eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
13.7هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت بیست و یکم مهسو باتعجب محوحرفهاش شده بودم… +من پنج ساله بودم که خبررسیدمادرم مسیحی شده و با یه مرد مسیحی هم ازدواج کرده… مردی که بعدا فهمیدم عموی توئه _چییی؟من که عموندارم… +داشتی…مرده..یعنی کشتنش،دوسه سال پیش توی یکی از عملیاتها توسط پلیس کشته شد…گوش بده… مادرم با عموت رفتن ترکیه و بعدازونجا رفتن لندن وپناهنده شدن… پدرم با یه شرکت قراردادبسته بود که برای مجالسشون وسمیناراشون غذامیفرستادن…متوجه شدیم که رئیس شرکت پدرتوئه و برادرشوهرمادرم… پدرت با ازدواج مادرم وعموت مخالف بوده و عموت رو طردکرده…توهمون اثنا رفت وامدهای خانوادگیمون زیادشد و من و توومهیار رفقای خوبی برای هم شدیم…مخصوصا من وتو… لبخندی زدم… _یادمه…یادمه میلاد… اهی کشید وادامه داد +پس اینم یادته که پدربزرگم همیشه دلش میخواست توزن من باشی…بااینکه دینمون متفاوت بود همیشه دعاش همین بود…حرفاش رومنم اثرکرد و توهمون نوجوونی عاشقت شدم مهسو…توام دوسم‌داشتی…کوچیک بودی…ولی حالیت بود… ⛔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
قسمت بیستم یاسر باوحشت سرم رو به سمت مهسو برگردوندم… چشمام از اشک پرشده بود… نزدیکتررفتم… اشکهاش چکید روی گونه اش… +یاسر؟میلاااد؟ باناباوری بهم زل زده بود… _آروم باش مهسو..برات توضیح میدم… کامل برات توضیح میدم.. +من چم شده…چم شدددده لعنتیا… دستاشوآروم کرفتم وگفتم _آروم باش عزیزدلم.آروم باش…میگم برات…ازاول میگم… وقتش بود…بازهم بایدتنهایی بارش رو به دوش میکشیدم… _مادرم زن خوشگذرونی بود…بابام میگفت…به زور مجبورش کرده بودن زن بابام بشه…با سبک سریاش آبروی بابام رو برده بود..وقتی فهمید منو بارداره یکم پایبندترشد…ولی به محض به دنیااومدنم منورها کرد و رفت…برای رضای خدا حتی قطره ای شیر هم به من نداد…طلاق غیابی گرفت وازپدرم جداشد..بابام یه خانم جوون که همون الهام خانمه رو برای پرستاریه من استخدام کرد.ظاهرا  به تازگی همسرش و نوزادش توی یه تصادف فوت میکنن… اون هم به من شیرمیداد و یه جورایی دایه ی من شد…والبته امیرحسین…یادته یه بار پرسیدی نسبتت باامیرحسین چیه؟ مادرامیر یک مدت بیمارشد و نتونست شیربده که الهام خانم زحمتشوکشید… خلاصه بعدازمدتی هم پدرم باالهام خانم ازدواج کرد وحاصلشم که یاسمنه…. ⛔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh