🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_99
طاهره خانم مدام حرف میزد و امیر حیدر بی آنکه گوش دهد میشنید. فکرش مشغول بود. مشغول اتفاقات دیشب.
یاد آیه و حالش افتاده بود و نمیدانست چرا تا این حد برایش عجیب بود ضعف آیه. دختری که تا بوده آیه بوده و آیه یعنی همیشه در موضع قدرت بودن! از همان بچگی!
چه میشود که او آنطور ضعف نشان بدهد خیلی عجیب بود خیلی.
صدای طاهره خانم را میشنود که میگوید: گوشت با منه حیدر؟
نگاهش میکند و با لبخند میگوید:جانم مامان جان حواسم نبود یه بار دیگه بفرمایید.
طاهره خانم چشم غره ای میرود و میگوید: میگم بالآخره کارت چی شد؟
_پیگیرشم مامان داره جور میشه ان شاءالله .
طاهره خانم گل از گلش میشکفد: واقعا؟ کجا ؟
_نیروگاه بوشهر.
اخمهای طاهره خانم توی هم میرود: بوشهر؟ جا قحط بود؟ بری بوشهر؟
امیرحیدر لبخند میزند به این مادرانه ها. کار که بود اما او آدم یکجا ماندن نبود!
_موقعیتش خوبه مامانی تو تهران تو این موقعیت کار پیدا نمیشه
میخواهد از جایش بلند شود و به اتاقش برود که حرف طاهره خانم میخکوبش میکند
_تو که میدونی داییت چقدر وابسته به دخترشه...
با تعجب مادرش را نگاه میکند و میگوید: خب چه ربطی داره؟
طاهره خانم هم متعجب میگوید: چه ربطی داره؟ چه ربطی داره حیدر؟ نگار به تو ربطی نداره؟
امیرحیدر واقعا گیج شده: نگار باید به من ربطی داشته باشه؟
_امیر حیدر!
_من واقعا منظورتونو متوجه نمیشم مامان جان!
طاهره خانم حرصی میگوید: خودتو به اون راه نزن! خودت بهتر میدونی منظورمو! تو و نگار یه ربط به هم دارید و اینم قرار چندین و چند ساله بین ما و خانواده داییته!
حرف های طاهره خانم میشود آوار و میریزد روی سر امیرحیدر: چی میگی مادر من؟ کی همچین قراری گذاشته؟
معلوم هست چی میگید؟ یه قراری بوده که خود بزرگترها خیلی سال پیش بدون اینکه به ما بگید
گذاشتید و حالا جدیش گرفتید؟
طاهره خانم انگار تازه باورش شده بود حرفهای امیرحیدر جدی است صدایش را بالا تر برد و
گفت: به چی میخوای برسی با این حرفا؟ اول و آخر نگار زنته!
امیرحیدر هم جدی و اما با صدای پایین تر گفت: مادر من چرا زور میگی عزیزم؟ اصلا نگار بچه
است! اختلاف سنی بینمونو ببین!
طاهره خانم حق به جانب میگوید:من و بابات الآن به مشکلی برخوردیم؟
امیرحیدر واقعا دوست نداشت لحنش را تند کند ولی واقعا اینجا لازم بود: اصلا من و نگار فرقمونه از زمین تا آسمون! افکارمون عقایدمون بینِشمون! واقعا این تفاوت ها رو نمیبینید؟
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh