eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.6هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴مرا دشمن به قصد کُشت می زد 🏴به جسم کوچک من مُشت می زد 🏴هرآن گه پایم از ره خسته می شد 🏴مرا با نیزه ای از پُشت می زد 🌴🕯🌴
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی که از مجلس یزید و سخنان روشنگرانه حضرت امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری سلام الله علیها در لبنان ساخته شده و عربستان مانع از انتشار آن شد. کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود! زینب سلام‌الله علیها اولین رسانه‌ی کربلاست! ادامه‌ی این ماجرا با ماست 🌴🕯🌴🕯🌴
حجت الاسلام دارستانی 4_5868554501920656263.mp3
زمان: حجم: 7.65M
🌴🕯🌴 امام مهدی به علی بن مهزیار فرمودند: ما شبانه روز منتظرت بودیم. چه شد دیر نزد ما آمدی؟ 🌴🕯🥀🕯🌴
از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛ وقتی آن‌هایی را که خیلی دوستشان دارید از دست بدهید، کم کم آرام می‌شوید" ماه‌ها از رفتنت می‌گذرد.. از آن سحرگاهی که با شنیدن خبر ش*هاد*تت، بغضی سنگین بر دیواره گلویمان چنگ انداخت و حس تلخ یتیمی، پیکر لرزانمان را در آغوش فشرد داغ رفتنت هنوز تازه است! این داغ ، روی سینه‌مان سنگینی می‌کند. خاکِ تو سرد نیست ! گرمِ گرم است...💔 🌴🕯🥀🕯🌴
2.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهِ تهِ همه‌ی ناامیدی‌ها نداشتن‌ها بن‌بست‌ها نرسیدن‌ها بد آوردن‌ها شكست‌ها «خدا» رو داری❤️ که آغوشش رو برات باز کرده ناامیدی چرا؟ 🌴🥀🌴🥀🌴
🌷 خاطرات همت: 🌿 برای سرکشی به بچه ها آمد توی سنگر. می دانستم چند روز است چیزی نخورده. آن قدر ضعیف شده بود که وقتی کنار سنگر می ایستاد، پاهاش می لرزید. وقتی داشت می رفت، گفتم: حاجی جون! بیا یه چیزی بخور. بی اعتنا نگاهم کرد گفت:خدا رزق دنیا رو روی من بسته. من دیگه از دنیا سهم غذا ندارم و از سنگر رفت بیرون. ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 بسیجی پوریا احمدی که در روز ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۱ در جریان اغتشاشات در منطقه پیروزی تهران وقتی می بیند اغتشاشگران، چادر از سر ناموس مردم می کشند جلو می رود و می گوید این دیگه آزادی نیست، بی ناموسیه... اغتشاشگران به او با چاقو و قمه حمله‌ور می‌شوند و بعد از مجروح نمودنش، از آمدن آمبولانس ممانعت کرده و آمبولانس را به آتش می کشند🔥 بعد از یک ساعت که شهید خونریزی داشته، او را به بیمارستان رسانده اما از گذشت ۱۲روز، عصر روز  ۱۴۰۱/۷/۱۲  در بیمارستان بخاطر شدت جراحات به شهادت رسید. شهید پوریا احمدی متولد۱۳۵۷و دارای شغل آزاد بود و دو دختر ۱۶ و ۹ساله دارد. راوی: همسر فدای امنیت کشور ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
مصابة بك حتي العظم تا استخوان به تو مبتلایم
خدایا ‏من رو دلتنگ خودت کن ‏و طوری غم دوری ات را به دلم انداز ‏که بی تاب دیدارت باشم ‏همیشه و همواره... •آنچه‌نگفتم
رمان زیبای ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
آمدم خانه. مادر و پدر نبودند. ماندم تنها. ملیحه هرچه خواست حرف و گفتی بزند نشد. راه ندادم. برایم یک شربت درست کرد و میوه پوست گرفت. محبت آدم را آباد می کند، من را اما خراب. اگر ملیحه عضو این گروه ها بشود و بخواهد ادا و اطوار آنها را در بیاورد. میپرسم: - ملیح دوستات چه تیپین؟ متعجب چشم درشت می کند. بعد لبخندش را قورت می دهد چون اخالقم را می داند. بعد میگوید: - شبیه دوستای توان، فقط من تو رو دیدم حواسم هست شبیه تو نشم پس شبیه دوستام نمی شم. البته دوست فاب نیستن، دیگه مدرسه اس همه جور آدمی داره منم بینشونم! اما مثلشون نیستم! کیش و ماتم می کند!!! جواد با مهدوی می رفت سر قبر فرید. می رفت گشت و گذار. می رفت خانه شان. جواد چسبیده بود به مهدوی. من می گفتم از ترس مرگ است. آرشام می گفت جادویش کرده است. خیلی ساکت شده بود. آنقدری که جمع مان داشت از هم می پکید. آرشام گفته بود حال مهدوی را می گیرد. جواد را می خواستیم. یعنی راستش ما هم از مرگ ترسیده بودیم همه اش دورهم جمع می شدیم تا شاید ترسی که در تنهایی پدرمان را داشت درمی آورد از بین برود. یک شکاف بزرگ در خوشی و لذتی که غرقش بودیم افتاده بود، فکر می کردیم دورهم باشیم صاف می شود.جواد اما آدمی نبود که با شیشۀ ترک خورده حال کند. مطمئن شده بود که یک ترک می تواند بشود صدها ترک. دنبال یک راه حل بود برای بودن همیشگی. مهدوی را گیر انداخته بود... اوایل فریاد هایش را سرش می زد و اما بعد التماس می کرد تا راه دیگری نشانش بدهد. همه عصبی بودیم. چندباری دورهم جمع شدیم و بچه ها نوش زدند، حتی یکی دوبار با همان حال خراب وسط میدان بالا آوردند و اگر جواد نرسیده بود معلوم نبود با موتور زیر کدام ماشین له می شدند. مواد هم زدند. تیغ هم به بدن کشیدند. اما مرگ سایه اش در تنهایی های شب بود.من که هندزفری می گذاشتم توی گوشم و می خوابیدم. هر چند که موسیقی ترانه های مضحکش مشغولیت های ذهنم را پاک میکرد. یکی دونفر رفتند روانشناسی. دخترها هم که کلا روانی شده بودند. اما بعد از چند وقت جواد از همه حالش متوازن تر شد. عقلی کرد و افتاده بود دنبال راه حل. می خواست بفهمد که در پس این آمدن و رفتن چه خبر است... از کدام سو اگر برود سمت و سوی زندگیش به لجن کشیده نمیشود... آرشام اما گفت می خواهد انتقام بگیرد. من بعدها فهمیدم که مهدوی را پیامک باران کرده است. جواد شک کرده بود. از من خواست بفهمم. من هم گوشی آرشام را کش رفتم و خواندم. پیام ها حال و هوای من نبود اما هوایش حسابی ابری بود و حالش خراب! قیافۀ ژیگولش دروغ محض بود. پیام هایش هم انتقامی نبود، التماسی بود. یک نفر را می خواست که به دادش برسد. آرشام علی رغم تمام قیافه اش، یک چارچوب درهم شکسته بود. مثل من، مثل همه!! مثل "الگای" رمان دختری در قطار. گند زد به زندگیش با اعتیاد به شراب. شوهرش انداختش بیرون، از محل کار انداختنش بیرون. حالا هر روز "الگا" فقط سوار قطار میشد از خانه تا محل کار و می رفت و برمی گشت. قطار زندگیش رفت و برگشت خالی داشت و پوچ. یا مثل کتاب عقاید یک دلقک. چه بود اسم مزخرف شخصیتش. گند بگیرند به این زندگی. همه اش چرند و پرند مالیخولیایی بود کتابش. مالیخولیایی شده است این روزهای شکسته من و جواد و آرشام و علیرضا. وای علیرضا...! من نمی خواهم بدبخت خطابم کنند. دختر و پسر، زن و مرد، پیرها. همه در داستان تنها هستند. زیباهای تنها. جدیدا هم که مد شده فقط کنار هم زندگی می کنند، بدون آن که ازدواج کنند. بعد هم که خسته می شوند، همدیگر را ول می کنند. بچه ها هم که بزرگ می شوند، پدر و مادر را ول می کنند. رمان های رتبۀ اول دنیا برای این فروش دارند؛ که خوانندگان، دارند سرگذشت بیچارگی خودشان را می خوانند. می ترسم علیرضا بشود رمان. وای خدایا. . . . ٭٭٭٭٭--💌 💌
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیامبر اکرم در چه سنی به پیامبری مبعوث شده؟ چهل سالگی ! و از چهل سالگی دعوت را آغاز کرد درسته ! حالا، آیا قبل از اون در مکه زندگی میکرد؟ بله آیا مردم قبل از اون آنحضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رو میشناختن؟ انحضرت رو چگونه خطاب میکردن؟ از اسمهای زیبایی استفاده میکردن اون اسامی چیا بودند؟ الصادق؟ الامین ؟ آیا قبل از چهل سالگی با اونها از اسلام حرفی زده بود؟ نه! با اونها تجارت میکرد ، زندگی میکردهمسایه بودن، دوست بودن ، با هاشون غذا میخورد درسته؟ هر روز با اونها حرف میزد ! بهشون کمک میکرد و صدقه میداد بهشون تمام این روابط رو داشتن برای چهل سال همه چیزی که از آنحضرت می شناختن الصادق و الامین بود. میدونستن که مسئولیت پذیرترین شخص در تمام شهر فقط یکنفره! اون کیه؟محمد هنوز به رسول الله نمی گفتن صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حالا این قدم اول شماست قدم اول شما به عنوان اُمتی قدم اول من به عنوان امتی ! اینکه باید به عنوان شخصیت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به نمایش بگذارم الصادق و الامین ! در حق تمام دنیا تا وقتی اونها به مسلمانها فکر می کنند به افراد صادق فکر کرده باشن الان خیلی بده اما حتی به همدیگه هم نمی تونیم اعتماد کینم ما حتی به همدیگه اطمینان نداریم ... 🌴💎🕯💎🌴