سخن بزرگان
زندگی عمر کردن نیست،
بلکه "رشد" کردن است
عمر کردن کاری است که از همه حیوانات بر میآید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است
که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨هرچی پشت سر گذاشتی
و هرچی پیش رو داری
💫در مقایسه با چیزی که
در درونته حقیر و ناچیزه!
خودتو باور کن رفیق.⭐️
🌴✅🌴
؛
چگــونه میتوانیم در اینترنشـنال
بدرخشیم؟ مھم نیست نخبه باشی
و یا در دانشگاههاۍ معتبر تحصیل
کرده باشی دکترفریدالدینمعصومی،
نخبه شهید حادثه تروریستی شیراز
است کھ نه مورد توجه سلبریتیها
قرار گرفت نه اینترنشنال ! شاید به
دلیل اینکه دغدغهاش آبادی مملکت
بود نه اختلاط دختران و پسران در
سلف دانشگاھ ..
دستنوشته #شهید_علی_بهزادی
💢 ای بنـده جوری در دنیــا زندگی کن مثل اینکه ١٠٠ سـال دیگر هم در دنیـا خواهی مـانـد و ای بنده طوری در دنیـا به آخــرت فکر کن گویا چنـد لحظه دیگـر خـواهی مــُرد .
👌فقط بـرای خـدا زندگی کن
#کلام_شهدا_و_علما
#کانال_زخمیان_عاشق
🌺 تقدیم به بسیجی های با غیرت🌺
بسیجی ضامن این آب وخاک است
خُم وخمخانه اش پُرنور، پاک است
بسیجی بــــــــــا امــامش عهد بسته
از این رو بــــــا دلی خونین نشسته
بسیجی شهر عشقش طـــــی نموده
و با خون ساغرش پُــرمی نموده
بسیجی با بسیجی غرق خـــون شد
همه دَشت جنون دریای خـــون شد
بسیجی ها زُلالِ پاک ایمــان
بسیج یعنی نماد رَمی شیطان
بسیجی ها به سوی کوی دلدار
بسیج یعنی سپاه پُـــــرعلمدار
بسیجی ها زِهر پستی به دورنـد
بسیج یعنی که پاک اندوصبورند
بسیجی ها جدا از بندگی هــا
بسیج یعنی همه آمادگی هــا
بسیجی ها نماد مــرد، غیـرت
بسیج یعنی رشادت های همت
بسیجی ها نماد زن ، طـهارت
بسیج یعنی که عشق دریک عبارت
بسیجی ها دلی با عشق سرشار
بسیج یعنی اشارت های عمـار
بسیجی ها نباشند اهــل نیرنگ
بسیج یعنی تمدن، دین، فرهنگ
بسیجی ها طلوعِ رحمت و قدر
بسیج یعنی مَهِ روشن، شب بدر
بسیجی ها دفاع درآتش وخون
بسیج یعنی شهید دشتِ مجنون
بسیجی ها نه تسمه یا که باطوم
بسیج یعنی دفاع ازحــق مظلوم
بسیجی ها نه هر نیروی خودسر
بسیج یعنی حمایت از بــــــرادر
#کانال_زخمیان_عاشق
خطبهی عقد خوانده میشد اما داماد نبود!
✍لحظهی جاریشدن خطبهی عقدمان مقارن با اذان ظهر شده بود. عاقد، خواندن خطبهی عقد را آغاز کرده بود ولی داماد نبود! بعد از مدتی آمد. هر که پرسید کجا بودی، توضیح خاصی نداد. از غیبتش کمی ناراحت بودم. بهآرامی گفت: «میدانی که #نماز_اول_وقت برایم مهم است. نمیخواستم شروع مهمترین فراز زندگیام با نافرمانی خداوند باشد.» به مسجد رفته و نماز اول وقتش را خوانده بود.
👤 راوی: همسر شهید سعید حسینی
#هوشعاطفیحاصلخودشناسیخودمونه
#کانال_زخمیان_عاشق
#جانم_ارباب...
راهم دهی اگر تو به بازار عاشقی
عشقِ تو را به قیمت جان میخرم حسین
🌴💙🌴
#رنج_مقدس
#قسمت_شانزدهم
_ حله سعیدجان.
مسعود شانههای سعید را میگیرد و به سمت حال هل میدهد و صورت خندانش که با دیدن من سکوت میشود. حرفش در دهان میماسد. این ضعف من همه را اذیت کرده است. سرم را پایین میاندازم.
_ لیلا پارچهها را دید؟
علی پوزخندی میزند و میگوید:
_کور خوندیم. آنقدر خواهرمان کم خرج هست که با هیچ رشوهای حاضر به پذیرش نشد.
مسعود چشمش که به پارچههای کنار چرخ خیاطی میافتد، میگوید:
_ خواهرتو نمیشناسی از حیثیت برادری ساقط شدی. پارچهها را گذاشته کنار چرخ خیاطی، یعنی اینکه دلشم خواسته، بی منت. بر میگردد سمت من:
_ خداییش لیلا جان برای این دو نفر را خراب کردی مهم نیست، من رو هواداری کن؛ چون شلوارم مونده روی دستم نمیدونم با چی بپوشمش...
علی پوفی میکند و میگوید:
با این لباسها هرچی من خوشگل میشم تو زشت. شلوارت رو بده به من، خودت رو بیخود انگشتنمای مردم نکن.
مسعود خیز بر میدارد طرف علی و میگوید:
_ای بی مروت، منو بگو که میخواستم تو رو ساقدوش خودم کنم.
و مشتهایش را به سر و کول علی میزند. علی تلاش میکند تا دستهای مسعود را بگیرد و همزمان فریادش خانه را پر میکند.
از حرکت بچهگانه و دیدن لباسهای کج و کوله و موهای به هم ریختهشان میخندم. مسعود بلند میشود و دستانش را بههم میزند، لباسش را صاف میکند و میگوید:
_ اگه بدونم با زدن علی خوشحال میشی و میخندی، روزی دو سه بار میزنمش.
علی خیز بر میدارد سمت مسعود و فرار و بعد هم دری که محکم بسته میشود. بر میگردد و میایستد جلوی آینه و موهایش را شانه میکند، تیشرت کرمش را صاف میکند و میگوید:
_ مسعود دیوانه. خدا شفاش بده!
روحم نیازمند شفاست. باید تلخی هایی را که دارد خرابم میکند بجوشانم تا زهرش برود. چشمانم را میبندم و با خود زمزمه میکنم: باید مربا شوم. زیتون پرورده شوم. باید تلخی را از بین ببرم. باید باید باید...
مقابل آینه میایستم و به خودم خیره میشوم. این خودم هستم یا قسمتی از یک خود. چشمانم وقتی که خیرهی آینه میشود یعنی که هیچ نمیبینند و تنها فکرم هست که میبیند. پلک برهم میگذارم و دوباره باز میکنم؛ خودم را میبینم، چشمان درشت و ابروهای کشیدهام، بینی قلمی و لبهای ساکتم را... دست میبرم و موهایم را باز میکنم. سرم انگار سبک میشود. خون در رگهایم به جریان میافتد.
شانه را روی موهایم میکشم، انگار دستی دارد سرم را نوازش میکند. با هر بار کشیدن، موهای خرماییام به بازی گرفته میشوند. منظم و صاف میشوند و دوباره مجعد میشوند. حس شیرینی میدهد دستان مهربانی که موهایم را با انگشتانش شانه میزند و آرامش وجودش را در طول موهایم امتداد میدهد. شانه را میگذارم، موهایم را سه دسته میکنم و میبافمشان.
بین گلسرهایم چشم میچرخانم. بیشترشان را پدر خریده است. چهقدر با هدیههایش به دنیای دخترانهام سرک میکشید! گلسرها را یکی یکی بر میدارم و نگاهشان میکنم. چرا هر بار کنار هر هدیهای که میخرید حتماً یک گل سر هم بود؟
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کانال_زخمیان_عاشق