eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
10.9هزار ویدیو
138 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
مُنَفِّسَ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ نیستی ، مگر رَجَاءَ الْمُذْنِبِینَ نیستی ؛ دارم سَیِّدَنَا دارم مُعِینَنَا ...
قَالَ اَلصَّادِقُ ؛ الْمُنْتَظِرُ لِلثَّانِی عَشَرَ ؛ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ بَيْنَ ؛ يَدَی رَسُولِ اللَّهِ يَذُبُّ عَنْه ... کسی که در امام ؛ به سر می برد ؛ همانند کسی است که در ؛ رکاب رسول خدا ؛ کشیده و از آن دفاع می نماید ...
پایان گرفت این جنگ... اما چشمانی به راه است هنوز و از او چیزی جز یک #سربند برنگشت... #صبوری #بیقراری #انتظار و زنی که هر روز نوازش میکند حلقه انگشترش را... #همسران_شهدا #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گـمانمـ💭 سازنـــــده ی اولین پنجـــــره ی دنیـ🌏ــا می خواست #انتـــــظار را روی دیـــــوار بِکــ🎨ــشد #شهید_الیاس_چگینی #شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یک بالِ سُرخِ #شهادت یک بالِ سَبزِ #انتظار #شیعه پرنده‌ای است که با #ولایت، آسمان #عدالت_جهانی را خواهد پیمود #ماباولایت‌زنده‌ایم❤️•° #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹رضا دامرودی فرزند حسین متولد 20 تیر 1367📆 در خانواده ای #مذهبی دیده به جهان گشود👶 وی در مدرسه راهنم
📝 💟دل نوشته‌ای تقدیم به (۱/۲) ❣غروب بودن را در حالی بر روی کاغذ📝 می‌آورم که این قلم توانایی روزهای را ندارد. : ✍با بندبند انگشتانم شمارش کرده‌ام، که چند روز است از 💖 بازگشتی نداشته‌ای. در روزهای نبودنت انتظار بازگشت را با شمارش می‌کردم. اما افسوس که نیامدی😔 و مرا مات و مبهوت در انتظارت گذاشتی. ✍هر بار که به نبودنت💕 فکر می‌کنم اشک از چشمانم سرازیر😭 می‌شود. روزی که خبر پر گشودنت🕊 را شنیدم با خود گفتم نه ... ... خودش قول داده بود می‌آید، روی قولش می‌ماند، قرار نبود❌ نیمه راه یکدیگر را رها کنیم. ✍لحظه‌به‌لحظه‌ام پر از تپش‌های قلبی💗 گذشت که قرار بود در رسیدنت به شماره بیفتد. آمدی نه آن‌ چنان که رفته بودی. بودی. خوابی آرام و و بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست😭 ✍زمین جای شما نبود🚫 در چهره‌ات می‌توانستم را ببینم. آرامش اینکه از امتحان سربلند بیرون آمدی👌 من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگی‌مان را در راه که دفاع از حرم بی‌بی زینب(س)و مولایت حسین (ع) و اصحاب او بود صرف کردی. ✍تحمل روزهای خیلی سخت است، 💥اما هنگامی‌که به هدف🎯 و مقصودت می‌اندیشم خود را می‌دهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی👣 خوشا به توای کبوتر🕊 سفرکرده‌ام ... . ✍خداوند را می‌گویم که در این مسیر، هرچند کوتاه بودم و هدیه‌ای برایم گذاشتی «یعنی » 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸💜 قسمت #پنجاه_ویک مامان لطفا زنگ بزنین آژانس باید برم فرودگاه،
💓💫💓💫💓💫💓💫💓 💜🌸 🌸💜 قسمت لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش😊  گفت: _ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد😉 لبخندم عمیق تر شد☺️🙈 اونم لبخندی زد و گفت: _آخه تو چرا انقدر خوبی؟!😍 در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت: _اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن☺️👈👥 به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،  بلند شد ایستاد... که یاد 💙انگشترش💙 افتادم و سریع گرفتم جلوش - این دیشب اومده بود تو وسایلام😊 گرفتش و گفت: _چقدر دنبالش گشتم نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت: _پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا😍☺️ خندیدم که گفت: _آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها😉 فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه - خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی😊✋ خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم - روش” و ان یکاد” نوشته😊 خیره به 💫پلاک “وان یکاد” 💫تو دستش بودم که ادامه داد: _یه یادگاری از طرفِ من😉 اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه😢 لبخندی زد😊 و خداحافظی کرد …و رفت … چه ساده رفت … مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود… پس این همه بیقراری از کجا میومد … به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم … “برگرد عباس …😢 برگرد …  تو باید برگردی …  باید زنده برگردی …  باید …  من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم… اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم … برگرد … “😢🙏 🌳💫🌳💫🌳💫🌳💫🌳 💜🌸 🌸💜 قسمت روزها برام به سختی میگذشت،😣 همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود،👀😥 گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،👀🕓 که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه ..📞 خیلی کم زنگ میزد، وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد،😒 انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو،😕 همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده،😣  گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم 🌷گلزار شهدا🌷 بود و بس… تو اتاقم نشسته بودم و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،  اسمش📖 “خدا بود و دیگر هیچ نبود“  بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم،  حساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون،😊 هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد  و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم،😢 آه که چقدر سخت بود دوری و … کتاب رو بستم،📙 تمام تمرکزم رو از دست داده بودم،😕 اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم…😊👌 نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود .. بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد،😊 کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم، مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره،😍😊 بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،  بلند شدم تا برم بهش بگم.. از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم، چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز،😅 در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم: _چیکار میکنی برادرِ من؟!!😊 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌾 #سه_شنبه های ما گِره خورده ست با #جمکران😢 🌾کاش! #انتظار این روزها جورِ دیگری رقم می خورد و دردِ #بی_شما بودن💕 مداوا میشد 🌾اصلاً کاش همه این کاش ها تمام بشود #حضرتِ_موعود دلـ💔ـتنگ شما😔 #سه_شنبه_های_جمکرانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
بدان امید کز این کوچه بگذرد سحری چه آب‌ها که نپاشیده‌ام به خاک درش #محمد_سهرابی #انتظار ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh