eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃تصویر بالا اخرین عکس و تصویر از آقا مهدی ذاکر حسینی میباشد 🍃 🕊آخرین سفر 🕊 مهدی داخل اتوبوس بود و به سمت فرودگاه حرکت میکردند . یکی از مسولین سمت مهدی آمد و گفت _ذاکر به خانواده خبر دادی ؟🤔 مهدی که مانده بود چه پاسخ دهد گفت _نه راستش اصلا خبر ندارند 😔 _مهدی به خانه زنگ بزن و بگو شاید این سفر آخر تو باشد 💔 مهدی گوشی یکی از بچه ها را گرفت تا به خانه زنگ بزند . یکی از همرزمان مهدی گفت همه ساکت باشند ذاکر میخواهد با مادرش صحبت کند 😅 _سلام مامان _سلام مهدی کجایی ؟چرا نیومدی؟ _من فرودگاهم دارم میرم سوریه _مهدی آنجا چیکار میکنی ؟ قرار نبود الان بری😳😱 _مامان باید برم و ماموریت خیلی فوری و ناگهانی پیش آمده و زنگ زدم خداحافظی کنم 💔😔 _مهدی !برادرت کارتهای عروسی شان را هم پخش کرده اند ، تالار دیده اند .اگر بری و برایت اتفاق بیفتد عروسی برادرت عزا میشود 💔😭 _راضی میشوی برگردم و تصادف کنم یا در رختخواب بمیرم ؟ _مهدی برگرد اگر بروی و زخمی بشوی دیگر اصلا نیا ! مهدی وصیتش را به مادرش گفت و از مادرش حلالیت طلبی کرد و او را راضی کرد و رفت و این آخرین سفر مهدی بود😭💔 شهید مدافع حرم سید مهدی ذاکر حسینی🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
•|♥️🕊|• خوش به حالِ ؛ خَنده‌ی خُدا رو با جون وَ دِل خَریدَند ...🕊 ..🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
| یا مُنَفِّسَ الْغُمُوم | اے گشایشگرِ دلـ‌های تنگ..♥️🌿 @zakhmiyan_eshgh
مَردجنگـي‌را زَخم‌زیبامۍ‌ڪُند ...! [وَ لَیَنْصُرَنَّ‌اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ‌اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ ] @zakhmiyan_eshgh
دلم هوای تو کرده شه خراسانی .. چه می شود که بیایم حرم به مهمانی؟ دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان... عنایتی که بیایم، تویی که درمانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍از دور می بینمش،سرش را پایین انداخته و بسته ای در دست دارد.انگار صد سال از ندیدنش گذشته،لبخند می زنم و ناخوداگاه چادرم را جلوتر می کشم. نمی فهمم استرس دارم یا خوشحالم، دفعه ی اولی نیست که با یک پسر قرار دارم !اما این بار همه چیز فرق می کند... پیراهن سفید با راه های باریک آبی پوشیده و شلوار پارچه ای سورمه ای رنگ.ساده و موقر! هیچ وقت تصور هم نمی کردم که از یک پسر مذهبی خوشم بیاید و به این حال و روز بیفتم...تقدیر چه کارها که نمی کند! به ساعت مچی ش نگاه می کند و بعد هم به اطرافش...من را ندیده؟!تعجب می کنم وقتی از کنارم می گذرد بی آنکه آشنایی بدهد!قبل از اینکه دورتر بشود صدایش می زنم: _آقا شهاب؟ برمی گردد و با دیدنم انگار چیز باورنکردنی باشم چندبار پلک می زند و بعد می گوید: +شمایین؟ _سلام.بله تازه می فهمم که بخاطر چادر و حجابم نشناخته!به زمین نگاه می کند و می گوید: +سلام،شرمنده متوجه نشدم _خواهش می کنم چند ثانیه مکث می کند و بعد بسته را به سمتم دراز می کند. +امانتی،خدمت شما انگار او هم دست پاچه شده!حتی فراموش کرده که احوالپرسی بکند _دستتون درد نکنه .باعث زحمت شما هم شدم +اختیار دارین،چندتا کتابه و سی دی و یه چیزایی که فرشته خودش خبر داره فقط بسته را می گیرم و برای پرسیدن سوالم این پا و آن پا می کنم... پیش دستی می کند و می گوید: _اگر امری نیست... چه عجله ای دارد برای رفتن،درست برعکس من! +این کتابا هم مثل همون قبلیاست که تهران بهم داده بودین؟ _چندتا از کتابای شهید مطهری و یکی از اساتید خوب ارزشیه و یکی دوتا رمان دفاع مقدسی +یادتون اوندفعه چی گفتین؟ _در مورده؟ +کتابا...گفتین بخونمو اگه سوالی بود بپرسم _بود؟ +زیاد! واقعیت را گفته ام...موبایلش زنگ می خورد؛با یک عذرخواهی کوتاه قطعش می کند. _فکر می کنم هرچی بیشتر بخونید بهتره +و سوالام بیشتر میشه _اما لابلای متن و سطر هر کتابی به جواب های کوتاه و بلند خوبی هم می رسین +توجیه می کنه اما من دلیل می خوام برای بعضی از اتفاقای جدید _چه اتفاقی؟ +مثلا..خب مثلا همین چادر به گوشه چادرم نگاه می کند و با لبخند می گوید: _خودتون بگید،چی بوده دلیلش؟ هول می شوم!سوالم را دوباره از خودم می پرسد...بگویم بخاطر تو؟!بخاطر خانواده ی مذهبیت؟لبم را تر می کنم و جواب می دهم +با امام رضا بعد از چندسال یه عهد و شرطی کردم و نتیجش فعلا شده این _خیره +بود که برام معجزه کرد حتما _من به اعتقاد معتقدم گیج می شوم و می پرسم: +چی؟ _خیلی خوبه که یه منبع نور و معجزه ای باشه و آدم در جوارش زندگی کنه... باهاش عهد ببنده و جواب بگیره و اتفاق های مثبت براش بیفته.چی بهتر از این؟ +بله اما همشم همین نیست! _من بهتون اطمینان میدم که این اتفاق از هرجا و به هردلیلی که بوده خیره. دلم می ریزد...دلیلش تو بودی و بی خبری!خیری و بی خبر بودم؟سکوت می کنم.هزار حرف نگفته دارم اما می ترسم از اینکه کلامی بگویم و آبروی تازه جمع کرده ام را به باد بدهم... حتما می فهمد خوددرگیری دارم که می گوید: _آدم های زیادی رو با شرایط شما دیدم پناه خانوم با جنبه های مختلف.رک بگم باید شاکر خدا باشید که امروز تو این نقطه ایستادین +چه نقطه ای؟چون من خونم مشهده و جلوی در حرم وایسادم؟ جدی پرسیدم اما او ناگهانی می خندد. حتی خنده اش هم حساب شده و با متانت است...کوتاه و نه با بی قیدی کسانی مثل پارسا!سریع صدایش را صاف می کند و با لحنی که هنوز ته مایه خنده دارد می گوید: _نه!اون که صد البته جای خود داره...اما منظورم نظر کردن خداست و اینکه به نسبت ،خیلی زود راهتون رو دارید توکل بر خدا پیدا می کنید.با ارزشه! +آهان،آره اما آرزو داشتم تو این شرایط پیش زهرا خانوم یا فرشته می بودم که حداقل از راهنمایی هاشون استفاده کنم _حاج خانوم سلام رسوندن و گفتن در خونه خودتون به روی خانواده و شما بازه،شماره تلفن فرشته و بقیه رو هم که دارین.هر موقع نیازی بود خوشحال میشن حتما که کمکی بکنن +زهرا خانوم از راه دورم انرژی مثبت می فرسته.مرسی _ان شاالله که براتون اتفاق های پیش بینی نشده خوبی همچنان بیفته. جمله اش را چندبار توی سرم تکرار و هر بار هزار و یک برداشت جدید می کنم! _با اجازه من باید مرخص بشم،دوستان منتظرن وا می روم.به این زودی!؟فقط و به سختی می گویم: +خواهش می کنم _سلام برسونید به خانواده +سلامت باشید _زیارتتون هم قبول +خیلی ممنونم.خدانگهدار _یا علی رفتنش را نگاهش می کنم و آهسته می گویم: +یاعلی 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍روی تختم می نشینم و با ذوق بسته ی شهاب را باز می کنم.در نظر اول دیدن چند کتاب و سی دی برایم هیچ جذابیتی ندارد.اما به خودم می گویم(خوبه که بنده خدا گفت توش چیه تازه عقلم بد چیزی نیستا، مثلا توقع نداشتی که شهاب مثل فلان پسر و فلان بنده خدا ادکلن و شال و گردنبند مد روز سوغات بیاره که) کف جعبه،پارچه ی چادررنگی فوق العاده زیبایی خودنمایی می کند.با ذوق بر می دارم و نگاهش می کنم.جنس خاصی دارد ،خیلی وارد نیستم اما انگار ترکیبی از مخمل و حریر نرم است. لبخند می زنم و می گویم: _دوستش دارم،ولی معلوم نیست اینو خود شهاب سوغات آورده یا از فرستاده های فرشته ست! هنوز به نتیجه نرسیدم که با شنیدن سر و صدایی متعجب از جا بلند می شوم.گوشم را تیز می کنم،صدا هر لحظه نزدیک تر می شود و تنم را می لرزاند چادر را پرت می کنم روی تخت و از اتاق می روم بیرون. مادر بهزاد وسط پذیرایی ایستاده، نگاهش که به من می افتد مثل ببری که آماده ی حمله باشد افسانه که با لیوانی آب کنارش هست را هول می دهد عقب و به سرعت چند قدم به سمت من می آید.زیرلب سلام می کنم.انگار منتظر جرقه بود که یکهو آتش می گیرد. _چه سلامی،چه علیکی؟نمی فهمم، آخه نونت نبود آبت نبود برگشتنت از تهران چی بود دیگه دختر؟تو که رفته بودی موندگار بشی پس چرا مثل اجل معلق باز وسط زندگی ما سبز شدی هان؟ با چشم های گرد شده و دهان باز اول به چهره ی پر استرس افسانه و بعد به او خیره می شوم و می پرسم: +با منی ؟! _پس چی؟ولم کن آبجی انقد این دست وامونده رو نکش.بذار برای یه بارم شده هرچی تو دلم خون خوردم از دست عشوه گری های این دختره تف کنم بریزم بیرون!د آخه تو که بچه نیستی، والا بخدا ما هم سن و سال شماها بودیم دو سه تا بچه دور ورمون بود! وقاحتم حدی داره،یا می نشستی خونه ی بابات مثل دخترای سنگین و رنگین که خواستگارا با عزت و احترام بیان پاشنه درو از جا دربیارن،یا حالا که میفتی دنبال پسرای مردم حداقل پی یکی رو بگیر که فک و فامیل نباشه! +چی میگی اعظم؟تو رو خدا بیا بشین یه لیوان آب بخور الان فشارت میره بالا باز داستان ... _دق کردم افسانه دق!این دختر یه وجبی ماری بود که تو آستین منو تو بزرگ شد. اااا نکرد لااقل احترام این زن بابای بدبختو نگه داره!آخر الزمون شده بخدا بهت زده ایستاده ام و او در عرض چند ثانیه هرچه می خواهد می گوید!شوکه ام و هنوز نفهمیدم که چه خبر شده... سعی و تلاش افسانه هم برای آرام کردن این کوه آتش فشان بی ثمر می ماند... +آخه افسان،هرکی ندونه تو که خوب می دونی چجوری پسرمو چندساله گذاشته توی خماری،بچم نه شب داشته و نه روز...تموم دوستاش سر و سامون گرفتن ولی این یکی پاشو کرد تو یه کفش که الا و بلا پناه !یا پناه یا هیشکی...آخه کدوم پناه؟ دستش را به سمتم دراز می کند و با تحقیر می گوید: _این؟این؟ اینی که تا دیروز ده تا پسر هواخواهش بودن و یه من سرخاب سپیداب داشت و از فرق سرش تا نوک موهای هفت رنگشو کل محل دیده بودن؟ من بیام چنین دختری رو عروسم کنم؟ که پس فردا برام دختر بزاد لنگه ی خودش؟اینی که پاشد هزار کیلومتر کوبید رفت تهران که آزاد باشه!که افسارش دست خودش باشه!حالام معلومر نیست با چه نقشه و ترفندی از جا مونده شده و با این ریخت جدید برگشته که یعنی آره!من متنبه شدم...گیسشو فرستاده زیر روسری و سربه زیر میره میاد...کی بود کی بود من نبودم! که ایندفعه پسر ساده ی منو که داشت قرار عقد می ذاشت با هزار بدبختی ،وسط خیابون گیر بیاره و دوباره مخش رو شستشو بده!که بیاد زندگی منو زهر کنه، که چرا نگفتین پناه اومده اونم چه اومدنی...که باز رو در و دیوار خونم خط و نشون بکشه واسه حرف مرد یکی بودنش!که فقط پناه و پناه و پناه مثل نارنجکی شده ام که ضامنش را کشیده اند و فقط معطل شماره معکوس انفجار است! +نگو خواهر،بهزاد خودش همیشه خاطرخواه پناه بوده وگرنه کیه که ندونه دختر من .... تقریبا فریاد می زنم: _من دختر تو نیستم! جا خورده اند،به صورتم زل می زنند،دست هایم را از شدت حرص مشت کرده ام.با فک قفل شده شروع می کنم به گفتن: +لعنت به اون بهزاد که تمام روزای عمرمو برام مثل شب تار کرد همیشه،چی فکر کردی خانوم؟چطور به خودت اجازه دادی کفشتو ور بکشیو بیای خونه پدر من داد و بیداد راه بندازی؟خیال ورت داشته که پسرت تحفه ست،شازده ی شما خودش منو تو کوچه دید!حالا اینکه چشم و دلش با یه نظر به دختر مردم میره تقصیره منه؟به چه حقی تهمت می زنی؟با من دشمنی ،خدا و پیغمبرم سرت نمیشه؟ 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
●﷽● ●گرنبودی مکتب ومذهب دگرچیزی نداشت ●اعتبار و عزت شیعه ز آل صادق(ع)است ○اَللّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بارِكْ عَلَى السَّيِّدِ الصّادِقِ الصِّدّيق..‌.○ ●شهادت امام بحق ناطق ، جعفر بن محمد صادق علیه السلام تسلیت باد● شب بخیر التماس دعا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
💐 💐٢٨خرداد_ماه_۹٩ 💐 ٣٠ 💐 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ ╚═ ⚘════⚘ ═╝