فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی که با شنیدنش و توجه به اون و فهمیدن ارزش نماز اول وقت شاید تا آخر عمر دیگه نماز اول وقتمون ترک نشه انشاءالله
#نماز_اول_وقت
#کانال_زخمیان_عاشق
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهدا
مثل آیههای قرآن مقدسند
تقدس آیههای قرآن
به این است که
حکایت از حق دارند
و شهدا نیز این چنیناند...
#شهیدسیدمرتضیآوینی
#کانال_زخمیان_عاشق
سیدمحمد میری از خادمان ایرانی حرم حضرت رقیه(س):
⭕️سمت حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها، میدانی به نام میدان حجیره بود که آنجا داعشیها با سرهای بریده، فوتبال بازی میکردند تا رعب و وحشت ایجاد کنند.
🌹این میدان با تدبیر شجاعانه سردار شهید حاج حسین همدانی از لوث وجود داعشیها پاکسازی و به شاهراه تردد نیروهای مقاومت ایرانی، حیدریون و فاطمیون تبدیل شد.
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای کوه غیرت ، صدامون رو داری!
#هوامون_خرابه 😔
هوامون رو داری؟
بیا دونه دونه گره ها رو وا کن
خودت که نشون دلامون رو داری...
#سلامبرابراهیم
🌴💎🌹💎🌴
با سلام
ذکر شریف روز دوشنبه و
فعالیت خود را به نیابت از سردار شهيد اسلام مهدی خوش سیرت(معاون فرماندهی لشکر ۱۶ قدس گیلان) انجام می دهیم .
و هدیه میکنیم به امام حسن و امام حسین علیهما السلام.
فرزند:
تولد: 19/06/1339
محل تولد: روستای چورکوچان آستانه اشرفیه
تاریخ شهادت: 06/تیر/ 1366
محل شهادت: ماووت عراق
عملیات: عملیات نصر ۴ فتح منطقه ماووت عراق
محل دفن: گلزار شهدای آستانه اشرفیه
🌷🌹تقویم شهادت🌹🌷
#کانال_زخمیان_عاشق
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو نماز حواست پرته؟
🔷دستور العمل ایت الله بهجت (ره)
استاد عالی
#کانال_زخمیان_عاشق
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#رمان
فالی در آغوش فرشته
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
#فاضل_نظری
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_سوم
#فصل_دوم🌻
ماشین رو ، روبروی خونه آنالی خاموش کردم و چندتا بوق براش زدم .
دو هفته ای از عقد آقای حجتی می گذشت و توی این مدت هیچ خبری ازشون نداشتم .
امروز هم خونه مژده اینا به مناسبت تاسوعا نذری داشتند و قرار بر این بود که من و آنالی بریم کمکشون .
در ماشین باز شد و آنالی دستپاچه گفت :
+ سلام ، خوبی تو ؟
ببخشید معطل شدی ، روشن کن بریم.
استارت زدم و گفتم :
- سلام قربانت ممنون .
بعد از یک ساعت رانندگی روبروی خونه مژده پارک کردم و از ماشین پیاده شدم .
در حیاطشون باز بود ، چند باری به در زدم و با یه یالله وارد شدم .
دور تا دور حیاطشون پرچم های سیاه رنگی نصب شده بود و مداحی خیلی زیبایی در حال پخش شدن بود .
قابلمه های بزرگی روی زمین گذاشته بودن و چند تا خانوم مسن هم در حال شستن سبزی ها بودن ، به سمت مامان مژده رفتم و سلام علیکی کردم .
به گفته مامانش دخترا داخل بودن ، وارد هال شدم و چند باری صداشون زدم .
مژده کفگیر به دست از آشپزخونه خارج شد .
+ سلام خواهر شوهر جان ، خوش اومدی .
سلام فاطمه خانوم خوب هستید ؟ خوش اومدید .
آنالی لبخندی زد و در جوابش تشکری کرد .
آیه و کوثر مداحی گذاشته بودند و در همین حین هم مشغول کار کردن بودند .
رو به مژده گفتم :
- من چه کنم مژی جون ؟!
به روی اُپن اشاره کرد و گفت :
+ اون سبزی ها رو بیار پایین و بی زحمت تمیزشون کن .
بلند شدم و به سمت اُپن رفتم همین که سبزی ها رو برداشتم در هال با ضرب باز شد و آقا مرتضی با چهره ی آشفته ای اومد داخل و با صدایی که میلرزید گفت :
+ مژده خبری از راحیل نداری ؟
آخرین بار کی باهم در تماس بودید ؟!
مژده کفگیر رو توی سینک گذاشت و هراسون به سمت مرتضی دوید .
- حدود یک ساعت قبل از حرکتش باهام تماس گرفت ، چطور ؟!
+ دقیقا چه ساعتی بود ؟!
مژده نگاهی به ساعت انداخت .
+ حدودای هفت صبح بود ، اتفاقی افتاده مرتضی ؟
همین که آقا مرتضی خواست حرفی بزنه صدای جیغ خانوم های توی حیاط بلند شد .
آقا مرتضی به سمت حیاط دوید و همون جا روی زمین افتاد .
پلاستیک سبزی ها از دستم افتاد و با گفتن یا حسینی به سمت حیاط دویدم .
همه ی خانوم ها کارهاشون رو رها کردن و دور آقا مرتضی و مادرش جمع شدند .
ادامه دارد ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_چهارم
#فصل_دوم🌻
مامان مژده روی زمین افتاده بود و صورتش رو چنگ میزد ، روسریش از سرش در اومده بود که خانوم های اطراف به اجبار روسری رو سرش کردن .
با دیدن کاوه توی قسمت آقایون بدون اینکه به بقیه توجه کنم به سمتش دویدم و با لکنت گفتم :
- داداش اتفاقی برای راحیل افتاده ؟!
کاوه کلافه نفسی کشید و سرش رو پایین انداخت .
+ مرتضی سر صبحی باهاش صحبت کرد جوابش رو داد .
یه نیم ساعت بعدش دوباره تماس گرفت گفت که تلفنش خاموشه .
پدر و مادرش هم تازه تماس گرفتن ببینن رسیده یا نه اما همین الان از بیمارستان تماس گرفتن که راحیل خانوم و برادرش توی راه تصادف کردند و متاسفانه هر دو نفر فوت شدند .
چندبار کلمه آخری که کاوه گفت رو با خودم تکرار کردم " فوت " هین بلندی کشیدم و تعادلم رو از دست دادم ، خواستم روی زمین بی افتم که کاوه بازو هام رو گرفت و من رو توی آغوشش کشید .
دستام رو دور کمرش حلقه کردم و بی صدا اشک ریختم ، تمام خاطراتم با راحیل مثل یک فیلم جلوی چشمم تداعی شد ، از اولین باری که توی اتوبوس دیدمش ، دعواهامون ...
قضاوت های نابجای من و ...
سرم رو از روی شونه کاوه برداشتم ، حسابی پشت لباسش رو با اشکام خیس کرده بودم .
از آغوشش بیرون اومدم و با دستم دیوار رو گرفتم ، هر لحظه جمعیت توی حیاط بیشتر میشد و صداهای جیغ بلندتر و بلند تر میشد .
گوشه ای از حیاط نشستم و مثل دیوونه ها به روبرو خیره شدم ، مژده غش کرده بود اما نای بلند شدن نداشتم که به سمتش برم ، کاوه که وضعیتش رو دید بدون توجه به حال خراب من به سمت اون رفت .
به آیه نگاهی انداختم ، آراد در آغوشش گرفته بود ، همزمان با نگاه من به آراد اون هم سرش رو بلند کرد که با هم چشم تو چشم شدیم نگاهم رو ازش گرفتم و به زمین دوختم .
سرم رو ، روی زانو هام گذاشتم و بی صدا اشک ریختم .
طفلکی راحیل ، رفت اون دنیا روحش ابدی شد رفت پیش معشوقش .
+ مروا پاشو .
اشک هام رو پاک کردم و به آنالی نگاه کردم .
- ها ؟
+ چرا اینجا نشستی ؟!
بلند شو الان میخوان بیان این قابلمه ها رو ببرن ، پاشو توی راه نشستی .
دستای آنالی رو گرفتم و با هزار تا زحمت از روی زمین بلند شدم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خدایا!
از فتنه و بلا و امتحان ، گریز و پرهیزی نیست. سربلندی و توفیق مسألت ماست.
-سیدمهدیشجاعی
#مناجات