eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#بزرگترین_دشمن همیشه آیه‌ ي وجعلنا را زمزمه میکرد ‌گفتم: آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست ! نگاه معنا داری کرد گفت: دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟! بارها در وسوسه های شیطان، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند: "دشمن ترين دشمنانت، نفس شیطان درونی توست اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ" #شهیدجاویدالاثر_ابراهیم_هادی 💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💔 یک شب ابراهیم در جمع بچه ها مداحی کرد. صدای او به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجلس گرفته بود! بعد از مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! برای اذان صبح ابراهیم بیدارمان کرد. بعد هم اذان گفت و نمازجماعت... بعد هم مداحی حضرت_زهرا_س اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرد. من که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم خیلی تعجب کردم!بعد از صبحانه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم.گفتم: آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم: چیزی که میگویم تا زنده ام جایی نگو؛ دیشب نیمه های شب خوابم برد. یکدفعه دیدم حضرت زهرا تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم . هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 💔 📔سلام بر ابراهیم2 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
يک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم سودا کند دمی ، به همه ی جاودانه ‌ها نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
‍ ‍ پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند: «یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که آنقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید؛ نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که آقا ابراهیم توی اتاق نیست. دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست. فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است. حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند. گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج آقایی می‌آوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد.» 💔 شبتون شهدایی
و یادِ روشنِ تو آفتاب است مرا و عشق چیست به جز روشنای یادِ کسی... 💔 @zakhmiyan_eshgh
یکی از عملیاتهای مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی، بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند. با وجودی که ابراهیم در آن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد. رفتم و از او پرسیدم: چرا شما نرفتید!؟ گفت: نمیشه همه بچه ها جبهه ها را خالی کنند. باید چند نفری بمانند. گفتم: واقعا به این دلیل نرفتی؟ مکثی کرد و گفت: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم. ما رهبر را می خواهیم برای اطاعت کردن. من اگه نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد. 💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
وقتی گلی را دوست دارید؛ آن را میچینید... اما وقتی عاشق گلی هستید آن را هر روز آبیاری میکنید.... فرق بین عشق و دوست داشتن این است. ❤️ (مدافع وطن) ❤️ (مدافع حرم) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃🌹 "خداوند همانطور که با دیدن گلها صورت من را سفید کردی ، صورت تو را سفید کند." وقتی آنها به معانی این کلمات پی ببرند ، فقط وقتی معنای ویژگی های مادران را درک می کنند که فرزندانشان را برگردانند ... 💔 💚 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh