eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ لبخندمو پررنگ تر کردم و سرمو پایین انداختم که با لحن جدی پرسید: +بهتر شدین؟! _بله...شما چرا نرفتین خونه؟! +من با ایلیا کار داشتم...بعدم...منتظر شدم باهم بریم... لب پایینمو از خجالت گاز گرفتم و گفتم: _اصن نیازی به این کارا نیس باور کنید من خودم میتونم بیام...نمیخواد زحمت... از جا بلند شد و پرید تو حرفم: +زحمتی نیس حالا اگه دیگه کاری ندارین تا بریم! در حالی که از لحن فوق جدی و دستوریش متعجب شده بودم زمزمه کردم: _نه بریم... چند دقیقه ای تو ماشین به سکوت گذشت که امیرحسین گفت: +یه سوال بپرسم جواب میدین؟! لحنش دوباره همون لحن جدی بود.خیلی تعجب کرده بودم.امیرحسین تاحالا نه تنها با من با هیچ کس انقدر جدی و دستوری حرف نزده بود. _بفرمایید... اخماشو در هم کشید و گفت: +این پسره کی بود؟ نمیدونم چرا با شنیدن سوالش متعجب شدم... انگار انتظار نداشتم چیزی بپرسه... اما پرسید اونم با اخم...!!! با یادآوری رایان برا فرو دادن بغضم نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم: _رایان... صدای جدیش دوباره بلند شد: +تو مهمونی خانم علوی گفتی رایان شوه... نزاشتم حرفشو کامل کنه و با صدای لرزونی گفتم: _پسر عممه!!!یا شاید...بود!!! بعدم رومو برگردوندم سمت پنجره تا دیگه چیزی نپرسه... وقتی رسیدیم خونه بعد از تشکر گفتم: _آقا امیر ببخشید میشه یه چیزی ازتون بخوام؟! چهره متعجبی به خودش گرفت و گفت: +البته...بفرمایید... لبمو با زبون خیس کردم و گفتم: _میشه...میشه قضیه ی امروز رو... روشو ازم گرفت و با همون لحن جدیش گفت: +بین خودمون میمونه... به خاطر لحنش کمی اخمامو تو هم کشیدم و گفتم: _ممنون...بابت همه چی...خدافظ بعد هم سریع از ماشین پیاده شدم... با اینکه تمام شب رو بیدار مونده بودم و گریه کرده بودم ولی صبح برا اینکه از حقوقم کم نشه با هر سختی بود رفتم سرکار. فروشگاه کم کم داشت رونق میگرفت و روز به روز تعداد مشتری ها بیشتر میشد و کار ما هم بیشتر. ظهر از فروشگاه که میخواستم بیام بیرون گوشیم زنگ خورد.امیرحسین بود.گوشیرو برداشتم و بعد از سلام و احوالپرسی که سرد تر از همیشه انجام شد و منو حیرت زده کرد گفت که با عرض معذرت امروز نمیاد دنبالم...منم بهش گفتم که مشکلی نیست و یه سری تعارف دیگه و بعدم خیلی خشک و خالی خدافظی کردیم و تمام!!! مونده بودم چرا از دیروز تا حالا اینجوری شده!!! از فروشگاه بیرون اومدم که سوناتای مشکی رنگی برام بوق زد.با تعجب نگاهی به ماشین انداختم که با دیدن رایان به عنوان راننده ضربان قلبم اوج گرفت... نفس عمیقی کشیدم... به دور و برم نگاه کردم.اون وقت ظهر کسی تو پیاده رو نبود که مارو ببینه.برا همین خیلی عادی سرمو انداختم پایینو به راهم ادامه دادم. اما هنوز یک قدم نرفته بودم دوباره بوق زد. ولی توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم تا اینکه از ماشین پیاده شد و صدام زد: +الینا؟! ایستادم... بغض دوباره داشت خفم میکرد... حسی درونم فریاد میزد چرا وایسادی احمق؟!راتو بکش برو... اما پاهام یاری نمیکردن... لبامو از شدت حرص رو هم فشار دادم و برگشتم سمتش تا خواست حرف بزنه با صدایی که از بغض میلرزید گفتم: _برای چی برگشتی؟!نگفتم برو؟!نگفتم نیا؟! رایان خواهش کردم ازت!!!رایان برو...باشه... اشکام جاری شد... لعنتیا بازم بی اجازه ریختن... سرمو تکون دادم و گفتم: _رایان...خواهش میکنم برو...من کار تو این فروشگاهو راحت به دست نیاوردم...مجبورم نکن انصراف بدم برم یه جا دیگه خودمو گم وگور کنم!برو...مگه هشت ماه پیش خودت منو جلو خونه محیا ول نکردی...پس چرا برگشتی؟!برو رایان جان...پسرعمه ی خوبم...برو... رومو به سرعت برگردوندم و تاکسی گرفتم و رفتم... حالم خیلی بد بود... تصویر رایان یک لحظه از جلو چشمام کنار نمیرفت... کارم شده بود گریه..گریه...و..گریه!!! دلم تنگ شده بود...برا همه... اما بازم گله ای نداشتم... خودم انتخاب کرده بودم... میدونستم خدا خودش هوامو داره... 🍃 فرداش بر خلاف میل باطنیم مرخصی گرفتم... احتمال میدادم رایان دوباره سر و کلش پیدا شه برا همین موندم تو خونه... روز بعد هم جمعه بود و من بازم تنها تو خونه بودم. چند روزی بود که اسما و حسنا امتحان داشتن و نمیتونستن با من سر بزن... شنبه بعد از ظهر که داشتم از سرکار برمیگشتم امیرحسین مثل بقیه روزا منتظر جلو در فروشگاه وایساده بود. &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ. ‌ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد سلام از من به دستان پر از مهر شما صبح من صبح شما صبح همه دنیا بخیر ♥️ 🇮🇷 شهادت: سوم آبان 98، زاهدان، درگیری با اشرار 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام امام زمانم✋🌸 تا وعده قیامت تو صبر می کنیم بر داغ بی نهایت تو، صبر میکنیم ای از تبار آینه و آفتاب و عشق تا مژده زیارت تو ، صبر میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡•°~نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حضرت علامه طباطبایی(ره): از ڪار دیگران باز ڪنید تا خداوند متعال گره از ڪار شما باز ڪند... و اگر گره به کار دیگـران بندازید در ڪار و زندگی شما هم گـــره خــواهد افـــتاد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸 حضرت امام صادق(ع): بهشتی ها، چند نشانه دارند: روی گشاده زبان نرم دل مهربان دستِ دهنده 📚امالی؛ ص683 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
♡•°~نشر معارف شهدا درایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
~🕊 ^'💜'^ 🌿ࢪاھ ڪࢪبݪا ڪھ باز شـد بࢪمیگࢪدم! ⚘مادرش تعریف می‌کرد: چهار ساله بود... مریضی سختی گرفت... پزشکان جوابش کردند... گفتند: این بچه زنده نمی‌ماند! پدرش او را نذر آقا اباالفضــل(ع) کرد. به نیت آقا به فقرا غذا می‌داد. تا اینکه به طرز معجزه‌آسایی این فرزند شفا یافت! ⚘هرچه بزرگتر می‌شد ارادت قلبی این پسر به قمࢪبنےهاشــم بیشتر می‌شد... تاریخ تولد شناسنامه را تغییر داد و به جبهه رفت! در جبهه آن‌قدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضــل(ع) از لشگر امام حســین(ع) شد... خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت می‌کند... ⚘علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت. آخرین باری که به جبهه می‌رفت گفت‌: راه  که باز شد برمی‌گردم! شانزده سال بعد پیکرش بازگشت. همان روزی که اولین کاروان به‌طور رسمی به سوی کربلا می‌رفت!!! ⚘آمده بود به خواب مسئول تفحص‌، گفته بود: زمانش رسیده که من برگردم!!! محل حضور پیکرش را گفته بود!! عجیب بود... 📚کتاب دست ساخته‌های فاطمه ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#سردار_دلها🕊 ...♡
"حٰاج‌ قٰاسِم‌ تعبیر یک رویا ... ولی برای دلتنگی حٰاج‌ قٰاسِم‌ یک رویا ...!
"‏لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ" نگاه خدا از هرچی که داریم؛ با ارزش تره ... حٰاج قَاسٍم یه جور دیگه بهمون آموخت ؛ نگاه راضی خدا ...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 حضرت امام صادق(ع): بهشتی ها، چند نشانه دارند: روی گشاده زبان نرم دل مهربان دستِ دهنده 📚امالی؛ ص683 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
با خامنه ای دلم چقدر آرام است با حضرت ماه ، امتم همگام است راهی نمانده تا به سوی مهدی (عج) با رهبر ما خصم جهان ناكام است نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
هدیه خاص شهید ابومهدی المهندس به مناسبت عقد دخترش شهید ابومهدی المهندس در آخرین دیدار با دختر کوچکش کوثر، کتاب «صباح» روایت صباح وطن‌خواه از زنان امدادگر فعال در شهر‌های آبادان و خرمشهر در زمان اشغال خرمشهر و مقاومت مردمی را به وی هدیه داده بود. فرمانده حشدالشعبی عراق در ابتدای کتاب با نوشتن جملاتی آن را به دخترش تقدیم کرده و از وی خواسته تا خواندن این کتاب را در برنامه خود قرار دهد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
31.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ ویژه: از خرمشهر تا دروازه‌های فلسطین 🔹 روایتی ویژه از فعالیت‌های حاج قاسم سلیمانی؛ از دفاع مقدس تا سپاه قدس نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
اذان بی‌موقع غرق خواب بودیم که با صدای اذان، بیدار شدیم. چشم‌هایم از کم‌خوابی می‌سوخت. مجید با استفاده از بلندگو دستی اذان می‌گفت. با خودم گفتم چقدر زود صبح شد. بچه‌ها یکی‌یکی، از خواب بیدار شدند. وقتی همه از چادرها بیرون آمدند، وضو گرفتند و آماده نماز شدند، مجید با بلندگو گفت: برادرها، هنوز وقت اذان نشده، الان ساعت دو و نیمه، اذان صبح ساعت چهار، برید بخوابید. یکی از بچه‌ها گفت: مجید، چرا این قدر مردم آزاری می‌کنی؟ بچه‌ها به سمت چادرها ‌رفتند تا دوباره بخوابند که مجید دوباره با بلندگو اعلام کرد که برادرها کجا میرید؟ وضو که دارید، اگه می‌خواهید ریا نشه، برید توی این بیابون، نماز شبتونو بخونید. روز بعد، عده‌ای از بچه‌ها گفتند دیشب اولین شبی بوده که لذت مناجات با خدا را چشیده‌اند. راوی: حمید حبشی پیرامون خاطرات شهید مجید افقهی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
من به عکسهایش نگاه کردم ، به چهره پسرم نگاه کردم ، تا اینکه او را در کنارم دیدم و با من صحبت کرد ، بنابراین او را در آغوش گرفتم و بوی عطر او را حس کردم ، من خواب نبودم و پلکم بسته نشده بود ، این یک رویا نبود من مطمئنم. ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️: 🍃🌸 جان ناقابلی دارم که پیشکش حضرت صاحب‌الزمان (ارواحنافداه) و نایب بر حقش می‌کنم. پیرو خط رهبری باشید که قطعاً راه درست و راه امام زمان (ارواحنافداه)‌ می‌باشد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂 🔻 اولین پلاک های نیروهای سپاه و بسیج در ابتدای جنگ شناسایی نیروهایی که شهید یا مفقود می شدند به سختی صورت می گرفت و باعث مشکلات زیادی می شد . لذا مسئولین در صدد شدند تا این مشکل را رفع کنند. سردار "حسین کلاه کج " از یک درجه دار ارتشی و عضو نیروی عقیدتی -سیاسی لشکر 92 به نام " پرویز تلوری " کمک خواست . ایشان به سردار کلاه کج گفتند : "در ارتش واحدی است که برای نیروهای خود پلاک درست می‌کند. شما هم باید همین کار را انجام بدهید" سردار به برادر تلوری ماموریت داد که برای تمام نیروهای گردان بلالی هم پلاک صادر نماید . آن موقع اسم و فامیل بچه ها به همراه نام یگان اعزامی آنها را روی پلاک حک می‌کردند. بدین ترتیب برای اولین بار پلاک‌های شناسایی نیروهای سپاه به گردن بچه های گردان بلالی افتاد و بعد وارد کل یگان‌های سپاه شد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💓 اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ دَأْبُهُمُ‏ الْإِرْتِیاحُ اِلَیْکَ وَالْحَنینُ ! •[خدایـا کارے کـن شبیـه ِعاشقان ِ ، زندگے کنیم ..!
نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید 👆👆👆 دختر ترسایِ مجنون شد مسلمان دلت سجده شکری به جا آور اَشهد را بخوان شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh