eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
13.8هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💜🌿• . • . [ بسـم‌رب‌شـ‌هـدا‌و‌الصدیقین ‌] بادکنک قرمز را آویزان مےکنم و نگاهے بہ ماحصل از مبل بالا رفتن‌هایم مےاندازم.با بادکنک‌هاے کوچک قرمز کلمہ مژگان را بہ صورت انگلیسے شکستہ نوشتہ‌ام روے دیوار .زیرش هم طناب‌کنفے نازکے عکس‌هایمان را با سنجاق‌هاے کفشدوزکے نگہ داشتہ است. نفسم را با شدت بہ بیرون پرتاب مےکنم و از مبل پایین مےآیم.مجبور مےشوم دامن لباس سرخ و سیاهم را جمع کنم تا با مغز روے سرامیک‌ها فرود نیایم.لعنتے مےفرستم بہ دل سیاه شیطان کہ آدم را وسوسہ مےکند لباسش را بسپرد کس دیگرے برایش بخرد! مےروم مقابل آینہ اتاقم.دامن پیش‌بندے بلندے تا مچ پا بہ رنگ مشکے با درزهاے قرمز.روسرے قرمزم فقط روےحاشیہ طرح دارد و ساده است. چتری‌هایم را کاملا با سنجاق مےدهم زیر روسرے.همین یک قلمم مانده بود کہ موهایم را نامحرم ببیند!روسرے را هم مدل لبنانےمےبندم و بعد عطرم را برمےدارم.خانہ حاضر است، صاحبخانہ نہ! دایے صدایم مےکند. -عقیق همہ چے حاضره دایے ؟ بلہ بلندم صورتم را جمع مےکند.از اتاق مےزنم بیرون و مےروم آشپزخانہ .کمے از خورش هویج مےچشم.کامل جا نیافتاده.کنارغذا ها و دسرها را چک مےکنم.همہ حاضرند. پس من چرا انقدر دلشوره دارم؟ بار دیگر نگاهے بہ اوضاع مےکنم.دایے صاحب کیک را مےآورد و مےگذارد روےمیز وسط پذیرایے . -علےاکبر تک انداخت.سر کوچہ ان. ضمیر سوم شخص جمعےکه دایی به کار برد یعنے علے،شبنم و شیلان،آراز،علی‌اکبر ،سینا. همہ راهے شده اند اداره تا مژگان را بہ هواے مصدومیت جزیے من بیاورند خانہ. طرحے با مخالفت من و موافقت علےاکبر! بچہ‌ها دوطرف در راهرو مےسازند.شمع در دست دارند و گل رز سرخ.چراغ ها را خاموش مےکنم و پشت کیک مےنشینم .فندک را برمےدارم و آماده مےکنم.صداےجروبحث پربغضش از طبقہ پایین مےآید. -برین کنار ددم معلوم نے حالش چطوره خودش کجایہ! در را کہ باز مےکند با دیدن ما جا مےخورد.سکوت جاے هلهلہ را مےگیرد.مژگان آهستہ جلو مےآید.جیک هیچ کس در نمےآید. نگاهش از روے بادکنک ها سر مےخورد روے میز ناهارخورے، عروسک‌هاےدکوری‌، عکسهایمان، کیک بزرگ و سرانجام منے کہ حاضر و آماده پا روےپا انداختہ‌م و با لبخندی نگاهش مےکنم کہ بہ بغض گلویش نمےارزد . جلویم قد علم مےکند.مےایستم.نصف من است اما دست پرزوری دارد.آنقدر کہ سرم را بچزخاند بہ راست ! هین بلند شبنم و شیلان خنده‌دار است . آنها کہ معنے این سیلے را نمےدانند. محکم درآغوشم مےکشد.دودستے.میان زارزدن هایش و کل کشیدن بچه‌ها زمزمہ مےکنم -علےاکبر! محکم دماغش را بالا مےکشد. ده دقیقہ بعد با لباسے لنگہ لباس من نشستہ کنارم و دارد کادویش را باز مےکند؛ چاقویے لنگہ چاقوےخودم کہ روے دستہ‌ش نامش حک شده. محکم مرا مےبوسد. مےخندم.هرچہ نباشد ما دوتا لنگہ همیم. بوے مشکوکی مرا مےدواند تا آشپزخانہ طبقہ پایین .نفس عمیق مےکشم.بہ‌موقع رسیدم.زیر گاز را کم مےکنم .همه چیز را باز چک می‌کنم. با صداے معترض علےاکبر مےچرخم. -این چیہ عقیق؟چیکار کردی با من؟لعنتی با توام! صورتش از اشک خیس است و کاغذ در دستش مےلرزد.چشم‌هایم ریز مےشود.چی؟ 🌸✍🏼 ' مطـ‌هره‌وصـالــے ⚠️ ادامـہ‌دارد ...•°🌙 ❤️🌸❤️🌸❤️🌸🌸❤️