eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
  🍃 *ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ آﺭﺍﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ:* *ﻗﺪﻡ، ﻗﻠﻢ، ﻗﺴﻢ..* *ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ:* *ﻟﺒﺎﺱ، ﺟﺴﻢ، ﺧﯿﺎﻝ...* *ﺍﺯﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮ:* *ﻋﻘﻞ، ﻫﻤﺖ، ﺻﺒﺮ...* *ﺍﺯﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﻭﺭﯼ ﮐﻦ:* *ﺍﻓﺴﻮﺱ، ﻓﺮﯾﺎﺩ، ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﻥ...* *ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻦ:* *ﻗﻠﺐ، ﺯﺑﺎﻥ، ﭼﺸﻢ...* *ﻭﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ* *ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ:* *ﺧــــﺪﺍ، ﻣﺮﮒ، ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ...*
۲۷ بهمن سالروز شهادت عارف بزرگ شهید محمدحسین یوسف‌الهی گرامی‌باد. شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد او را در کنار مزارش دفن کنند. همه بچه‌های لشکر۴۱ ثارالله ،حسین را مثل ستاره‌ای می‌دانستند که درخشان‌تر از ستاره‌های کویر کرمان است. جوانی که در روزهای جنگ، جانشین فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر خودش شد. او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه مصداق سالکان و عارفانی بود که بفرموده امام خمینی (ره) یک شبه ره صد ساله را پیمودند... چشم برزخی داشت! پیروزی‌ها را می‌دانست، شکست‌ها را می‌دانست! باطن افراد را می‌دید و عاقبت‌شان را پیشگویی می‌کرد..! او در جبهه پنج بار مجروح شد و سرانجام به دلیل مصدومیت حاصل از بمب‌های شیمیایی در عملیات والفجر هشت [۱۳۶۴] به فیض شهادت نائل آمد. ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
خوشا آنان‌که راه‌های آسمان را بهتر از زمین می‌شناختند...! 📸 قاب آسمانی قهرمانان لشکر۴۱ ثارالله‌ از راست: ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
-میگفت: اولویت‌زندگیتون‌فقط‌وفقط‌ اهل‌بیت‌واباعبدالله‌باشه:)💚
آدم شیشه کثیف رو پاک میکنه حسش خوب میشه، ببین دلو پاک کنی چی میشه !! از هر کی بدی دیدی همین الان ببخش و کینه رو بریز دور دلتو پاک کن از هر چی کینه است.✨
گواراترين و لذت بخش ترین را تجربه کنید! با، " دور انداختن تکلّفات و تشريفات " _ازهدازاهدین‌علی‌علیه‌السلام | غرر الحكم،حدیث۲۹۶۴
🖇 🌱 میگفت که دلـِتان نگیرد از تلخی ها... یك نفـَر هست همین حـَوالی که همیشـہ، بہ یـادتان است: حضرت حجت ִֶָ ⸳𝁼⸳
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 حاج مصطفی خیره به آتش اشک میریخت که دستانی پر قدرت را روی شانه هایش احساس کرد به صاحب دست نگاه کرد که چشمان پر از جذبه ی سید حیدر امید را در دلش بیدار کرد ارام در گوشش خواند ... گر نگه دار من آن است که خود میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد امیدت به خدا باشه مصطفی ما سخت تر هاشو پشت سر گذاشتیم مرد .... همسرت الان به یه مرد مقتدر نیاز داره ... دخترت رو بسپار دست صاحب رمان ... خودش مراقب شیعه هاش هست و در پیشگاه خدا شفاعتشون میکنه ... متعجب به سید حیدر زل زد و گفت :‌ سید پسرتون ... نرفتید ؟ لبخند سید او را به یاد رفتار های پیشین این شخص انداخت که ادامه داد : ــ اگه اتفاقی برا... ـ برا خدا تعیین تکلیف نکن مصطفی ... آینده دست تو نیست اتفاقات و تقدیر هم دست تو نیست ... سرش را رو به آسمان گرفت و از ته دل از حق خودش گذشت و رو به پادشاه آسمان ها گفت : خدایا از عشقی که از رحمتت تو دلمه .... از حق پدریم میگذرم ... خدایا برای سربازی پسر فاطمه نگهش دار .... خدایــــا از حقم گذشتم .... راضیم به رضای خودت ..... با دلی مطمئن بسمت همسرش رفت و خواست حرفی بزند که فریادی سخن شروع نشده اش را خاتمه داد : بیاید پیداش کردیم ... سالمه ... معجزه است ... بیاید ... الله اکبر ... این آتیشی که من دیدم زنده موندن خیلی عجیبه حاج آقا ... خدا رو شکر کنین همه بسمت مهدایی که بی حال روی دستان مبارزان آتش بود، رفتند که انیس خانم با دیدن جسم بی جان و کمر برشته شده اش از ته دل زجه زد . ـ خداااا بچم سوخته ... مصطفی کمرش ... مصطفی ... دیگر نتوانست ادامه دهد و اشک و ناله اش محوطه را پر کرد ... پرستاران آمبولانس با سرعت شروع به فعالیت کردند همین که خواستند به سمت بیمارستان بروند ، انیس خانم با عجز گفت : تو رو خدا بذارید منم بیام ... خواهش میکنم ـ نه خانم نمیشه ... برید ... با رفتن آمبولانس همه بسمت ماشین رفتند ... حاج مصطفی هر چه دنبال سید حیدر گشت او را ندید و با خودش گفت این مرد انگار میماند برای زدودن آتش غم و بعد مثل آبی بر آتش بخار میشود و میرود ... انیس خانم : مصطفی بچمو دیدی ؟ دیدی چقدر بی حال بود ... کمرشو دیدی ؟ آخه این بچه مگه چقدر قد و هیکل داره که این جوری سوخته بود ... ـ انیس جان مگه نشنیدی اون آقا چی گفت ؟ همین که زنده و سالمه باید خدا رو شکر کنیم ... ان شاء الله کمرشم زیاد آسیب ندیده ... ما که پزشک نیستیم ... اونجا رفتیم خواهشا زیاد بی قراری نکن ... انیس خانم بسمت مرصاد که در سکوت و عذاب وجدان فرو رفته بود برگشت و گفت : همش تقصیر توئه ... بلایی سر بچم بیاد نمی بخ... ـ انیس بسه ... بعدا به این موضوع رسیدگی میکنیم ، بذار رانندگی کنم میدانست انیس خانم در چه حالی است اما دیدن حال گرفته مرصاد دلش را سوزاند و نخواست غرور جوانش شکسته شود ... مخصوصا اینکه از چیزی خبر نداشت و دل خون مادر مقابلش قاضی خوبی نبود ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...