eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
من در این دیارِ دلگیر دلم می‌گیرد تو کجایی که مرا خوب کنی ؟ #سیاوش‌_عزیزی ✍ #شهید_سجاد_شاهسنایی ❤️
معرفی شهید مدافع امنیت وانقلاب ❤️ تاریخ تولد:18آذرماه1364 وضعیت تاهل:متاهل و والدی دوپسر2.5ساله و5ساله به نام مهدی وعلی اصغر فرزند:اکبر شهادت:11دیماه96. محل شهادت:کهریزسنگ نجف آباد محل دفن :گلزار شهدای اصفهان قطعه شهدای مدافع حرم . منافقان کوردل در کهریزسنگ شهرستان نجف‌آباد با سوءاستفاده از شرایط به وجود آمده، با اسلحه شکاری اقدام به شلیک به ‌سمت نیروهای انتظامی و امنیتی کردند که منجر به زخمی شدن چند نفر و شهادت … یک نیروی سپاه پاسداران شد. پاسدار نیروی هوافضای سپاه در این حادثه بر اثر شلیک مستقیم به شهادت رسید. این شهید بزرگوار حدود ۳۰ ساله و هم‌رزم شهید مدافع حرم علی شاهسنایی بود که دو فرزند ۲ و ۵ ساله پسر داشت. ✍ عاشق کارش بود دوران عقدمان بود.با سجاد در ماشین نشسته بودیم و مشغول صحبت کردن بودیم.داشت در مورد علاقه اش به من حرف میزد که یهو گفت من شغلم را بیشتر از تو دوست دارم.من خیلی ناراحت شدم اون وقت سجاد خندید و گفت از حرفم ناراحت نشو؛شغلم را بیشتر دوست دارم چون بواسطه این شغل است که مطمئنم عزیزترین کسانم میتوانند در آرامش وامنیت زندگی کنند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خنده هایت... سرچشمه یِ خوشبختی ست... وقتی که میخندی... مُردن برایم میشود،مثلِ آب خوردن... #حمیدرضا
ابراهیم رشید از شهدای مدافع حرمی است که با آمیختن اعتقادات قلبی‌اش در کنار وظایف انسانی و اسلامی و ایرانی خویش همچنین تغییر نوع نگاهش به حیات مادی حماسه‌ساز زندگی خویش شود او نیز همچون برادر شهیدش ابوالقاسم منیّت های درونی‌اش را سر برید تابندگی خالصانه‌ای را پیشکش باری‌تعالی کند. شخصیت خاص و بی نظیرش نسب به مردهای این دوره کاملاً مشهود بود شخصیتی ستودنی که در شرایط سخت و با بروز مشکلات نه تنها جا نزده و از کوره درنمی رفت بلکه همچون کوهی محکم و استوار مأمن امن و قرار زندگی اش بود مردی که باگذشت از تمام خواسته های دنیایی خود، همه رنج های دنیایی را نیز برای آرامش اطرافیانش به جان می خرید. ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بپا کن شورشی باتیر چشم و طاق ابرویت وبشکن این طلسم بیفروغی را بدست تار گیسویت بزن بر آینه نقشی زتصو
عاشق خدا بود... کسی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و تشکر داشته باشه. یاد گرفته بودم که... به جای تشكر بهش میگفتم. "الهی شهید شی و همنشین سیدالشهدا(ع)..." تو جوابم میگفت.؛ "دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.." همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. اینو به خوبی میتونستم. از اولین و آخرین شرطش واسه ازدواج درک كنم. بهم گفت میخواد دوماد حضرت زهرا(س)بشه. خیلی شوخ‌طبع بود. بعضاً اصرار میکردم كه."صادقم...❤ یكم جدی باش..." ولی اون میگفت. "زندگی مگه غیر از شوخیه...؟" زندگی واسش تنها یه بازی بود. تنها حرف‌ جدی ما مربوط میشد به شهادتش. همون جلسه خواستگاری. كارشو برام توضیح داد و گفت. ممكنه چندین ماه تو مأموریت باشه. وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد. بی‌تابیش شروع شد. تموم این مدت تلاش میکرد رضایتمو واسه این سفر بگیره. پا به پاش تو جریان كاراش بودم و... به نحوی قضیه سوریه رفتنش واسم عادی شده بود. ولی این اواخر... هر لحظه بودن با صادق واسم ارزشمند بود چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیش میرسه. صادقم داوطلبانه پیگیر كاراش بود. اوج احساسات و وابستگیهای دیوانه‌وارمون به هم.. واسه هر دومون عذاب‌آور بود وقتی فهمیدم واسه رفتن در تلاشه. حالم دگرگون شد. گریه كردم. از علت ناراحتی و اشکام سؤال كرد و... این پلی شد واسه صادقم تا برام از رفتن و وصیتایش بگه. از اون به بعد واسه مون عادی شده بود. صادق از نبودناش میگفت و من از دلتنگیهای بعد رفتنش. گریه میکردم و خودش آرومم میکرد...قبل رفتنش مدت سه سالی كه با هم زیر یه سقف بودیم. كلی واسش مراسم عزا گرفته بودم مراسمی كه جز خدا و من و صادق هیچ شركت‌ كننده‌ای نداشت سال آخر زندگیمون مدام دلهره رفتنشو داشتم... ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود. اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه. معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود: «برنج طارم کیلویی چنده؟» کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد. این جمله شده یک یادگاری خیلی خوب از آقا رضا. آقا رضا خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه. ♥️ ۱۶اردیبهشت۹۵ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
خاطره ای از عقد شهید 💞 همه به عشق بین من و آقامحسن غبطه می‌خوردند یادم هست سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم. محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلی‌اش خدایی بود. همه می‌دانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت «زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب (س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم.» نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh