eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.6هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
یک جاهایی هست . . . که جای ما الان، آنجا خالیست ! |کربلا... |
گر دل برود من نروم از نظرت ور جان بدهم، خاک شوم در گذرت
چون گَرد شوم بر آستانت آیم بنشینم و برنخیزم از خاکِ درت
من دهان باز نكردم كه نرنجی از من مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آداب و رسوم خوردن در بین عرب‌های عزیز کشورمون ☕️ واقعاً چقدر اصالت زیبایی احترام فهم بزرگ منشی و انسانیت از همین رسم و رسوم به ظاهر ساده می‌باره 🙂😍 🌴💎🥀💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاریخ امانت‌دارِ فریادِ "هَل مِنْ ناصر" حسین است و فطرت گنجینه‌ دار آن، و از آن پس کدام دلی است که با یاد او نتپد؟! مُردگان را رها کن ؛ سخن از زندگان عشق می‌گویم... 🌴💎🕯💎🌴
🕊🌹شهید محمدحسین معز غلامی در ششم تیرماه ۱۳۳۷ در خانواده‌ای مذهبی در شهر همدان به دنیا آمد. 🖌در سال ۱۳۶۲ با اینکه حکومت عربستان از حضور تصویر رهبر انقلاب در آن کشور نیز بیم و هراس داشت به زیارت خانه خدا مشرف شد و در راهپیمایی برائت از مشرکین در حالی‌که تصویر بزرگی از امام خمینی (ره) را با خود حمل می‌کرد و شعار می‌داد از طرف پلیس سعودی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و جراحات عمیقی به وی وارد شد. او هنگام سفر وصیتنامه خود را نوشت و در آن قید کرد که برای شهادت می‌رود نه برای زیارت. محمد حسین عضو شورای فرماندهی جهاد سازندگی همدان بود و به خاطر موقعیتی که در جهاد داشت از رفتن او به جبهه ممانعت می‌شد. وقتی اصرار‌های او برای حضور در جبهه نتیجه نمی‌داد گریه‌های بلندش بیانگر شدت علاقه اش به جهاد در راه خدا بود که با تلاش فراوان موفق شد موافقت مسئولان را برای حضور در جبهه جلب کند از این رو به جبهه پیرانشهر رفت و در ستاد پشتیبانی جنگ مشغول خدمت شد. مدتی بعد برای شرکت در چهلمین روز شهادت یکی از همکارانش به همدان بازگشت و در راه بازگشت به همدان در ۱۷ مردادماه ۱۳۶۳ درجاده سردشت به بانه در کمین نیرو‌های اشرار و ضد انقلاب که با همکاری ستون پنجم صورت گرفته بود به شهادت رسید و در گلزار شهدای همدان آرام گرفت. شهید🕊🌹 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
رمان زیبای ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
یک پاتوق مان کلبۀ جنگلی بود. کلبه که نبود، قهوه خانۀ بزرگ و امروزی توی جنگل نه، توی همین تهران خودمان بود. جای دنجی بود و حال های خوب و خراب را یکجا دو سه ساعتی نگه می داشت و بعد که می زدیم بیرون همان بود که بود. صدها دقیقه هم غنیمت بود برای اینکه زور بزنیم تا فراموش کنیم. هر چند افکار مثل مگس رهایمان نمی کرد و در سرمان دور می زند. دیروز علیرضا را تعقیب کردم. رفت توی یک خانۀ در بسته. خیلی عقب ایستادم تا دیده نشوم. بعد از علیرضا چند تا پسر و دختر دیگر هم وارد آن خانۀ در بسته شدند. دخترها وحشی آرایش کرده بودند و پسرها ابرو برداشته و خالکوبی... آرشام با پا می کوبد به زانویم. بیرونم می کشد از فکر خوره وار دیروز. نگاهش که می کنم برایم ابرو بالا می اندازد. دستانش را پشت سرش قالب می کند و من کلافه چشم می چرخانم بین تخت ها! برای خالصی ذهن پوسیده ام از هجوم افکار، مرور افراد می کنم؛ همه شلوار لی و ساپورت؛ پاره و آبی و یخی و مشکی و جذب. همه لباس های مارک. همه لم داده و دو تا لب به نی و چای و قهوه و کاپوچینو. موبایل ها فعال برای سلفی های بی پایان و تکراری. لبخندها با نی و دود قاطی... گاهی هم پنهانی با یار مست آن پشت و پست. اینها صحنۀ یکسان شیره کشخانه ها است. از من بپرسید که دو ساعت نه، دو سال نه، با دو گروه رفیق دو سه سالۀ عمرم، لحظه لحظه این جاها دارند دود می شوند. ذغال ها که خاکستر می شد، جواد می گفت: - صداش کن این یارو بیاد عوض کنه. دو قِسم عمرمون خاکستر شد و هیچ." اینها را بعد از فرید می گفت. اما قبل از رفتن فرید می گفت: - دو لُپ عمرم چاق شد بگو بیاد حال مون خاکستر نمونه. من هر دو حسش را خوب می فهمیدم. خرابی و خرابتری را. دو سوم چپقخانه ها، مشترک بین دختر و پسر است و نی رژی جابه جا می شود. دخترها توالت می کردند که زیبا باشند پسرها یک کاری می کردند که زندگی مونث و مذکر، عمیق و دقیق بوی توالت می گرفت. چشمم به در است تا علیرضا بیاید. با چند من اخم و گوشت تلخ در را باز می کند. نفس عمیق می کشم و لبم را می جوم. ذهنم از سیل مشکالت علیرضا هنگ است. جمع جوانی ما چقدر درهم است!!! از نفس عمیقم به سرفه می افتم... سگ بگیرند به همۀ این بند و بساط ها. گاهی آنقدر دود فضا را پر می کند که وقتی بیرون می آییم باید دو لیتر ادکلن اصل فرانسه بزنیم. فرانسوی ها هم حتما گند بو بوده اند که مخترع بو شدند. بوی مصنوعی خوب. آرشام کلکسیون این بوها را داشت و همیشه برای جواد را او می زد. خراب جواد بود. رو نمی کرد. جواد کم محلی اش نمی کرد، اما آرشام خرابش بود. بعد از فرید ساکت تر بود و گاهی خیره می شد به تخت های بغل و آدم هایش! مثل خودمان بودند؛ یک سری نابالغ و بالغ بخت برگشتۀ خندان! دیدن نداشت که! بخت سیاه اگر نداشتند اینجا نبودند.من اگر بخواهم به اصالتم برگردم، تمام این چپقخانه ها را آتش می زنم. تخت هایش را می کنم ذغال و می گذارم دو قرن بگذرد تا نفت شود. وجود ما فسیل شده است و به هیچ درد دیگری هم نمی خورد. قالیچه ها و پشتی هایش را هم اگر در آب دریا بیندازی، باز هم بوی تن عرق کرده و تعفن می دهد. قاب هایش را هم توی سر صاحبانش می شکنم که با آن لحن داش مشدی و خوش آمدگویی و تحویل گرفتن ورودی، یک طویله درست کردند از... مثل ما. با دود، پول جمع کردند، نه حال ها خوب شد و نه دنیا عوض شد. اما پول ها رفت زیر پارویشان. آرشام که زل می زند به حلقه های دود و لبهای کم کم سیاه شده و صورت های آدم های روبرو، حس بدی پیدا می کنم. انگار می دید که هربار نی کنار می رود و دود بالا، یک نعش روی دوش نعشکش های سیاه پوش بیرون می رود. یکبار که علیرضا علف زده بود و قاط قاط بود، شروع کرد به وراجی کردن و چیزهایی گفت که حال همه مان را خراب کرد؛ - ببین. ببین از پایۀ تختا و میزا کرما دارن در میان. جون من وحید ببین. اووه چه می لولند، کرما سیان. چه تابی می خورن، دارن بالا میان. دارن قالیچه ها را می جون و اوه چاقتر شدن. آب دهنشون چه کشی میاد. آب سیاه ها رو می بینی از بدنشون داره می ریزه. ببین ببین رد زرد میندازه پشت سرشون. رسید روی پای آدما، یک بوی گند خوبی می ده. اوووم.(عق زده بود) آب زرد دهنشون چه کش میاد. یه کرمم رو سیگار یاروئه. رو نی قلیونا رو نگا. از عکسای تابلوهام داره کرم در میاد. می خندن. کرما می خندن. بی همه چیزا قهقهه شون مستت می کنه. مثل موسیقی اجرای زنده است. ببین. . . . ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🥀🌴 الهی به رقیه... السلام علیک یا رقیه (س)🖤 🌴🕯🌴🕯🌴