5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مَـقـامـ شُـهداء پیـش خُـدا..؟!🕊
🎤 شهیدقاسمسلیمانی♥️
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان
#زیبای
#مهر_مهتاب
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📚 #مهر_و_مهتاب
📝 نویسنده #تکین_حمزه_لو
♥️ #قسمت_بیست_سوم
صبح روز بعد اقایان رفتند سراغ جت اسكي و شنا و باز ما روانه بازارهاي خرید شدیم. قرار بود ساعت دو بعد از ظهر همه براي ناهار به هتل برگردیم. مثل بچه ها هر چه مي دیدم دلم مي خواست. سرانجام مادرم كه از دستم خسته شده بود مقداري پول به دستم داد و گفت : این تو این هم بودجه ات هر چي میخواي بخر تاتموم شه .
سر ناهار احساس كردم پرهام ناراحت است سر به زیر انداخته بود و با غذایش بازي مي كرد. پدر و مادرها بعد از ناهار رفتند استراحت كنند. من وسهیل و پرهام هم در لابي هتل نشستیم . چند دقیقه اي كه گذشت سهیل گفت: بچه ها بریم دریا ؟
فوري گفتم : ول كن بابا آب سرده.
پرهام هم با صدایي گرفته گفت : من هم اصلا حوصله ندارم.
سهیل از جا بلند شد و گفت : گور باباي جفت تون خودم مي رم.
وقتي سهیل رفت پرهام چند لحظه اي ساكت ماند سرانجام گفت :
- خوش میگذره ؟
با خنده گفتم : آره خیلي ولي انگار به تو خوش نگذشته … چرا ناراحتي ؟
سري تكان داد و گفت : بابات یك تیكه هایي انداخت حالم رو گرفت .
با تعجب پرسیدم : بابام ؟ چي گفت؟
پرهام نگاهم كرد بعد با صدایي خفه گفت : چه مي دونم یك چیزایي درباره اینكه اگر آدم كسي رو مي خواد باید مرد باشه و بیاد جلو نه اینكه بترسه و بچه بازي در بیاره و از این حرفها .
با خنده گفتم : خوب تو چي گفتي ؟
پرهام با حرص گفت: تو مثل اینكه پاك دیوونه شدي ها! اصلا مي دوني موضوع صحبت سر چیه ؟
سرم را به علامت منفي تكان دادم ، گفت : یك سر این قضیه توهستي به بابات چي بگم ؟ بگم چشم حتما میام خواستگاري دخترتون تا جواب رد بهم بده.
بعد انگار با خودش حرف بزند گفت : تو كه جواب درستي بهم ندادي تا من تصمیمي بگیرم.
با لحني جدي گفتم : ما اصلا حرف نزدیم كه جوابي بدم، تو این ترم فارغ التحصیل شدي ؟
پرهام سرش را تكان داد ادامه دادم : خوب تازه فارغ التحصیل شدي سربازي كه نرفتي . هنوز كار نداري حالا بقیه چیزها بماند. من هم تازه سال اول هستم هنوز چهار سال دیگه باید درس بخونم نمي تونم بیام خونه داري كنم. درس دارم امتحان دارم.
پرهام ناراحت پرسید: یعني مشكل ما فقط همینه ؟
با تعجب پرسیدم: یعني چي ؟
- یعني تو با ازدواج با من موافقي و فقط مشكل این مواردي بود كه شمردي ؟
گیج شدم .خوب راست مي گفت یعني من با ازدواج موافق بودم ؟ چند لحظه ساكت ماندم . پرهام آهسته گفت: اگه مشكل اینهایي بود كه تو گفتي ، من میام خواستگاري عقد مي كنیم .
عروسي میمونه بعد از سربازي منو فارغ التحصیلي تو این طوري هم من خیالم راحته هم تو مشكلي نداري هان ؟
مات و مبهوت نگاهش كردم. پرهام از جایش بلند شد و گفت : رو پیشنهادم فكر كن زودتر هم تكلیف منو روشن كن. دوست ندارم كسي پشت سرم حرف بزنه . وقتي پرهام رفت حسابي رفتم تو فكر . پرهام پسر خوب و سالمي بود. مي دانستم كه حتي اهل سیگار كشیدن هم نیست. قیافه زیبا و هیكل مردانه اي داشت اخلاقش هم بد نبود. البته كمي مغرور بود ولي همه پسرها در این سن وسال مغرور بودند. مثل سهیل برادر خودم. خانواده شان را هم كه مي شناختیم. پرهام تحصیلكرده بود و با توجه به اینكه دایي ام كارخانه داشت. احتمالا در همان كارخانه دستش را بند مي كرد.ثروت زیادي هم داشتند كه تهیه خانه و ماشین و خرج عروسي را برایش آسان مي كرد. پس به قول پرهام فقط مي ماند نظر من اینكه موافقم یا نه.
ادامه ✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
نماینده مجلسی که وعدهی کارهای اجرایی عملیاتی میده، بدونید داره دروغ میگه
کارهای اجرایی برای قوه مجریه و ریاست جمهوریه نه مجلس
کار مجلس قانونگذاریه
این نکته بخصوص در شهرهای کوچک باید خیلی دقت بشه
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
اگه دیدید کاندیدی در سطح شهرتون غیراز فضای مشخص شده تبلیغاتش رو نصب کرده بهش رأی ندید...
هنوز از راه نرسیده داره قانونشکنی میکنه
#درست_انتخاب_کنیم
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
❤️۷ اسفند ۱۴۰۲،
چهلمین سالروز شهادت معاون دوم فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا، سردار شهید مرتضی یاغچیان، در عملیات آبی-خاکی خیبر و در منطقهی جزیرهی مجنون، گرامی باد.
💔بیسیمچیاش میگفت:
«مرتضی در اثر اصابت ترکش، یک دستش قطعشده بود، اما برای اینکه ما نترسیم به روی خودش نیاورد و آرام گفت:
"نمیتوانم فرکانس بیسیم را عوض کنم، دشمن روی خط ما آمده است."
فرکانس را عوض کردم، اما آویزان بودن دستش چیزی نبود که ما نتوانیم نبینیم.»
💔شهادت مرتضی یاغچیان را با بیسیم به آقا مهدی باکری خبر دادند.
اندوه از دستدادن یاغچیان، در چهرهی مهدی به گونهای نمایان شد که همه رزمندگانی که در آنجا حضور داشتند، بر این باورند که حتی بعد از شنیدن خبر شهادت حمید باکری هم، ایشان به این اندازه ناراحت نشده بود.
💐پیکر پاک این سردار شهید، تا سال ۱۳۷۵ مفقود بود، و پس از تفحص، در وادی رحمت شهر تبریز به خاک سپرده شد.
🕊شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh