eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
13.7هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
تابوت‌ ڪه ‌آمد... مادر ڪفن ‌را باز ڪرد فرزند دلبندش، سر در بدن‌ نداشت خنديد وگفت: قول‌داده ‌بود ‌بيايد و آمد..! پسرم هميشه‌ ميرفت، نميرفت مثل الان...:)🕊 ✨ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹هرچه از #اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان💖 بود. در مدت كوتاه زندگي با هم #بحثي نداشتيم❌ 🔸هميشه م
🌷 🔰روح‌الله بود و دوستش علي فرمانده‌اش. گويا در حلب درگيري💥 شديد مي‌شود و قرار بود برگردند. به روح‌الله گفته بود برگرد من هستم. اما روح‌الله قبول نكرده❌ و گفته بود شما و بزرگ‌تر من مي‌مانم. 🔰وقتي برگشتند انفجاري💥 رخ مي‌دهد و ديگر روح‌الله را نمي‌بيند. بعد از عقب‌نشيني آن منطقه دست داعش👹 مي‌افتد. تمام بيمارستان‌هاي را گشتند اما روح‌الله را پيدا نكردند😔 🔰بعد از دوماه📆 كه منطقه را پس گرفتند خبر داده بودند دو نفر👥 را دفن كرديم. علي مي‌دانست كجاست. آن ساختمان را پيدا كرده بود و قبر را ديده بود. قسمتي از بدن دفن شده⚰ روح‌الله را پيدا كرد. 🔰 را در جاي ديگري دفن كرده بودند😭 و جاي ديگري. ذكر «يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ» را تا لحظه شهادت🕊 زمزمه مي‌كرد تا اينكه به رسيد. آرزويش اين بود كه مثل (ع) شهيد شود. مثل او كه نمي‌شود، خدا قبول كند. 🔰در اولين اعزام🚌 و پنج روز بعد از رسيدن به سوريه روز 1/8/94 به شهادت🌷 رسيد اما پيكرش دوماه بعد در 5 دي‌ماه94 تشييع و در به خاك سپرده شد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
*زنده زنده سوخت....* *اما آخ نگفت....‍* 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم🏍 بین راه، به یک پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت. *فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد😰 من و هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و ناله نمی زد❌ و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️ *خدایا!* الان سینه ام داره می سوزه😭 این سوزش به سوزش سینه ی نمی رسه خدایا! الان دست هام می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم🤲 نمی خوام دست هام کار باشه! *خدایا!* داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه♥️ برای *اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!* آتش که به رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله😭 *خدایا!* خودت شاهد باش! خودت بده آخ نگفتم😭 آن لحظه که اش ترکید💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد😭 و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🌺 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شال سبزی که قوت قلب شهید سالخورده بود 🔹 . . . چندماہ بعد عقدمون من وآقا محمد رفتیم بازار واسه خرید. . . من دوتا شال خریدم... یکیش بود که چند بار هـم پوشیدمش، ◇ اما یه روز محمد به من گفت: خانومی: اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی به من میده شما سیدی و وقتی این شال سبز شما هـمراهـمه می گیرم ... ◇ گفتم: آره که میشه... گرفتش و خودش هـم دور دوزش کرد و شد شال گردنش تو هـر ماموریتی که می‌رفت یا به می بست یا دور مینداخت ... تو ماموریت آخرش هـم هـمون شال دور گردنش بود که بعد شهـادت برام آوردن ... ◇ محمدم رو که نگاه می‌کردم بهش افتخار می‌کردم گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه می‌کردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام می‌دادم و میگفتم بهت افتخار می‌کنم به خودم می بالم که تو شوهرمی.. ✍ به روایت هـمسر شهـید /10/1 🌷 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
جزیره جایی است که بچه های زیر لب زمزمه می کنند: رويِ اين دستم بر روي آن دستم آه !!! بفرستم كدامش را براي ؟!😔 اللهم ارزقنا شهادت ❤️ شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃وقتتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🌴🕯🥀🕯🌴