؟ چقدردوس دارم بابا داشته باشم....حس دلتنگی تو وجودم پرشد، خانم‌جوون میگفت رفته زندان، خیلی پشیمونه از کاراش.تو زندان خیلی تغییر کرده...‌ قران جیبی م رو دراوردم و از زیر چادر گذاشتمش روی قلبم!خدایا شکرت!!خدایا خودت همه چی و درست کن!! یهویی صدای بوق ممتد ماشینی که نوربالا می زدواز روبه رو میومد،باعث شدبه خیابون نگاه کنم، ماشین از روبه رو میان، ما داریم میریم تو لاین مخالف.. یا اون داره اشتباه میاد،،،از ترس جیغ کشیدم.. +موااظبب بااااش... احساس کردم وارد خلأشدم، هیچی نمیشنیدم، به جز چند تا صوت درهم و گنگ.. _حالت خوبه؟ صدامو میشنوی؟ اروم وبه سختی چشام وباز کردم،نور سفید مهتابی روی سقف چشام و زد،چهره ی مهربون زنی رو مقابل صورتم دیدم،اینجا کجاست؟ دور و برم و نگاه کردم، پاراوان سفید جلوی دیدم و گرفته بود، لبام خشک شده بود، لبمو به زور باز کردم و گفتم اینجا کجاس؟اااب.. زن لبخندزنان گفت: درمانگاه هستی، لیوان ابی رو مقابل صورتم گرفت، خواستم کمی نیم خیز بشم اب بخورم که احساس کردم زمین دور سرم چرخید،آخی گفتم، دستم و بلند کردم بزارم روی سرم که سوزشی احساس کردم. پرستار: اروم، تو دستت سرمه.. +سرم گیج میره _اره یه چند تابخیه خورده.. بزار کمکت کنم تختتو بیارم بالا.. همینجور که بااهرم قسمت سرِ تخت رو بالا میاورد،پرسیدم: چی شده؟ _تصادف کردی، مثل اینکه کمربند نداشتی، پرت شدی جلو، سرت شکسته، بقیه بدنت اسیب جدی ندیده. یاد امیر افتادم.با هول و نگرانی پرسیدم. +یا خدا... امیرع..راننده ماشین چی؟ سالمه؟ پرستارشونه م رو گرفت به سمت تخت عقب نشوند.. همون لحطه پرستار دیگه ای با عجله اومد و گفت: خانم سلیمی، اتاق برادرا خیلی فوری ی ی.. پرستار به سمت در برگشت،وباعجله به من گفت: پرستار:نگران نباش.. اروم باش، سعی نکن از تخت بیای پایین فعلا تعادل نداری.. همونطور که باعجله از اتاق میرفت بیرون به پرستار دم در میگفت: مسکن زدم داخل سرمش....رفتن بیرون. تو فکر بودم امیر چی شده؟ اینجا کسی نیست بپرسم.. گوشیم ، کیفم.. هیچی دم دستم نیست.. اومدم صدا بزنم یکی بیاد ولی صدام نمیومد بیرون.. انرژی نداشتم.. احساس کردم پلکام سنگین شد.. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 صدای زن؛هالین .. هالین جون.. دخترم.. هالین چشاتو باز کن دخترم، ببین کی اومده.. صدای زن دیگه:بیداره ها خودشو لوس میکنه، هالین پاشو دیگه دختر، ببین چه خبره اینجا.... تو بیا شاید چشمشو باز کنه.. صدای مرد:هالین خانوم... هالین خانووم، نمیخواین بیدارشین، اینجا همه منتظر شما هستن.. صدای اشنااا،صدای امیرعلیه... چشمامو اروم باز کردم..اول همه چیز تار بود،کم کم چهره ادما واضح شد..صدای خداروشکر مهین جون ومی شنیدم،مهتاب با نگاه مهربونش روی سرم وایساده بود،حسین اقا کمی دور تر ایستاده بود.. و امیر که به محض اینکه چشمم بهش افتاد،نگاهم و پایین انداختم،دست و پام وگم کردم وگفتم: +سلاام مهتاب که متوجه حالم شد جواب داد: علیک سلام دختر خودسرِدیوونه خودمون.. و زدزیر خنده.. امیرعلی همونطور که معلوم بود از جمله ی مهتاب، اخمی توصورتش اومده، رو به مهتاب گفت: من میرم پرستارومیفرستم بیاد پرونده شونو چک کنه، خودم‌ برنمیگردم دیگه برم حسابداری... حسین سمت امیرعلی قدمی برداشت و گفت: داداش منم میام. حسین روبه مهتاب ادامه داد: خانم، شمام جم و جور کنین بریم. مهتاب چشمی گفت و امیرعلی و حسین به سمت در رفتن ک یادم اومد از امیرعلی پرسیدم: اقاامیرعلی،چادروکیفم و.. نیستش. سرش و برگردوند سمتم و جواب داد: امیرعلی: میارم براتون. مهین جون با نگاه مهربونی نگام می کردو با لحن محبت امیزی گفت:دخترم کجا رفتی؟نگفتی من دق کنم؟ سرم و انداختم پایین واروم گفتم: ببخشید، بخدا خیلی اذیتتون کردم، مخصوصا اقا امیرعلی.. مهتاب پریدوسط وگفت: مهتاب:حالا بعدا حسابتو میرسم بخاطر شوکی که بهمون دادی ، فعلاجنابعالی بایدزودسرپا بشی که هزارتا کار داریم. سوالی نگاش کردم وباخنده گفتم: +دوتا ازهزار تاروبگو بدونم مهتاب:خب اولیش اینکه بابات تا ساعت ۲ کاراش انجام میشه بسلامتی میادبیرون، دومیش اینکه شب هم که خونه مهمون داریم.کلی کار هست.. درحالی که داروهام و جم می کرد، ملافه مو داد کنار وگفت: مهتاب: پاشو دخترم، پاشو که وقت استراحتت تموم شد مهین جون لبخندی ب من زد وبا اخم مصنوعی رو به مهتاب گفت: مهین: دخترم و اذیت نکن مهتاب.. رو به من ادامه داد: مهین: عزیزم، اگه حالت خوبه ،پاشو که الان امیر میاد بریم خونه.. لبخندی زدم و خودمو به حالت نشسته تغییر دادم وگفتم: مهین جون من خوبم. بریم فقط چادرم.. صدای امیراز جلوی در اومد: امیرعلی: ابجی کوچیکه، ببا وسایل هالین خانومو ببر. مهین جون پرسید: مگه تو نمیای مادر؟ امیرعلی: من برم پی کارای بیمه ماشینم، شما با حسین اقا برین.. مهین: خب میخوای مابا تاکسی بریم،تو با حسین اقا برو.. امیرعلی: نه.عباس میاددنبالم.. اسم عباس چه اشنابود برام روبه مهتاب گفتم عباس کیه؟ مهتاب:دوست امیرعلیه..چطور؟ گفتم: اسمش اشناست.. کمی فکر کردم وجرقه ای به ذهنم زدوسریع گفتم: لیلا... مهتاب باتعجب نگام می کردوپرسید: لیلا؟!کی هست؟؟ &ادامه دارد.... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🍁زخمیان عشق🍁
سلام عرض ادب و احترام شب بخیر دوستان از همه شما خوبان التماس دعا دارم برای شفای داداش حسن دعا کنید هر کی میتونه هر تعداد برای سلامتی شون سوره مبارک حمد بخونه ممنون همه شما رفقا خانواده محترم شهدا هستم
🔴 اعمال شب اوّل‏ ماه رجب 🔺شب شريف و یکی از چهار شبی است که اختصاص به احیا گرفتن دارد و اعمال دیگری نیز وارد شده است: ۱- چون هلال را ببيند بگويد: «اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ رَبِّی وَ رَبُّكَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ» و نيز از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم نقل شده است كه چون هلال رجب را می‌ديدند می‌‏خواندند: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي رَجَبٍ وَ شَعْبَانَ وَ بَلِّغْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَى الصِّيَامِ وَ الْقِيَامِ وَ حِفْظِ اللِّسَانِ وَ غَضِّ الْبَصَرِ وَ لا تَجْعَلْ حَظَّنَا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ» ۲- غسل چنانكه بعضى از علما فرموده‌اند از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم مروى است: هر كه درک كند ماه رجب را و غسل كند در اوّل و وسط و آخر آن، بيرون آيد از گناهان خود مانند روزى كه از مادر متولد شده است. ۳- زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام ۴- بيست ركعت نماز در هر رکعت بخواند: سوره «حمد» ۱ مرتبه سوره «توحید» ۱ مرتبه‌ و بعد از هر دو ركعت سلام دهد. تا محفوظ بماند خود و اهل و مال و اولادش و از عذاب قبر در پناه باشد و از صراط بی ‏حساب مانند برق بگذرد. ۵- دو ركعت نماز رکعت اوّل ▫️سوره «حمد» ▫️سوره «ألم نشرح» ▫️سوره «توحيد» (سه مرتبه) رکعت دوّم ▫️سوره «حمد» ▫️سوره «ألم نشرح» ▫️سوره توحيد» ▫️سوره «فلق» ▫️سوره «ناس» و چون سلام نماز داد ▫️سى مرتبه لا إِلَهَ إِلا الله ▫️سى مرتبه صلوات تا حق تعالى گناهان او را بيامرزد مانند روزى كه از مادر متولد شده است. ۶- سى ركعت نماز و در هر رکعت: ▫️سوره حمد ۱ مرتبه ▫️سوره كافرون ۱ مرتبه ▫️سوره توحيد ۳ مرتبه ۷- دعای امام جواد علیه السّلام از امام جواد عليه السّلام روایت شده است كه فرمود: مستحب است كه اين دعا را در شب اوّل رجب بعد از عشاء بخواند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ مَلِكٌ وَ أَنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِرٌ وَ أَنَّكَ مَا تَشَاءُ مِنْ أَمْرٍ يَكُونُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا مُحَمَّدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللَّهِ رَبِّكَ وَ رَبِّي لِيُنْجِحَ بِكَ طَلِبَتِي اللَّهُمَّ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَنْجِحْ طَلِبَتِي» و سپس حاجت خود را از خدا بخواهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال لیله الرغائب
مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد.... اگرچه چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سیدمحمدطاها را نظاره گر باشد و شیرینی پدر شدن را لمس کند... بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود مداومت به خواندن زیارت عاشورا و خواندن دو رکعت نماز حضرت فاطمه زهرا (س) , بعد از هر نماز صبح از ویژگیهای منحصربه فرد همسر شهیدم بود... شهید سیداحسان حاجی‌حاتملو نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh