🍁زخمیان عشق🍁
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_42 الحق که نگذاشت من فرقی میان خود و ابوذر حس کنم! اعت
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_43
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... میخواستم تنها گیرش بیاورم و با او صحبت کنم میخواستم
شخصا از مراحل درمانش مطلع شوم خصوصا اینکه شب عملش نبودم.
ویزیت را تمام کرد و به اتاق خودش رفت .کارهایم را مرتب کردم مطمئن شدم که کسی پیشش
نیست
دستی به مقنعه ام کشیدم و آن را مرتب کردم
بعد به آرامی چند تقه به در زدم و صدای مردانه و مهربانش را شنیدم:بفرمایید
باآرامش در را گشودم:سلام دکتر....
سرش را از پرونده های مطالعاتی اش بالاآورد و با دیدنم لبخندی زد و با انرژی گفت :سلام خانم
آیه...احوال شما؟
شرمزده گفتم :خوبم ممنونم ...شما خوبید؟
تشکری کرد و دعوت کرد تا بنشینم و بعد با همان لحن مخصوص به خودش گفت:
_خب چی باعث شده که خاله مهربون بچه های این بیمارستان اینجا روبه روی من بشینه؟
من این تواضع این فروتنی رو دوست داشتم اینکه کسی وابسته و بیچاره القاب نبود! بیچاره
جایگاه اجتماعی اش نبود!
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:اول اینکه شکسته نفسی شما ستودنیه!
اما راستیتش من بابت مینا اومدم! دکتر من واقعا نگران این بچه ام تو این چند هفته واقعا اذیت
شده!هم خودش هم خانواده اش
دکتر من در حد شما و رزیدنتاتون نمی تونم سر دربیارم که دقیقا چشه ولی میخوام بدونم امیدی
هست؟
با لبخند داشت نگاهم میکرد ... چند دقیقه ای بین مان سکوت ایجاد شد عینکش را برداشت و
گفت:
بیماریه سختیه! عملی هم که پیش رو داره یه عمل با ریسک بالا...
بی رحمی به این مرد نمی آمد اما جدی تر ادامه داد: علمی بخوای در نظر بگیری زنده موندن و
زنده بیرون اومدنش 11درصد شاید هم کمتره اما امید همیشه هست!
چشمهایم را بستم...آه خدای من این همه صفت داری قربان نامت بروم اعد باید بیایی وبا حکمتت ما را بیازمایی؟
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh