🍁زخمیان عشق🍁
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم...! #هوشنگ_ابتهاج ✍ #شهید_سیدرحمان_هاشمی 💚 #شهید_محمدرض
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی 💚
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده ❤️
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و
با هم عقد اخوت خونده بودند
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده
گریه امانش نمیداد
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد.
رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهان قرار دارد.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#مصطفی_و_نذرش
زمانی که هیئت را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت.
یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: مامان یک هیئت به اسم
حضرت عباس ( ع) زدم.
خیلی خوشحال شدم و اشک در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه
می کنم با تعجب علتش را پرسید؟ اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس(ع) کردم حالا خوشحالم که این کاروکردی .
ازآنجا متوجه شدم که حسابی هوای مصطفي را دارند. برای مصطفي خیلی اتفاقهای خطرناکی می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد.
همیشه برایم عجیب بود که چقدر مصطفي درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته.
کنجکاو حکمت خدا می شدم.....
حالا خوب دلیلش را می فهمم. عمویم مصطفی را برای خاندان آل علی علیه السلام انتخاب کرد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خوشا آنانکه در این باغ چون گل
صباحی چند خندیدند و رفتند
اولین نفر نشسته از راست
#شهید_محمود_خاکسار ❤️
(فتح المبین)
سومین نفر نشسته از راست
#شهید_سعید_مکانیکی ❤️
(مطلع الفجر)
چهارمین نفر نشسته از راست
#شهید_محمد_محسن_پور ❤️
(ترور شهری)
نفرسوم ایستاده از راست
#شهید_سیدحسن_سیدعشقیان 💚
(فتح المبین)
این عکس در سال 1359در محوطه سابق سپاه شهرستان بابل
( محله بیژن حاجی ) گرفته شده است.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
#شهیدجاویدالاثر_ابراهیم_هادی 💔
📔سلام بر ابراهیم2
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh