eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
یــادت باشــد #شهیــد اسـم نیست❌ ↫رســـم است !!! شهیــد عکس📸 نیست که اگـر از دیوار اتاقت #برداشتـی
🌷 🔰ماه مبارک رمضان🌙 بود. قرار شده بود باز هم به بروند. یک روز که از خانه پدرش🏡 آمد، به من گفت: "خانم! مامانم میگن را نرو سوریه."😔 🔰گفتم: خوب طوری نیست! خوبه که باشی. بمون و بعد از ماه برو🚌 اون شب رفتیم مهمونی و بعد هم رفتیم 🌷 کوه سفید. 🔰فردا صبح که از خواب بیدار شد، گفت: من برم بیرون و بیام. وقتی برگشت خونه🏘 گفت: خانم! من دیشب به گفتم نمی خوام ماه رمضان را به برم🚷 ولی صبح پشیمون شدم و حالا رفتم پیششون و گفتم: ”هر طور صلاح میدونن“ ششـ6ـم ماه رمضان به سوریه رفتند و یازدهــ11ـم ماه مبارک هم به رسیدند.... 💥نکته ش رو گرفتی⁉️ رابطه و گمنام رو داشتی؟ همش همینه... نگاه شهید👀 به قلبته هر چی میخوای، بخواه... شهید، می گوید، دعایت می کند به شرط اینکه☝️ 🌷 تو قلبتـ❤️ عشقی نبینه❌ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷 جواد گفت: مامان، حوصلم سر رفته، بریم پارک! گفتم باشه پسرم، بریم. لباس هایش را شسته واتو زده، کفشش را هم واکس زده بودم. لباس هایش را پوشید، کفشش را هم به پا کرد. نگاهی به خودش کرد. دیدم آرام رفت کنار باغچه و کمی خاک روی لباس و کفش خود پاشید. گفتم: این چه کاریه؟ گفت: الان جوان ها در جبهه در خاک و خون خود می غلطند، من چطور می توانم با چنین لباس و کفش تمیزی به خیابان بروم! آن روزها 14 سال داشت. 💔 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷 جواد گفت: مامان، حوصلم سر رفته، بریم پارک! گفتم باشه پسرم، بریم. لباس هایش را شسته واتو زده، کفشش را هم واکس زده بودم. لباس هایش را پوشید، کفشش را هم به پا کرد. نگاهی به خودش کرد. دیدم آرام رفت کنار باغچه و کمی خاک روی لباس و کفش خود پاشید. گفتم: این چه کاریه؟ گفت: الان جوان ها در جبهه در خاک و خون خود می غلطند، من چطور می توانم با چنین لباس و کفش تمیزی به خیابان بروم! آن روزها 14 سال داشت. 💔 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دُنیا‌جای مـوندن‌نیس! اگه‌باور‌کنی‌دنیا‌محـل‌ عبوره دیگه‌دور‌هوای‌نَفس‌خط‌‌میکشی با‌نفست‌مبارزه‌کن!
💔 برادر خانمم گفت بشین تا با هم برویم... گفتم چه خبر است؟ گفت: یکی از هم‌رزمان جواد زحمی شده، برویم بهش سر بزنیم. توی ماشین، گفت چیزی برای پنهان کردن نیست؛ جواد زخمی شده ولی خیلی جدی نیست، تیر خورده توی رانش. وقتی جواد و سجاد از سوریه برگشتند هیچ کدام در مورد مجروحیتشان چیزی نگفتند، حتی جواد جای تیرخوردنش را نشانم نداد. من هم گفتم بگذار راحت باشد... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر یاران آخرالزمانی ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 ازش پرسیدم: برای چی همین جا نمی مانی؟ چرا میری سوریه؟ گفت: بابا! مگه وظیفه ما دفاع از اسلام نیست؟ به من بگو اسلام مرز داره؟ اسلام که حد و مرز نداره. اگه حد و مرز داشت یا حد و مرزش همین جا بود، خب ما هم همین جا می ایستادیم ولی الان هر جا رهبر تشخیص بدهند که باید حضور داشته باشیم ما هم تبعیت می کنیم. 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر یاران آخرالزمانی ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 گفتم: آقاجواد! حس میکنم این بار که بروی دیگر نمی‌بینمت.😔 منتظر بودم مثل قبل بگوید من کجا و شهادت کجا؟! بگوید بادمجان بم آفت ندارد!! بگوید من شهیدبشو نیستم!! اما... این بار فقط از "صبر" می‌گفت 🥀 اینکه باید صبر داشته باشی ... می‌گفت: تنها چیزی که ریا ندارد صبر است؛ پس صبر داشته باش! 💔 📚 راوی: همسر بااندکی تغییر اختصاصی کانال شهیدشو ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 پشت سرش حرف های زیادی شنیده بودم اینکه خطرناک است و کلی اراجیف دیگر... بارها می دیدمش و تحویلش نمی‌گرفتم، اما یک شب که با چند نفر دیگربیرون بودیم، باز هم تحویلش نگرفتم، حتی تا موقع خداحافظی هنوز سرسنگین بودم. موقع خداحافظی جواد گفت: لاتی؟ گفتم:خیلی.... گفت یه دیقه وایسا... زل زدم بهش. آماده بودم هر چه گفت، جواب بدهم.😒 گفت: ولی من با همه اداهات می‌خوامت.... همان لحظه دلم رفت برایش و جگر ما را کرد توی سیخ. البته خودش این وقتها میگفت: تیر خورد پسِ گردنش.😁 📚 بی برادر (با تغییرات) راوی: مجید مردی ها اختصاصی کانال شهیدشو ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 ناغافل محـڪــم زد پس گردنم! طوری ڪہ پیـشانـی‌ام خــورد توی فرمان!😢 گفــتـــم: بچه مےزنی؟! گفت: مجیده، مشام من تیزه! مجید! اگه بفهمم باز هم سیگار ڪشیدی،🚬نگاهت هم نمےکنم... گفتم: من که گفتم سیگار نکشیدم!😒 انگشتش را به حالت تهدید تکان داد و گفت: به من دروغ نگو بچه‌ی حج خلیل!☝️🏻 ✍🏻ڪاش به این باور مےرسیدیم که موقع گناه، رفیق شهیدمان دیگر نگاهمان نمےکند...😔 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 دلنوشته دخترانه شهدا پدرجان! سخت می شود قلم به دست گرفت و از تو نوشت🌷 وقتی نه قراری هست و نه مرهمی خسته ام از نبودن و ندیدنت 💔 خسته ام از نشنیدن صدایت 💔 خسته ام از حرف زدن با عکسی که جوابم را نمی دهد💔 خسته ام به اندازه ی تمام لحظات نبودنت💔 چگونه از همه دنیایت گذشتی و پای عهد و پیمانت ایستادی؟ چگونه از کودک پنج ساله ات گذشتی و راهی دیار غریبی شدی که تو را فرا می خواند؟ مگر نگفته اند که اهل بهشت بخشنده اند‌ پس نگاهت را به من ببخش🌷 پدر جان! در کجای آسمان نظاره گَرَم هستی بیا و بنگر این گلهای آرمیده بر مزارت را چه عطر خوشی دارند برایت یاس آورده ام 🌷 تمام کودکی ام در انتظار پدری میگذرد که روزی تفنگ بر دوشِ عقیده اش گرفت و با همسنگرانش رفت و به مهمانی خدا رسید 🕊 و من در تمام این اوقاتم بارها و بارها کوچه های غربت و تنهایی ام را به دنبال پدر میگردم🌷 چشم به دَر و گوش به زنگ خانه دوختم دفتر نقاشی ام پر است از تفنگ ، پوتین، ساک، پلاک و مردی با دو بال در آسمان🌷 بماند که چقدر معلم سر کلاس تکرار میکند بابا آب داد‌. بابا نان داد ولی... نمی داند که بابا جان 🥀داد! و من می‌نویسم همه ی آن جملات سنگین را باور داشتم که هر سفر کرده ای روزی بر می گردد آری برگشتی و به قولت وفا کردی🌷 با همه وجودم دوستت دارم و از اینکه فرزند توام به خودم می بالم و مطمئن هستم که مرا می بینی و میگویی دخترِ بابا چقدر شبیه خودم شده ای❤️ و این همه ی دلخوشی من است❤️ برای تسلای دل همه فرزندان شهدا ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💔 هرکی با خدا رفیق میشه، اهل بلا میشه؛ هر ڪی هم اهل بلا بشه، اهل ڪربلا میشه. ✍🏻حاج حسین یکتا ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 خیلی ها راجع به رفاقت حرف مےزنند همه‌شان هم ادعای رفاقت با جواد را دارند؛ اما بیایند و بگویند کجا مثل جواد عمل ڪرده اند؟!🤔 کجا پای رفیقشان ایستاده‌اند؟! برایش غصه خورده‌اند؟! برایش دویده‌اند و به این در و آن در زده‌اند؟!🤔 من هم به حرف و زبان مےگویم رفیق جواد بوده‌ام😌 حتی اینکه جواد، رفاقت کردن را از من یاد گرفته😇 ولی کو؟؟؟ کجا؟؟؟؟ 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 بعضےها مےگویند جواد نماز شب نمےخواند. شاید هم نمےخوانده اما خدا شاهد است تا ساعت ۴و ۳نیمه شب از خواب و زندگےاش مےزد و مےرفت پیِ کارهای بچه‌های مردم.... چند بارش را من با او بودم، از صد تا نمازشب بهتر بود... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 جواد دستگیر بود نه مُچ‌گیر🤝 شب ها به هم مےرفتیم گشت... مےرفتیم پاتوق فلان گاوداری که فلان خلاف گزارش شده بود؛ اگر جواد نبود، من مےزدم همه‌شان را آش‌ولاشمےڪردم!😅 جواد مےدانست و از آن فضا بیرونم مےکرد.... مےنشست باهاشان حرف مےزد... مثلا طرف عرق خورده بود، جواد مشروب‌ها را خالی مےڪرد و مےرفت... مچشان را مےگرفت اما همین مچ گرفتن مےشد دست‌گرفتن!🤝 همین است که الآن بعضی از همین اراذل نیمه شب می‌آیند سر مزار جواد... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 راز عزت جواد جواد را هم‌نشینی با آقامجتبی عزیز ڪرد عزت و احترام له پدر و مادرش، جواد را بزرگ کرد... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان 📸پدر ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 مےگفت: صبح تا ظهر برای حقوق مےدوَم، بعد از آن اگر ڪاری ڪردم، هنر ڪردم... عصر و شبش را هم این‌طور دنبال بسیج و برطرف کردن کار مردم بود 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 یک پهلوان به تمام معنا بود...👌 از هیچ‌چیز ترس و واهمه نداشت. روزی ڪه از معاونت اطلاعات سپاه بیرون آمد، بهش گفتم: چرا بیرون آمدی؟ گفت: یک سری اختلاف‌ها داشتیم گفتم: وامیستادی جلوی‌شان... گفت: یک پهلوون تا توی اوج هست باید بره، اینجا موندن من باعث مےشد اُفت کنم... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 یک پهلوان به تمام معنا بود...👌 از هیچ‌چیز ترس و واهمه نداشت. روزی ڪه از معاونت اطلاعات سپاه بیرون آمد، بهش گفتم: چرا بیرون آمدی؟ گفت: یک سری اختلاف‌ها داشتیم گفتم: وامیستادی جلوی‌شان... گفت: یک پهلوون تا توی اوج هست باید بره، اینجا موندن من باعث مےشد اُفت کنم... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 مےگفت: صبح تا ظهر برای حقوق مےدوَم، بعد از آن اگر ڪاری ڪردم، هنر ڪردم... عصر و شبش را هم این‌طور دنبال بسیج و برطرف کردن کار مردم بود 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 جواد اخلاقی داشت که مےخواست مشکل طرف را ریشه‌ای حل کند... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ِ ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 مےگفت: بیا یک خط قرمز بکش روی گذشته‌ای که داشته‌ای.... بیا طرف شهدا... آخرش مےخواهی کجا بروی؟ ... این حرف ها را از خیلی‌ها شنیده بودم ولی اخلاصی که جواد، موقع گفتن این حرف ها داشت، خیلی به دلم نشست؛ این شد که چسبیدم به مسیر شهدا... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ِ ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 یک روز با بابایم حرفم شد، جواد آمد من را کشید کنار و گفت: "اگر یک بار دیگر ببینم با پدرت بد برخورد کردی، رفاقتمان تمام می شود"! نشست و با من در مورد حقوق پدر و مادر و عاقِشان گفت... این نبود که جواد فقط موقع خنده و شوخی باشد و موقع سختی و مکافات بگوید به‌من‌چه!!! 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان ِ اختصاصی کانال شهیدشو ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh