📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_نود_هفتم
بعد از نیم ساعت گشتن بالاخره منزل عمو را پیدا کردم.
زنگشان را زدم .کمی منتظر شدم تا اینکه خانم جوانی در را باز کرد
با لبخند به ایتالیایی گفتم:
_سلام .منزل دکتر آریایی؟
_بله درسته. باچه کسی کاردارید؟
_با اقای دکتر و یا همسرشون
-بفرمایید داخل الان صداشون میکنم
_ممنونم خانم
وارد خانه مجلل عمو شدم .جلو درب ورودی منتظر ایستادم کمی نگذشته بود که یه خانم خوش چهره از پله ها پایین امد .به سمتم آمد و نگاهی به من و چادرم کرد و گفت:
_شما ایرانی هستید درسته؟با من کاری داشتید؟
_سلام شما باید نسرین خانم باشید همسر آقای دکتر ,درسته؟
_بله خودمم.دخترجون چقدر قیافه ات واسه من آشناست.من تا حالا تو رو جایی دیدم؟
_من ثمینم ایذادمنش هستم .بچه که بودم چندباریهمراه خانواده به دیدنتون اومدم
خاله مرا به آغوش کشید و گفت:
_ثمین دختر آقا عماد و سلاله دویت عزیزمن.
خاله مرا از خودش جداکرد و در حالی که اشک تو چشمان زیبایش جمع شده بود گفت:
_خدای من ,ثمین کوچولو خودمون ؟همونی که همش مانی رو میزد و بعد میگفت خاله خیلی بد تربیتش کردید.
با لبخند نگاهش کردم .تازه به یاد آوردم پسربچه ای که در کودکی بهترین دوست و همبازیم بود.
خاله مرا دوباره بغل کرد و گفت:
_هنوز هم باورم نمیشه تو اینجا روبه روم ایستادی.
درحالی که دستم را میگرفت مرا به سمت مبل های راحتی برد و کنار خودش نشاند.
رو کرد به خدمتکارشون و گفت :برو به ا آقا زنگ بزن بگو الان بیاد خونه مهمون عزیزی داریم.
سپس به من گفت :
_چه خبرا؟تو اینجاد,تو ایتالیا چیکارمیکنی؟مامان و بابا خوبن؟
با اومدن اسم خانواده ام دوباره اشکام جاری شد .خودم را به آغوش خاله انداختم و گفتم:
_خاله دیگه خانواده ای ندارم.یتیم شدم خاله ,اونا منو تنها گذاشتن
خاله که بعد شنیدن حرفهایم گریه میکرد مرا محکم در آغوشش گرفت و گفت:
_پس چرا به ما خبر ندادیدبیایم ایران ؟بگو ببینم چه اتفاقی افتاده؟
در حالی که گریه ام گرفته بود ,گفتم:
_یک سال پیش وقتی میخواستن واسه مراسم ازدواج من با پسرخاله ام بیان ایتالیا هواپیماشون دچار نقض فنی شد و هواپیما آتیش گرفت و تو دریا سقوط کرد.هیچ اثری ازشون نموند خاله هیچی.فقط یک مراسم کوچیک اینجا تو خونه خاله گرفتیم.
_آروم باش عزیزم خدا بیامرزدشون.ان شاءالله غم آخرت باشه عزیزم.
خاله از خدمتکار خواست تا برای من یک لیوان اب بیاورد .
خاله رو کرد به من و گفت:
_حالا چیکارمیکنی؟ازدواج کردی؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:
_بله چندماهی میشه
_پس چرا این داماد خوشبخت باهات نیست,چرا تنهایی؟زود باش زنگ بزن شام بیاد اینجا
_راستش خاله....خاله من میخوام ازش جدابشم جز شما کسی رو نداشتم که ازشون کمک بخوام.واسه همین مزاحمتون شدم.پدرم آدرس شما رو داده بود تا واستون کارت دعوت بیارم و عروسی دعوتتون کنم.منم امروز رفتم خونه قبلیتون.صاحبخونه جدید آدرس اینجا رو دادند.اینه که من مزاحم شما شدم.
_این چه حرفیه دخت خوب.منم جای مامانت.به جون مانی که تو با مانی واسم فرق نداری .هرکمکی ازدستم بربیاد واست انجام میدم.فقط بگو چرا میخوای ازش جدا بشی.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۱_۱۰_۱۳_۰۸_۳۹_۴۱_۸۷۳.mp3
5.85M
#پادکست_امام_حسینی
•|حکایت عجیب زیارت😭🕊
•| ابا عبدالله الحسین ...
•|#حجت_الاسلام_محرابیان
تنها خداست که میداند
بـهتـریـن در زنـدگی تو
چگـونه مـعنا میشـود
من آن بهترین را امشب
بـرایت از خــدا میخواهم
خـدایا بـهترینها را نصیب
دوستـان و عـزیـزانـم بگـردان
شبتون شیـک و پـر از آرامـش الهی
شبتون خوش
حضرت امام صادق (علیهالسلام) فرمودند : حضرت لقمان (رض) فرزندش را چنین سفارش نمود : اى پسرم! سرور اخلاق حكيمانه ، دين خداى متعال است. مَثَل دين ، مانند درخت استوار است ؛ ايمان به خدا ، آب آن است و نماز ريشههاى آن ، و زكات تنۀ آن ، و برادرى در راه خدا شاخههاى آن ، و اخلاق نيكْ برگهاى آن، و بيرون آمدن از گناهان ، ميوۀ آن ؛ و همانگونه كه درخت، جز با ميوۀ پاكيزه به كمال نمىرسد، دين نيز جز با بيرون آمدن از گناهان كامل نمىگردد.
اى پسرم! هر چيزى نشانهاى دارد كه بدان شناخته مىشود. دين نيز سه نشانه دارد :
1️⃣ پاكدامنى
2️⃣ دانش
3️⃣ و بردبارى
با نالۀ یا حسین بیتاب شدی
از داغ لب تشنۀ او آب شدی
با زمزمههای «أو سمعتم بغریب»
یک عمر تو روضهخوان ارباب شدی
#یوسف_رحیمی
🌴💙🌴