eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه ات بخیــر کُجایی؟! چِه میکنی؟! اینجا شلوغ کرده خیالَت درونِ من... باز پنجشنبه و یاد شهدا با 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 تنها شهید واقعه #طبس 💫 🌹 #شهید_محمد_منتظر_قائم متولد 1327:فردوس( خراسان جنوبی) نخستین فرمانده سپاه پاسداران استان #یزد شهادت : عصر #پنج_اردیبهشت 59 #صحرای_طبس 🌹 #شهدا_رایاد_کنید_بایک_صلوات
🍁زخمیان عشق🍁
💫 تنها شهید واقعه #طبس 💫 🌹 #شهید_محمد_منتظر_قائم متولد 1327:فردوس( خراسان جنوبی) نخستین فرمانده س
⚜ شهیدی که حضرت آقا در وصف او فرمودند : .. (عج) 🍃یکی از دوستان شهید : در کردستان معمولا فرماندهان کلت به کمر می بستند دو كلت کمری برای محمد فرستاده بودند. در حقیقت بچه‌ها برای محمد درخواست کرده بودند تا فرماندهی او مشخص شود 🍃 🍂محمد از پذیرش آن خودداری کرد و گفت: من احتیاجی ندارم ... به برادران راننده بدهید تا در مسیر رفت و آمد در جاده‌ها تأمین باشند ...🍂 ♻️ بعدها فهمیدیم که چون این کلت نشانه فرماندهی او میشد به خاطر اینکه اندک غروری او را نگیرد حاضر نشد آن را به کمر ببندد ... ✍ همسر شهید : پنج اردیبهشت مصداق بود... که سجیل های اتش الهی به فرمان خدا هواپیماهای امریکا را ساقط کرد .. 🕊🌷 محمد که برای جمع آوری اسناد به همراه جمعی از پاسداران به طبس رفته بود ، هنگام بررسی یکی از هلیکوپتر های ساقط شده آمریکا بر اثر انفجار هلی کوپتر به دستور بنی صدر خائن به شهادت رسید..🌷🕊 🌼 از جوانان میخواهم که حرکت کنند و راهی را بروند که امام و رهبری جلوی پای آنها گذاشته اند بودن و از ویژگی های بارز شهید منتظر قائم بود 🌹 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ #شهیـــــدانہ 🌷پنجشنبـــــہ برای من یک روز مثل تمام روزهاست ؛ ولی برای او! یک قرار است ... و یک دل تنـــ💔ــگ... و بوسه‌ای که هر هفته می‌نشاند، بجای گونه‌ی پسر، به روی سنگ ... #پنجشنبه‌های_دلتنگی #بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
《بسم الله الرحمن الرحیم》 (نمازجمعه در رأس همه امور است.) امام خمینی (ره) ♦نمازجمعه عبادی سیاسی این هفته (۹۸/۲/۶) ؛ به امامت امام جمعه بخش زیدون ، حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید حسین یزدان فر برگزار می گردد. 🔸برپایی میز خدمت به مردم با حضور ریاست محترم اداره آموزش و پرورش منطقه زیدون ، جهت پاسخگویی به شما همشهریان عزیز در مصلای نمازجمعه ، در ساعات مشخص شده ی زیر تشکیل می شود👇🏻👇🏻👇🏻 ⏰زمان: ساعت ۱۲ الی ۱۳ و ۱۴ الی ۱۴:۳۰ 🔹روابط عمومی و اطلاع رسانی ستاد برگزاری نمازجمعه بخش زیدون نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #بانوی_پاک_ من دریــــا ڪمڪ ڪݧ تا بیابم ساحلم را اینــجا گرفـــتہ عقــــده ها راه دلــــــم را..... #کانال_زخمیان_عشق نشرمعارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh http://eitaa.com/joinchat/336265218Cc90fa2ed85
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #بانوی_پاک_ من دریــــا ڪمڪ ڪݧ تا بیابم ساحلم را اینــجا گرفـــتہ عقــــده ها راه دلــــ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: 🌸 🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی 👤نویسنده:زهرابانو 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 "کارن" روزای آخر بارداری لیدا بود که یک روز،یکهو دردش گرفت. رنگش سفید شده بود و از درد به خودش میپیچید. اولین کاری که به ذهنم رسید اینکه زنگ بزنم به زن دایی بعدشم لیدا رو بغل کنم و ببرمش تو ماشین برسونمش بیمارستان. از درد عرق کرده بود و فقط ناله میزد. هی میگفت:کارن زود باش دارم میمیرم..تروخدا زود برو. با بالاترین سرعت رانندگی میکردم و حواسم به هیچی نبود. الان فقط سلامتی دخترم برام مهم بود. رسیدیم به بیمارستان که دیدم دیگه صدای لیدا درنمیاد. بیهوش شده بود. ترسیدم و سریع بغلش کردم بردمش تو ساختمون بیمارستان. _دکتررررر بیاین زنم حامله است. تروخدا به دادم برسین‌. تا پرستارا برانکارد رو آوردن،زن دایی و زهرا هم رسیدن. لیدا رو بردن اتاق عمل و بهمون گفتن دعاکنین حالش خوب نیست. زندایی با گریه و شیون نشست رو صندلی و زهرا هم آرومش میکرد. واقعا کلافه شده بودم. کاش کاری از دستم برمیومد. زهرا شروع کرد به ذکر گفتن و دعاخوندن. زندایی هم فقط میگفت خدایا دخترمو نجات بده. دعایی بلد نبودم اما فقط امیدوار بودم که جفتشون سالم از در بیان بیرون. هرچند دلم اصلا روشن مبود و‌همش شور میزد. هی قدم‌میزدم و به زهرا نگاه میکردم. همیشه خواستنی و معصوم بود. نیم ساعتی گذشت که در اتاق عمل باز شد و ‌دکتر اومد بیرون. اومد سمتم و با قیافه درهم گفت:شما پدر بچه این؟ _ب..بله چیشده اقای دکتر؟ زندایی و زهرا هم دویدن جلو. _چیشده دکتر بگو به ما..دخترم حالش خوبه؟ دکتر به غم نگاهم کرد و گفت:متاسفانه همسرتون فوت کردن اما بچه سالمه. ما نهایت تلاشمون رو کردیم اما کاری از دستمون برنیومد. زندایی افتاد رو دست زهرا و منم دستمو کشیدم رو پیشونیم. اصلا باورم نمیشد. یعنی لیدا رفته بود؟مرده بود؟ با قدم های بلند از بیمارستان بیرون رفتم و تو محوطه بیمارستان فقط قدم زدم و فکرای درهم کردم. چرا لیدا؟مگه چیکار کرده بود؟اصلا باورم نمیشد که لیدا دیگه نیست. من درحقش بدی کردم..خیلی بد شوهری بودم براش. کاش برگردی و جبران کنم برات. واقعا حس بدی داشتم. حالا باید چجوری بدیامو‌جبران کنم؟چیکار کنم بدون لیدا؟ چطوری بچمو بزرگ کنم؟ بدون مادر نمیتونم بزرگش کنم. 🍃 🇮🇷نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh