3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خنده های زیبای شهید #جاوید_الاثر
#محمود_شفیعی
دلم گرفته ای رفیق...
با کوچ پرستوها برگرد مهربون....
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#ایثار_یک_نوجوان_١٢_ساله
🌷یکی از خاطره هایی که با وجود گذشت چندین سال از جنگ تحمیلی همواره با خود مرور می کنم به حضور پنهانی نوجوانی ١٢ ساله در جبهه بازمی گردد. به دلیل سن کم، اجازه نداده بودند به جبهه برود، اما چون اندامش کوچک بود، خود را داخل اتوبوس رزمندگان پنهان کرده بود تا به جبهه برود.
🌷او به خواست خودش سلاح های سنگین را جابجا می کرد. در یکی از درگیری ها از ناحیه گردن و کتف مورد اصابت گلوله قرا گرفت و وقتی که او را پیش ما آورند، تقاضا کرد که «من را به عقب منتقل نکنید. بگذارید دوره بهبودی را در همین بیمارستان بگذرانم.» و حدود ٣٠ روز طول کشید تا خوب شود.
🌷اواخر حضورش در بیمارستان دیگر خودش یک امدادگر شده بود. بر سر تخت مجروحان دیگر می رفت و به آنها رسیدگی می کرد. برخی از مجروحان از این که یک پرستار زن جراحت آنها را پانسمان کند ناراحت می شدند بنابراین از ما می خواستند که آن نوجوان زخم هایشان را ضدعفونی و پانسمان کند. علاوه بر این، حضور او باعث تقویت روحیه دیگر مجروحان نیز شده بود.
🌷....پس از این که آن نوجوان مرخص شد دیگر از او خبر نداشتم تا اینکه در پایان جنگ خبر دادند که شهید شده است.
راوى: دکتر صدیقه حنانی از بانوان ایثارگر و رزمنده ای که در سه عملیات دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر و گروه مراقبت های ویژه پزشکی حضور داشته است.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌹بیش از ۳۳ هزار #دانش_آموز رزمنده در جنگ ۸ ساله ایران🇮🇷 و عراق به #شهادت رسیدند.
🌹یاد و خاطره #شهدای_دانش_آموز را در سال تحصیلی جدید گرامی میداریم🌷 و بهار تعلیم و تربیت و #هفته_دفاع_مقدس را بر معلمان و دانش آموزان تبریک♥️ وتهنیت عرض می نمائیم.
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🔹روز #شهادت حضرت معصومه (س) خدام، پرچم حرم🚩 را به منزل #شهید اوردند وخانواده شهیدزاهدپور🌷 میزبان #خادمان حضرت معصومه شدند.
🔸یکی ازخدام بنام آقای قلی ازهمرزمان👥 #شهیدزاهدپور بود. او درآن مراسم روحانی از ویژگیهای بارز شهید یاد کرد، ازخنده و شوخ طبعیهایش😅 از #نمازشب ها و راز و نیازش، ازمهارت وتخصصش👌
🔹از اینکه #فرمانده گردان صحن شد و ازهمه غم انگیزتر💔 صدای درخواست #کمک شهیدزاهدپور در بیسیم📞 بود که هنوز در گوش همرزمش طنین انداز است😔
#شهید_اسماعیل_زاهدپور 🌷
#شهید_مدافع_حرم
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹روز #شهادت حضرت معصومه (س) خدام، پرچم حرم🚩 را به منزل #شهید اوردند وخانواده شهیدزاهدپور🌷 میزبان #خا
9⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠یکی ازدوستان اومیگوید:
🔰حاج اسماعیل #عاشق شهید و شهادت🌷 بود و هرجا #یادواره شهدا برگزار میشد باذوق وشوق😍 درآن مراسم شرکت میکرد و معتقد بود هرچه که درآن مراسم میل میشود تبرک✨ است و #شفا…
🔰او دراین ماههای آخر بسیار بی تاب بود و دائما به #سپاه رفت وآمد داشت وپیگیر اعزام🚌 به #سوریه بود. به اوگفتم: اگر به سوریه بروی و #شهید شوی بچه ها، ارمیا چه میشود⁉️ تو که از وابستگی #ارمیا به خودت با خبری!
🔰حاج #اسماعیل درجواب گفت: آرزوی ما انسانها تمامی ندارد❌ نگران #فرزندانم هستم اما انها را به خدا و #حضرت_زینب (سلام الله علیها) میسپارم💗
#علی_زاهدپور "فرزندبزرگ شهید" تعریف میکند از #خوابی که شب قبل ازعملیات کربلا دیده بود میگفت:👇
🔰خواب دیدم پدرم و چند نفر از همرزمانش👥 در #محاصره قرارگرفتند ونیروهای بی دین و وحشی #داعش به آنها حمله💥 میکنند وپدرم #شهید میشود.
🔰فردای آن روزحاج اسماعیل با #خانواده تماس☎️ میگیرد تابچه ها از راه دور به بی بی #زینب (سلام الله علیها) سلام بدهند و او نیز با آنها خداحافظی👋 کرد. علی خوابش را تعریف میکند و از پدر میخواهد که به این #عملیات نرود🚷
🔰اسماعیل میخندد😄ومیگوید نگران نباش #پسرم من هیچیم نمیشه وجام خیلی خوبه👌 علی هم پدر رابه #حضرت_زینب (سلام الله علیها)میسپارد.
#شهید_اسماعیل_زاهدپور
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#لالههای_آسمونے
🌷یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم، اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه، کم مانده بود سکته کنم.
🌷سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم.
🌷او یک دستمال از داخل جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون این برخورد از صد تا تو گوشی برایم سخت تر بود، در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن.
🌷همان طور که میخندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده، همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست، چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، میمردم.
#شهید_محمود_کاوه🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت :6⃣
#نورچشمم
✍ به روایت همسر شهید
🌻چند سالی بود توی ستاد بازسازی عتبات ثبتنام کرده بود. ماه رمضان سال93 بود که اسمش درآمد. بعد از ماه مبارک، یک ماه رفت عتبات. کارش توی بیمارستان امام سجاد نزدیک علقمه بود. اسمش این بود که به عنوان یک نیروی تاسیساتی رفته عراق ولی تا کارش تمام میشد، میرفت پیش نیروهای حشدالشعبی. زبان عربیاش خوب بود و میتوانست با آنها ارتباط برقرار کند. این اواخر که همراهشان نگهبانی هم میداد.
🌻سوم مهر برگشت. برگشتن مرتضی برایم مثل این بود که دو دستی دنیا را بگذارند جلویم. فقط خدا و مرتضی میدانستند چقدر غصه دوریاش برایم سنگین است.یک ماه نشده بود که آمده بود، گفت: «مریم، اون مهندسی که تو کربلا براش کار میکردم از کارم راضی بوده، گفته دوباره بیا!» از صبح که این حرف را زد، تا بعد از ظهر یکسره گریه کردم. از فکر دوری دوبارۀ مرتضی اشکم بند نمیآمد. دوست نداشتم از او دور باشم. به هر دری زدم راضیاش کنم نرود، نشد. گفت میرود کربلا،
🌻اما بیست و چند روز از او خبری نداشتیم. روزها به کندی و سختی میگذشت. انتظار و بیخبری از حال و روز مرتضی مرا به مرز جنون رسانده بود. قرار بود برود کربلا، سر از سوریه درآورد. با یک پاسپورت افغانستانی همراه با بچههای فاطمیون، بیخبر و پنهانی رفته بود سوریه. آن سه هفته هم که از او بیخبر بودیم برای آموزش رفته بود پادگان.
🌻تازه فهمیدم چرا بعد از شهادت حسن قاسمی دانا آنقدر توی خودش بود. نگو داشت برنامه رفتنش را جفتوجور میکرد.رفتنش بار اول 109 روز طول کشید.
🌻من هم که حسابی از دستش کفری بودم، تا مدتها تلفنهایش را جواب نمیدادم، یا به بچهها میگفتم: «باباس. شما جواب بدید.» صدایش را که میشنیدم دلم برایش پر میزد ولی جلوی خودم را میگرفتم تا با او صحبت نکنم. شب تولدم که زنگ زد، دیگر نتوانستم مقاومت کنم. دلم برای صدایش تنگ شده بود.هر بار که زنگ میزد میگفتم: «کی میای؟» هر دفعه میگفت: «میام خانوم، عجله نکن. اینجا عملیاته.» برگشتنش چندبار به تعویق افتاد.
🌻مدام با هم در تماس بودیم ولی کافی بود فقط برای چند دقیقه تماسش با ما قطع شود، حجم انبوهی از افکار مشوش به ذهنم فشار میآورد. به خودم میگفتم: «نکنه ترکش بخوره! نکنه مجروح بشه!» آنقدر با خودم میجنگیدم تا دوباره تماس میگرفت و آرامم میکرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh