eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 💐١٩فروردین_ماه_۹٩ 💐 ۵٩٨ 💐 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ ╚═ ⚘════⚘ ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻روز سه شنبه به نام حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السّلام است. زیارت ایشان در این روز: السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا خُزَّانَ عِلْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا تَرَاجِمَةَ وَحْیِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلادَ رَسُولِ اللهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّکُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِکُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِیَائِکُمْ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ اللهُمَّ إِنِّی أَتَوَالَى آخِرَهُمْ کَمَا تَوَالَیْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ کُلِّ وَلِیجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَکْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ یَا مَوَالِیَّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الْعَابِدِینَ وَ سُلالَةَ الْوَصِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَادِقا مُصَدَّقا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَا مَوَالِیَّ هَذَا یَوْمُکُمْ وَ هُوَ یَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِیهِ ضَیْفٌ لَکُمْ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِمَنْزِلَةِ اللهِ عِنْدَکُمْ وَ آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ سلام بر شما اى خزانه داران علم خدا، سلام بر شما اى مفسرّان وحى خدا، سلام برشما ای پيشوايان هدايت، سلام بر شما اى نشانه هاى پارسايى، سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا من به حق شما دانا، و به مقام شما بينايم و با دشمنانتان دشمن، و با دوستانتان دوستم، پدر و مادرم فدايتان، درودهاى خدا بر شما باد. خدايا! من دوست دارم آخرين اينان را چنان كه دوست داشتم اولين شان را، و از هر صف بندى در برابر ايشان بيزارى می جويم و به جبت و طاغوت و لات و عزى [بتان روزگار جاهليت] كفر می ورزم، اى سروران من، درودهاى خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، سلام بر تو اى سرور عابدان، و زبده جانشينان، سلام بر تو اى شكافنده دانش پيامبران، سلام بر تو اى راستگوى پذيرفته در گفتار و كردار، اى سروران من، امروز روز سه شنبه روز شماست و من در اين روز ميهمان شما و پناهنده به شمايم، پذيراى من باشيد، و پناهم دهيد، به حق مقام خدا نزد شما و اهل بيت پاكيزه و پاكتان.
سلام امام زمانم✋🌸 مولای من عج انگیزه تغییر من، لبخند رضایت توست من هر روز به همه قول میدهم لبخند را به لبانت بیاورم صبحتون مهدوی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از سیف الله سلمانی ماهینی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️•~° 🕊 و أخفى أولياءه بين عباده .. خداوند سرپرستان خود را در میان بندگانش پنهان کرده است ، امان از دل فرزندان 😔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عکس یادگاری با توپ جنگی ••• نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نسیمی از میانِ چشمان من و لبخند شما گذشت باران گرفت ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
حرف براے گفتن زیادبود .... وقتْ کم ... بوسیدمت ... بوسه ے بر پیکربرادر شهیدش سردار نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
شب‌نشینی به سبک حاج احمد ... حاج‌احمد حتی نمی‌گذاشت که شب ها هم بیکار بمانیم ...! معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. مثلا یک بار گفت: «من کمونیست هستم و شما مسلمان باید برای من اسلام را ثابت کنید.» آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره آخر سر کم می‌آورد و می گفت: «حرفِ من درست است اما تو چون فرمانده‌ای نمی‌خواهی قبول کنی.» حاج احمد می‌گفت: «نه برادر ، من با منطق دارم این حرف را میزنم». یک‌ شب هم گفت: «هرکسی هرچه دلش میخواهد بگوید» یکی از بچه ها که جعفر نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: «برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم» حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان» جعفر گفت: «رویم نمیشود» حاجی گفت: «یک قل هوالله بخوان» جعفر گفت: «رویم نمی شود» احمد گفت: «خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو.» حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: «اینقدرکه تو میگویی رویم نمی‌شود تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ ۱۲ تیرماه ۱۳۶۱ سنگر فرمانده قوای ایرانی پادگان زبیدانی سوریه راوی : سردار مجتبی عسگری ۲۷حضرت‌رسولﷺ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بچه های رزمنده در کردستان ... و در حالی‌که باران به شدت می‌بارید ، در اعماق خاک عراق برای عملیات نصر۷ آماده می شوند ، حالا که درست می‌نگرم، عزمی شگرف در چهره تک تک این عاشقان طریقت خدا می‌بینم، واقعا این بچه‌ها چه کردند که راه صدساله را یک شبه طی کردند و بر معراجی از نور قدم گذاشتند که بسیاری از سالکان معرفت با دهها سال شب زنده‌داری و عبادت حسرت آن را می‌خورند. اینجا شهدِ حضور در آوارگی برای‌خدا معنا میشود. صورت تک‌ تک آنان شمس آسمان را تداعی می‌کند. اینان لشگرِ حقند که به‌ سادگی از تعلقات گذشته و در دنیای دلتنگی به‌ دنبال گشودن معابری از نورند به قول شهید آوینی: "جاذبه‌ خاک به ماندن می‌خواند و آن عهد باطنی به رفتن، عقل به ماندن می‌خواند و عشق به رفتن، و این هردو را خداوند آفریده است تا وجود انسان، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود" مرداد ۱۳٦٦ کردستان عراق عملیات نصر هفت عکاس : سیدمسعود شجاعی به قلم : سیدمسعود شجایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دوری را با چه زبانی می توان ترجمه کرد!! دنج ترين جای جهان من است ای نزديک ترين دور... نسیم یادت پیراهن دلتنگی را بر تن ساعتهای انتظار می دوزد ، و آرزوها با هر پلک زدن دنیای با تو بودن را بر قامت واژه ها هجی می کنند .. کاش! رویایی دور از دست نبود... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
هر زمان به این عکس نگاه می کنم یاد فرازی از مناجات شعبانیه می افتم که: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.... با پای خود او را به قتلگاه می بردند، او می دانست لحظاتی دیگر وفدیناه بذبح عظیم خواهد شد... در آن لحظات چنان انقطاع الی اللهی برای شهید حججی حاصل شد بریدن از همه و وصل شدن به محبوب.... نشانه اش طمأنینه و آرامش و ثبات قدم اوست نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔴نامه انتقادی سردار غیب پرور به رئیس رسانه ملی/ جلوی خط ضد انقلاب و نفوذی بایستید رئیس سابق سازمان بسیج مستضعفین در نامه‌ای انتقادی به رئیس سازمان صداوسیما، تاکید کرد: به نیروهای مؤمن و انقلابی میدان دهید و مجاهدانه جلوی خط ضد انقلاب و نفوذی بایستید به گزارش خبرنگار دفاعی خبرگزاری فارس، سردار غلامحسین غیب پرور رئیس سابق سازمان بسیج مستضعفین و جانشین قرارگاه امنیتی امام علی(ع) در نامه‌ای انتقادی به عبدالعلی علی عسگری رئیس سازمان صداوسیما با اشاره به حواشی اخیر ایجاد شده در برنامه‌های رسانه ملی، تاکید کرد: به نیروهای مؤمن و انقلابی میدان دهید و مجاهدانه جلوی خط ضد انقلاب و نفوذی بایستید. متن این نامه به شرح زیر است: برادر ارجمند جناب آقای علی عسگری سلام علیکم با آرزوی توفیقات بیشتر برای جنابعالی و مجموعه رسانه ملی نکاتی به نظر رسید که مشفقانه با شما در میان می‌گذارم. بیش از یک سال است که در کنار کارهای خوب رسانه ملی، مواردی مشاهده می‌شود که قابل هضم و پذیرش برای نیروهای انقلاب نیست، در ادبیات امام و خلف صالحش (امام خامنه‌ای عزیز) قرار بود رسانه ملی به دانشگاه انسان‌ساز و مؤثرترین مرکز نشر معارف و ارزش‌های انقلاب اسلامی تبدیل شود. بلکه نقطه ثقل و گرانیگاه فرهنگی کشور در صداوسیما باشد. همگان از مشرب رسانه رفع عطش کنند و در دایره فرهنگ و تربیت حرف اول را صداوسیما بشنویم قرار بود شما الگو باشید نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مردمان منطقه و جهان، قرار بود رسانه ملی روح و روان انسان‌ها را مدیریت کند. آقای علی عسگری خود قضاوت کنید وضعیت فعلی رسانه چیست و کجاست؟ آیا شما در طراز انقلاب اسلامی تلاش می‌کنید؟ در سریال‌ها چه اتفاقات تربیتی و ارزشی را می‌توانید ارائه دهید؟ معرف جامعه ایران اسلامی کدام سریال است؟ یکی را آدرس دهید. به بوی باران دلخوش کنیم که در آن قتل پشت قتل را نمایش دادید و بقیه قضایا در این مجموعه یا به سریال کاملاً ضد اخلاقی پایتخت؟ یا به سریالی که قرص می‌خورند و اموال مردم را غارت می‌کنند؟ که حتی یک پیام فرهنگی را در آن نمی‌توان دید یا به سریال‌هایی که لودگی را سرمشق قرار داده و زندگی‌های لوکس را ترویج می‌کنند؟ در شرایط سخت اقتصادی آیا تبلیغ اشرافی‌گری رواست؟ چقدر مردمانی که خانه‌های شیک و لوازم زندگی لوکس را می‌بیند و حسرت می‌خورند که بخشی از نقش‌آفرینان این فیلم‌ها معمولاً کسانی هستند که دل در گرو کشور و انقلاب ندارند. آقای علی عسگری: این تذهبون آیا مسئولین رسانه ملی می‌دانند یا در غفلتند؟ یا خدای نکرده بگوییم جریان نفوذ اتفاق افتاده است؟ جناب آقای عسگری نوشتن این جمله تلخ است، خدا می‌داند تلخ است ولی به نظرم می‌آید کلاف کار از دست شما خارج شده است. چگونه است در برنامه زنده بازیگری نه چندان مطرح می‌آید و همه چیز را زیر سؤال برده و به گونه‌ای که شما مجبور می‌شوید آنتن را قطع کنید(فرمول یک و سخنان نسنجیده امیرحسین رستمی)، چرا دقت نیست؟ همان شب با مدیر شبکه یک آقای زین‌العابدین تلفنی صحبت کردم ولی دیگر فایده‌ای نداشت. از سوی دیگر بعضی از مدیران مؤمن و انقلابی را زیر سؤال می‌برید (تهران ۲۰) به گونه‌ای که این چهره‌های خدوم را وادار به واکنش می‌نمایید. مگر در این نظام چند نفر مدیر انقلابی مانند مهندس فتاح یا سردار جلالی داریم؟ برادر ارجمند برای خدا یا اصلاح کنید یا واگذار نمایید. این انقلاب به برکت خون شهیدان پیروز شد و به ثمر نشست که خط مبارک و سرخ آنان هنوز تداوم دارد که شهید سرافراز قاسم سلیمانی از آن جمله است. شما امانتدارید، بگذارید تاریخ راجع به شما خوب قضاوت کند. به نیروهای مؤمن و انقلابی میدان دهید، مجاهدانه جلوی خط ضد انقلاب و نفوذی بایستید و به نصرت الهی مطمئن باشید از اینکه این قلم قدری تند و تلخ بود بر این برادرتان خرده نگیرید که جز عمل به وظیفه شرعی چیزی در ذهن و قلبم نبوده و نیست. برادر شما غلامحسین غیب پرور
فرمانده ای که به حاج قاسم کوچک مشهور بود نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
فرمانده ای که به حاج قاسم کوچک مشهور بود نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @z
 یکی از دوستانش می‌گفت حاج حیدر را می‌خواهید پیدا کنید به مقر حزب الله بروید. هم آن‌ها به حاج حیدر علاقه داشتند هم برادرم به آن‌ها، با جهاد مغنیه ارتباط خیلی خوبی داشت. حاج قاسم ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در سوریه از دست دادم. دوستانش به او حاج قاسم کوچک می‌گفتند. با شهید قمی رفیق بود، حیدر مدتی فرماندهی عملیات حیدریون را برعهده داشت که وقتی فرمانده زینبیون شد حسین قمی جای او را گرفت. هم با عراقی‌ها هم با حزب الله لبنان کار می‌کرد، بیشترین دوستانش از بچه‌های حزب الله بودند، با خیلی از فرماندهان عراقی، سوری، افغانستانی و پاکستانی ارتباط داشت. برادر شهید جنتی به مهمترین ویژگی شهید در ارتباط با گروه‌های مختلف نظامی اشاره و بیان کرد: تسلط خیلی خوبی به زبان عربی داشت. یکی از بچه‌های اهوازی می‌گفت ما که عرب هستیم وقتی به جلسات حاج حیدر می‌رفتیم چنان با عربی فصیح صحبت می‌کرد که اگر او را نمی‌شناختیم، فکر می‌‎کردیم اهل کشوری عربی است. همینطور با بچه‌های پاکستانی که این اواخر فرمانده آن‌ها شده بود به خوبی ارتباط برقرار می‌کرد پ ن : فرمانده ای که به حاج قاسم کوچک مشهور بود. ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔴پیشگویی عجیب شهید سلیمانی از شروع جنگ سنگین بعد از جنگ‌ با داعش ✍یکی از مدافعان حرم می‌گوید در پایان جنگ با داعش حاج قاسم سلیمانی به قرارگاه آمد. آمده بود به بچه‌ها خدا قوّت بگوید نشستم کنارش گفتم: حاجی جنگ دیگه تموم شد با اجازتون من برگردم سر درس و زندگیم، بغضم را فرو بردم و گفتم سفره جنگ را جمع کردند ما جا موندیم از قافله‌ی شهدا برای ما دعا کنید.🙏 🔸حاجی دستم را گرفت توی دستش و فشار داد و گفت: فلانی خیلی عجله نکن به زودی یک جنگ سنگینی خواهیم داشت که همه شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم آرزو می‌کنند کاش بودند و در این جنگ کنار شما می‌جنگیدند❗️ 📙 کتاب سلیمانی عزیز، ص۱۹۴ راوی حجت الاسلام محمد مهدی دیانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠اقا روح الله همیشه به دخترمون تاکید میکرد کـه مواظب باشـه هیچ وقت مویی ازش مقابل پیدا نباشـہ...☝️ همیشه تو خرید لباس برای وسواس زیادی بخرج میداد که مناسب باشہ و نباشـہ...👌 من بهشون میگفتم دخترمـون کـہ دوسالش نشده بذار یـه لباس دخترونه بدون آستین بگیریـم👼، میگفت نـه من نمیخوام چشم از الان بـه دخترم بیفته حتی اگه دوسالش باشه.... روح الله کافی زاده🌷 راوی ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌺پویش سراسری نیمه شعبان امام زمان(عج)فرموده اند به واسطه من است که بلاها از امت دفع می شود. 👈قرائت سراسری دعای الهی عظم البلا در شب نیمه شعبان«چهارشنبه ۲۰فروردین۹۹»
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 دستی به دیوار میگیرم و با صدای ضعیفی میگویم: مامان عمه خونه نبود که در رو برام باز کنه... چیزی نیست. میخوام به خانه بروم که زانوانم سست میشود و تقریبا روی زمین می افتم. صدای یاعلی گفتن امیرحیدر را میشنوم و بعد کنارم زانو میزند: چی شد؟ حالتون خوب نیست باید بریم دکتر آرام میگویم: چیزی نیست آقاسید. میخواهم دوباره بلند شوم که میگوید: بشینید خواهشا با این وضع که نمیتونید برید خونه... زنگ واحد کناریمان را میزند و صدای رعنا خانم میپیچد: کیه؟ _سلام همشیره ببخشید این وقت شب مزاحم شدم امکانش هست کمکون کنید؟ _چی شده؟ _همسایتون خانم سعیدی حالشون یکم بد شده میشه کمک کنید ایشونو تا یه درمانگاه برسونیم؟ چند دقیقه بعد رعنا خانم چادر به سر بالا سرم می آید و مضطرب میگوید: یا فاطمه زهرا! چی شده آیه؟ نیمه جان لبخندی میزنم و میگویم: یکم قندم افتاده چیزی نیست ممنون میشم کمکم کنی بریم خونه. اخمی میکند و میگوید: خونه چیه؟ داری از حال میری عقیله نیست؟ _نه رفتن مهمونی. امیر حیدر میگوید:من میرم ماشینو روشن کنم... حاج خانم شما هم به خانم سعیدی کمک کنید بلند شه. حتی نای تعارف کردن و نه آوردن هم ندارم. همین که سوار پراید سفید رنگ امیر حیدر میشوم چشمهایم را روی هم میگذارم... نور مهتابی کمی چشمهایم را میزند. گلوی خشک شده ام برای فرو دادن آب دهانم بد قلقی میکند. کمی دو رو برم را نگاه میکنم و نگاهم به قطره چکان سرم متصل به دستهایم می افتد. دوباره سر میچرخانم و یادم میافتد که کجایم. دوباره دلم میگیرد بی دلیل. لب برمیچینیم مثل بچه ها بی‌دلیل! پرده سبز رنگ کنار میرود و مامان عمه با هول و ولا داخل می آید و با سر و صدایش پریناز هم داخل میشود مامان عمه بالای سرم میرسد و یک ریز میپرسد: چی شده عمه فدات بشه؟ چه بلایی سرت اومده؟ پریناز هم همکاری میکند با او: آیه حرف بزن عزیزم؟ چی شده آخه؟ آنقدر سر و صدایشان بلند است که پرستار با اخمهای در هم سر میرسد و میگوید: چه خبره اینجا؟ دور مریضو خلوت کنید تازه به هوش اومده... برید بیرون لطفا نگاهی به چهره نگران پریناز می اندازم و میگویم: خوبم...نگران نباش عزیزم مامان عمه به جان مخ و اعصاب نداشته پرستار افتاده و قول میدهد کمتر سر و صدا کند فقط بماند. از جایم بلند میشوم! لوس بازی دیگر بس است... کم حرص نخوردند در این چند ساعت. پریناز سمتم می آید: بلند نشو جانم. بلند نشو سرمت تموم نشده. خیره به چشمها و چروکهای ریز گوشه اش میکنم. ببخش که بیست و چهارسال مادر صدایت نکردم. خسته لبخند میزنم و میگویم: خوبم مامان پری بی زحمت بگو بیان دم و دستگاهشونو ازتنم بیرون بکشن. دکتر اوراژنس خانم جوانی است که بعد از معاینه ام میگوید: احتمالا یه شوک عصبی و عمیق بوده. روی کاغذ چیزهایی را مینویسد: چند تا آمپول و قرص ویتامین نوشتم. یه دو سه روز استراحت کنن و حدالامکان یه محیط بدون هیجان و استرس براشون فراهم کنید. پوزخندی میزنم. خانم دکتر بازی اش گل کرده بود بنده خدا! آنقدر ها هم که فکر میکنید فرزند مادر نیستم! (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 کمی ضعف دارم در راه رفتن ولی با کمک مامان عمه و پریناز از تخت پایین می آیم. پرده را که کنار میزنم چهره نگران مردهای ایستاده در راهروی اورژانس دلم را درد می آورد. خدا از من نگذرد. ابوذر و کمیل با نگرانی سمتم می آیند و کمیل بی هوا سامره را به آغوش ابوذر می اندازد و بی مقدمه در آغوشم میگیرد: چت شده آیه؟ حالت خوبه فدات بشم؟ با نگرانی چشهمایش را روی صورتم میچرخاند. رد اشک را که روی صورتش میبینم از خودم بیش از پیش بدم می آید. لبخندی میزنم و میگویم: هیچی نیست داداشی ...چرا اینقدر نگرانی میکنی آخه؟ بابامحمد لب میزند الحمدلله و ابوذر میپرسد: خوبی؟ پلک روی هم میگذارم که آری. نگاهم به امیرحیدر کنار بابا محمد نگران ایستاده می افتد و با شرمندگی میگویم: تو رو خدا ببخشید آقاسید اسباب زحمت شدیم. رعنا خانم کجاست؟ _این چه حرفیه... بعد از اومدن عمو محمد رسوندمشون خونه بهترید ان‌شاءالله؟ _خوبم .ممنونم از لطفتون.. نگاه ابوذر ساکتم میکنم.... حالا چه طور بگویم؟ وارد خانه که میشویم بی مقدمه سراغ سجاده خان جون را میگیرم. پریناز متعجب نگاهم میکند: سجاده میخوای چیکار؟ منتظر توضیح‌اند و من کمی نیاز داشتم تا آرام شوم... اینطور بی‌خویشتن‌داری را خودم هم از خودم ندیده بودم. نگاهی به ساعت می اندازم نزدیک اذان صبح بود. _بزارید نمازمو بخونم. براتون تعریف میکنم. وضو میگیرم و در اتاق کمیل را میبندم. خیره ی سجاده خان‌جون میشوم. قامت میبندم و نماز میخوانم. سر سنگین تر از قبل. تمام که شد چند لحظه ای مبهم به سجاده نگاه کردم. یک چیز های خصوصی داشتم با خدایم... شعری را زمزمه میکنم عجیب هماهنگ با حالم... خورشیدم و خاموش دریایم و آرام در گشت و گذارم از عقل به اوهام جرات میکنم به حرف زدن: _حرف بزنیم؟ _گله کنم؟ _حیف که حق خدایی به گردنم داری. حیف که احترامت واجب تر از هر واجبیه...حیف که دوستت دارم. حیف که رفیقمی... حیف که... شایسته ی تحسینم سیلی خور دشنام بغضم میترکد: آخه قربونت برم... این چی بود نصیبم کردی؟ امتحان؟ از کی؟ از من؟ به خودت قسم اونی که فکر میکنی نیستم! نداره... دلم تاب نداره. به خودت قسم سخته! خیال کردی چقدر توان دارم مگه؟ نزدیکم و دورم چون کفر به خیام _ بیست و چهارسال نبود. عادت کرده بودم به نبودنش به ندیدنش حالا اومدی و گذاشتیتش سر راهم که چی؟ که ببینتم و نشناستم و دق کنم؟ که وقت و بی وقت ادا در بیارم برات؟ هی ببینمش و هی یادم بیاد بیست و چهارسال خودش رو ترجیح داد به من؟ که زبونم لال دهن که خواستم باز کنم دلشو بشکونم؟ (کوثر_امیدی) . ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh