💔
سه شهید در یک قاب🌷
پای زینب کوچهها را یک به یک رَد میکنیم
ما دمشقش را شبیه شهر مشهد میکنیم
نوش جان دشمنش شلیکهای نابمان
ای همه جانها فدای خواهر اربابمان
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_جاسم_حمید
#شهید_حسن_عبدالله_زاده
#وفات_حضرت_زینب
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#خدایا_یاریم_ده😭😭
خواستم تا که بیایم سر بازار،نشد
تا مرا هم بنویسند خریدار،نشد
خواستم تا که به پابوسی یوسف برسم
مثل هر خواستهی قبل هم این بار نشد
در میان صف زوّار تو سرگردانم
آه آه نوبت این عبد گنهکار نشد؟!
عاشقان یک به یک از روی تو گل میچینند
ولی افسوس که روزی من این کار نشد
همهی ترس من این است بگویند آخر:
بخت با منتظر سوخته دل یار نشد
اگر از بخت بدم زیر لحد خوابیدم
و اگر قسمت من نوکری یار نشد...
...بنویسید روی سنگ مزارم: «ناکام»
بنویسید که او زائر دلدار نشد
علّتش چیست؟چرا از تو جدا افتادم؟
علّتش چیست؟چرا فرصت دیدار نشد
نفس امّاره و شیطان و گناه و غفلت
علّت اینهاست اگر یار پدیدار نشد
گفته بودی که به دنبال معاصی نروم
گوش من هیچ به این حرف بدهکار نشد
سر اعمال به هم ریختهام گریانم
هر چه کردم نشوم مایهی آزار،نشد!
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
#لاادری
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
😭😭😭😭😭
🌴💎🌹💎🌴
💔
سه شهید در یک قاب🌷
پای زینب کوچهها را یک به یک رَد میکنیم
ما دمشقش را شبیه شهر مشهد میکنیم
نوش جان دشمنش شلیکهای نابمان
ای همه جانها فدای خواهر اربابمان
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_جاسم_حمید
#شهید_حسن_عبدالله_زاده
#وفات_حضرت_زینب
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
لحظاتی از حضور حاج احمد متوسلیان
در حرم حضرت زینب(س) در سال ۶۱
#کلیپ 🎬
#وفات_حضرت_زینب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_بیست_سوم
همان طور که وضو می گیرم فکر میکنم به تعداد کم مسلمان ها و تعداد زیاد دشمنانشان.
بعد از نماز سر از سجده بلند میکنم و از خدا میخواهم خودش صلاح مرا تعیین کند..
بیرون نمی روم و می مانم. نمی دانم چه قدر فکر می کنم. چه قدر حرف ها را زیر و رو میکنم. چه قدر خودم را، زندگی ام را، گذشته و آینده ام را، دوست داشتنی ها و آرمان هایم را، توانمندی ها و نیازها و ویژگی های روحی و اخلاقی ام را زیر و رو می کنم تا بلکه برای رد کردن روزنه ای پیدا کنم.
ضربه ای که به در اتاق می خورد سرم را از روی قرآن بلند می کند. خدا به من وعده ی نزول رحمتش را داده است. در که باز می شود قامت پدر لبخند را روی لبم می نشاند و از جا بلندم می کند. دوستش دارم. به جای من سر سجاده می نشیند. روبه رویش می نشینم . بی حرفی قرآن را از من می گیرد و صفحه ای را که انگشت من نشانه ی آن بوده نگاه می کند. لبخند را که روی صورتش می بینم سرم را پایین می اندازم.
- مبارکه بابا. واقعأ مصطفی رحمته برای زندگیتون.
از هجوم خون به صورتم گرم میشوم. پدر قرآن را روی پایش می گذارد و دستم را می گیرد؛ و
می گوید: میخوام قبل از اینکه قطعی بشه باز هم یه فرصت دیگه برای فهمیدن هرچه که مجهول ذهنته داشته باشی. زنگ می زنم و می گم که فردا بریم برای بازدید شون .
على وارد اتاقم می شود. نیشش تا بناگوش باز است. صدای کل کشیدن ریحانه از بیرون می آید. اصلا نگاهش نمیکنم. کتاب برمی دارم و می گویم:
- برو بیرون.
و کتاب را باز می کنم، هیچ نمی بینم. نه حالات على را و نه نوشته های کتاب را. صدای قهقهه اش بلند می شود. کتابم را می گیرد و می چرخاند و دوباره می دهد دستم.
- عروس ضایع. کتاب پشت و رو خوندنم عالمی داره ها!
و می خندد. نمیتوانم لبخندم را جمع کنم.
- بعد هم قرار شد به جای فردا شب الآن بریم خونشون. چون فردا شب مهمانی دعوتند. پاشو آماده شو. نیم ساعت وقت داری تا من شیرینی و گل بگیرم.
نمیدانم به افتضاح کتاب پشت و رویم بخندم یا به خېر رفتن آن جا عکس العمل نشان دهم . کاش پدر نیامده بود. دوباره افتاده ام به پاک کردن صورت مسئله، مادر به دادم می رسد. برایم شربت می آورد و هیچ کمکی هم در انتخاب لباس
نمی کند. فقط در آغوش خودش می گیردم و چند بار می بوسدم. این هم شد آرزو که پدر مادرها دارند! می خواهند عروسی بچه شان را ببینند. بگذار بچه دار بشوم برایش آرزو می نویسم بیست...
هنوز آماده نشده ام که علی با سر و صدا می آید. آهنگ دیرین دیرین پلنگ صورتی چه ربطی به برنامه امشب دارد را نمی دانم. در اتاقم را دوباره چهارتاق باز می کند. صدای پدر می آید به اخطار:
- علی این قدر به دخترم استرس وارد نکن.
کم نمی آورد. نابرادری را هم تمام می کند:
- من واسترس. ملاصدرا پناه عاطفی جامعه است. این خودش مشکل داره پدر من. کتاب دستش گرفته که مثلاداره می خونه. اونم در چه حالتی. پشت و رو.
صدای خنده مادر و ریحانه بلند می شود.
- تازه ملاصدرا ناجی اش شده. شما تصور کن مفاهیم اون کتاب پشت و رو وارد مغزعروس
می شد. دیگه چه تضمینی، نه واقعا چه تضمینی برای سعادت یک زندگی مشترک نوپا بود.
خود کرده را تدبیر نیست. چقدر هشدار دادند علی را اذیت نکنم. چه زود آدم به آدم رسید. امشب حال خوبی ندارم. از فردا باید بشینم یک سیاست کلی برخوردی بریزم .
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷#قرآن میگه: زندگیش سخت میشه کسی که...
🎙استادمسعودعالی
🌴💎🕯💎🌴
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید . . .
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید . . .
به جوش آمدست خون درون رگ گیاه .
بهار خجسته فال, خرامان رسد ز راه . .
به خویشان، به دوستان, به یاران آشنا به مردان ...
🌿⃟؎•