6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ڪَربُۅبَلآیَتچـہحـٰآلۅهَۅآیۍدآرَد
میشَۅَداَربَعینمَنهَمبـٰآشَمدَرآنحآلۅهَۅآ
دلمهوایتوداردبگوچهچارهڪنم💔
#اربعین
@yasfatemii مهدیسعیدی آیزائراییکه... - yasfatemii .mp3
زمان:
حجم:
5.63M
یِ سلام بدید از طرف سیدعلی!
#کربلاییمهدیسعیدی
@Elteja | کانال اِلتجا88-Tasharofe Masjede Sahleh_Sahlavi.mp3
زمان:
حجم:
5.55M
▫️ای که با آوردن نامت گره وا میشود!
#داستان_تشرف شیخ جواد سهلاوی خادم مسجد سهله، به محضر امام عصر علیه السلام.
📚 به نقل از مرحوم آیت الله ناصری
📚 اجساد جاویدان ص۴۲
#مسجد_سهله
#حامی_شیعیان
#از_سهله_تا_کربلا
#رمان
#محکم ترین_ بهانه
به"طیــن"سر بزن!
حالِتوخوبمیشود،
بهاندازهدرآغوشِخدابودن
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_شصت_یکم
توی باغ کمی قدم زدم دلم هوای پویایی را داشت که حال برایم یک غریبه و نامحرم بود.
نفس کشیدن برایم سخت شده بود از باغ بیرون رفتم چشمم به نقطه ای افتاد که دیشب با پویا صحبت می کردیم اشکهایم جاری شد
به یاد حرفای پویا افتادم روی زمین نشستم و گریه کردم
پدرم به سمتم امد و دستم را گرفت و گفت:
- ثمین بسه ،چه بلایی سر خودت میاری؟ اگه نمی تونستیی از پویا دل بکنی کسی مجبورت نکرده بود.
اگه پشیمونی همه چیز رو بسپار به من همه چیز رو درست میکنم
- نه بابا من تصمیممو گرفتم وبا رامین ازدواج می کنم.
- پس نه زندگی رو واسه خودت سخت کن و نه برای منو مادرت . برو تو ماشین من و مادرت هم الان میایم سهیل و رامین هم تو ماشینن
- چشم بابا جون
وقتی پدر و مادرم آمدند به راه افتادیم در کل مسیر بخاطر اینکه حرف نزنم خودم رابه خواب زدم وقتی به خانه رسیدیم به اتاقم رفتم خودم را در اتاق حبس کردم و به اینده نامعلومم فکر کردم
دلتنگی امانم را بریده بود. هیچ چیز آرامم نمیکرد .
وضو گرفتم دو رکعت نماز خواندم ارامشی عجیب به سراغم آمد
روی تختم دراز کشیدم . همه خاطرات خوبم با پویا را مرور می کردم .
روزها پشت سر هم می گذشت و من با یاد روزهای خوبم با پویا روزم را به شب میرساندم
بالاخره صبر خانواده ام از تنهایی من به سر آمد
مادرم وارد اتاقم شد و گفت :
- ثمین بسه دیگه الان دو هفته است از شمال بر گشتیم تو خودتو تو اتاقت حبس کردی
رامین هم کارو زندگی داره باید برگرده واسه فردا بلیط گرفته می خواد بره اگه تصمیمیت گرفتی و می خوای باهاش ازدواج کنی, پس فردا برو و گرنه که مامان جان تکلیفش رو روشن کن.
- مامان من تصمیمم گرفتم بهش بگو فردا باهاش میرم
- باشه الهی خوشبخت بشی دخترم حالا پاشو بیا پایین
- ممنون مامان الان میام
حق با مادرم بود با تنهایی نشستن واشک ریختن گذشته برنمی گشت
باید به زندگی کردن ادامه میدادم
حالا که محرومیت من و پویا به پایان رسیده بود باید تلاشم را برای فراموشی پویا می کردم پس تصمیم گرفتم از همین زمان شروع کنم.
لباسهایم را عوض کردم و دستی به سرو رویم کشیدم و از پله ها پایین رفتم رامین به سمتم امد و گفت:
- سلام ثمین جان چه عجب ما شما رو دیدیم.
- سلام آقارامین . من تصمیم رو واسه ازدواج با شما گرفتم فردا با شما همسفر میشم
-واقعا چه عالی خوش حالم که منو پذیرفتی و ازت ممنونم و قول میدم هیچ وقت نذارم به خاطر انتخاب من پشیمون بشی
در همان هنگام پدرم که همه حرفهایی ما را شنیده بود نزدیک شد و گفت : خیلی خوشحالم که شما دو نفر هم به ارامش رسیدید و باید بگم یک همسفر دیگه هم پیدا کردید
من و رامین باهم دیگه با تعجب گفتیم :همسفر ،کی؟
- خب معلومه دیگه من
به پدرم گفتم :
شما ؟ مرخصی گرفتید؟
- اره عزیزم چند روز مرخصی گرفتم ،خب اگه سوالی ندارید بریم شام بخوریم
آخر شب به اتاقم رفتم تصمیم گرفتم برای بار آخر با پوبا تماس بگیرم و با او برای همیشه خداحافظی کنم و حلالیت بطلبم، گوشی را برداشتم چندبار با او تماس گرفتم ولی او گوشی رو بر نمیداشت
بار آخر که تماس گرفتم گوشی اش روی پیغامگیر رفت
تصمیم گرفتم پیام بزارم گفتم:
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_شصتم
به خاله نگاه کردم و گفتم:
_همش تقصیره منه.آقا پویا بی تقصیره.من ازشون خواستم که همه چیز تموم بشه.واقعیتش من..........من میخوام برای همیشه از ایران برم.بخاطر عزیزجونم که حالش بده من.....
مادرم با شنیدن حرفم شروع به گریه کردن کرد و من ناراحت بودم که حال و روز عزیزترین های زندگیم بخاطر من تلخ شده است.
خاله چندقدمی من ایستاد و گفت:
-نمیدونم چی بگم ؟دروغ چرا ازدستت ناراحتم که پسرمو به بازی گرفتی و بعد یک ماه همه چیز رو بهم زدی.پویا از وقتی تو وارد زندگیش شدی حس و حال خوبی داشت.میدونم بچه ام الان حالش خرابه چون واقعا دوستت داره.حالاکه میخوای بری برو نگران پویا هم نباش اونم به زندگی ادامه میده پس نگران نباش.حالا که از عشق پسر من گذشتی حداقل خوب زندگی کن
در حالی که گریه می کردم گفتم :
- عمو جون ، خاله، منو ببخشید به خاطر شکستن دل آقا پویا واقعا نمی خواستم اینطوری بشه
خاله اشکاشو پاک کرد و گفت:
- شاید ما همه به نوبه خودمون تو این سرنوشت مقصر بودیم . من تو رو به اندازه پویا و پریا دوست دارم
ما دیگه بر میگردیم خونه. مواظب خودت باش .خدانگهدار
عمو هم خداحافظی کرد و رفتند
.پاهایم سست شد روی صندلی نشستم و زار زدم به حال خودم و پویا
خودم بخاطر خانواده م این تصمیمو گرفته بودم پس هیچکس جز خودم مقصر نبود.
بلند شدم در حالی که تعادل نداشتم به سمت اتاقم رفتم.
وقتی می خواستم از پله ها بالابروم پایم لغزید و نزدیک بود بیفتم
رامین به سمت من دوید تا کمک کند با عصبانیت گفتم:
_برو نمی خوا م ببینمت و نیازی به کمکت ندارم
به اتاقم رفتم و روی تخت دارز کشیدم انقدر گریه کردم تا خوابم برد صبح با نوازش نسیم از خواب بیدار شدم به پیش مادرم رفتم وگفتم :
- مامان میشه برگردیم خونه نمیتونم اینجا رو تحمل کنم
- بابات رفته ماشینو اماده کنه منم قبل این که بیدار بشی وسایلا رو جمع کردم بردم تو ماشین.
تا نیم ساعت دیگه راه میفتیم بیا حالا صبحانه بخور
- نه مامان میل ندارم من میرم تو باغ شما اماده شدید بیاین
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🔶 کرمانشاه، دروازه کربلا
یکپارچه میزبان قدوم زوار اربعین
🔸 سامانه امداد زائر مفتخر است در ایام اربعین با اطلاعرسانی دقیق خدمات استان به زائرین عتبات، به رفاه و آسایش ایشان در این سفر معنوی کمک کند.
🔸 برای ثبت مشخصات و خدماتی که قادرید به زوار حضرت سیدالشهداء (ع) ارائه دهید میتوانید با شماره تلفن 3138-083 تماس گرفته یا به وبگاه yun.ir/EMDADZAER مراجعه بفرمایید.
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
من از نگاه اول عاشــــــقت شدم رفت
حسین جانم❤️🌿