6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*" انا لله و انا الیه راجعون"*
*علی سلیمانی بازیگر سینما و تئاتر در اثر ابتلا به کرونا در گذشت.*
*کلیپ توصیف مرحوم علی سلیمانی از اقدامی که درجهت شناساندن امام حسین (علیه السلام) و راهپیمایی اربعین حسینی، برای لائیک ها داشت.*
*"روحش شاد و یادش گرامی"*
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نالہهاۍکودکـےات؛ خاطربادهارا
پریشانکردھاست . .
شناسنامه ش را دستكاری كرد تا بتونه بره جبهه... .
وقت جبهه رفتن مادرش گفته بود: (تو هنوز كم سن و سالی نرو جبهه) اونم جواب داده بود:
(مگه حضرت قاسم چند سال داشت، منم عزیز تر از حضرت قاسم نیستم.)
پدر تازه از دنیا رفته بود و مادر اجازه نمی داد كه بره جبهه.
محمد حسن تو خواب دیده بود كه پدرش درب بهشت ایستاده و داخل نمیشه، بهش گفته بود: (چرا وارد نمیشی؟ ) پدر بهش گفته بود: (پسرم منتظر تو هستم.)
خوابشو برای مادر تعریف میكنه و بالأخره رضایت مادر رو میگیره.
عكس جدیدی میگیره و به مادرش میده و میگه: (مادر این عكس به زودی روی پوستر و سر كوچه و بازار نصب میشه و زیرش می نویسن " شهید محمد حسن جوكار فرزند شعبان " )
برای اولین و آخرین بار به جبهه رفت.
تو جبهه رو لباس هاش نوشته بود: (شهید محمد حسن جوكار) و وقتی بهش گفته بودن تو كه زنده ای گفته بود: (من شهید زنده ام و به زودی به شهادت میرسم .)
سرانجام در حالی كه 15 بهار از عمرش نگذشته بود 61/02/18 تو عملیات بیت المقدس و تو خرمشهر عزیز بر اثر اصابت گلوله به سر مطهرش به ملكوتیان پیوست.
تو وصیتنامه ش نوشته بود: ((مادر جان، همیشه به تو گفته بودم شهید می شوم، من امانتی هستم از طرف خدا نزد شما و روزی باید پیش او بروم و امروز همان روز است.))
🕊🍁🕊🌱🕊🍁🕊
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ماجرای اولین امام جمعه شهید کازرون که او هم توسط یک عکاس گمراه به شهادت رسید
رمضان سال 60 با برآمدن ماه شوال پایان یافت و مسجد حسینی به امامت حجت الاسلام عبدالرحیم دانشجو می رفت تا عید فطر خود را جشن بگیرد.
دانشجو عادت داشت بعد از نماز مغرب و عشا به خانه می رفت و در آن جا روزه خود را افطار می نمود. در آن شب وقتی از مسجد خارج شد تا به منزل برود جوانی جلو آمد و گفت حاج آقا سئوال دارم. شهید دانشجو با جوان با رویی گشاده به صحبت نشست و همزمان به سمت خانه در حرکت.
هنوز چندی از مسجد دور نشده بود که صدای شلیک گلوله مردم را از صحن مسجد به بیرون خواند.
دانشجو غرق در خون بر زمین افتاده بود مردم او را بلند کرده و به سرعت او را به سمت شیراز حرکت دادند، در حوالی امامزاده سید حسین بود که دانشجو به دیدار حق شتافت. اندکی بعد سازمان منافقین در بیانیه ای ترور شهید دانشجو را بر عهده گرفت.
شهید عبدالرحیم دانشجو
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_زیبای_هیوا
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞
به دنبال تو میگردم میان کوچهها گاهی
عجب طوفان بیرحمیست،
عطری آشنا گاهی 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_چهاردهم
فرشتہ خانوم خرما ها رو جلوش چید ،هستہ ها رو تند تند در آورد ،محمد حسیݧ از وقتے رفتہ ے فرشتہ خانوم حواس پرتے گرفتہ ،صدبار یہ سوال رو مے پرسہ ،صد بار بہ گل ها آب میده .فرشتہ خانوم خرما ها رو با وسواس پر از گردو مے ڪرد و بعد تو سینے مے چید .پاشا گلدون هایے رو ڪہ خریده بود توے باغچہ مے ڪاشٺ ،پاشا رو دوسٺ داشتم بے حد و اندازه ولے دوسٺ نداشتم حالا جاے محمد حسین باشہ .گل ها رو آب میده ،هیچ ڪس حرف نمے زد ،شاید همہ غرق فڪر ڪردن بودند ،فڪر ڪردن بہ خونہ اے ڪہ دیگہ بدون پسرے بود ،بے صدا،بے شوخے،ملڪا زبان مے خواند و من وفرشتہ خانوم خرما رو از هستہ خالے و از ڱردو پر مے ڪردیم .خیره ام بہ درخت چہ ها و حوضے ڪہ آبش گندیده بود ولے هیچ ڪس حوصلہ تمیز ڪردنش رو نداشت ،خاطره ے آواز خواندن محمد حسین اولین بار در این خونہ .آن صداے خوشش آن صداے شیرین و گرمش ڪہ مے خواند : تو ماهے و من ماهے این بلڪہ ڪاشے ....اندوه بزرگیسٺ زمانے ڪہ نباشے
آرام زمزمہ مے ڪنم اندوه بزرگیسٺ زمانے ڪہ نباشے .محمد حسین رو فرض مے ڪنم با حضور بچہ هایمان ڪہ می دویدند و شادے مے ڪردن .چقدر عمر بہار ڪوتاه است،چقدر زود شمعدونے ها پلاسیده مے شوند ،چقدر زود آجر هاے رنگے رنگے این خونہ غمگین شدند این خونہ براے خوب شدن تنہا نیاز دارد بہ محمد حسین والسلام ...وارد این خونہ رو فهمیدم علاجش تو هستے .پاشا سعے مے ڪند جو رو سامون بده .
-میگم بنفشہ هم بہ باقچہ تون میاد
-یاد محمد حسیݧ بہ خیر خیلے بنفشہ دوسٺ داشٺ
-آره یادش بخیر
پاشا موفق نبود،بدتر شد.خیلے بدتر ! بیشتر چنگ زد بہ خاطراٺ بیشتر جو رو سنگین ڪرددلم گرفت تو این خونہ !اے ڪاش نمے اومد
****
فرشتہ خانوم سینے خرما رو بر مے دارد و بہ سمت مزار ها مے رود ،هزار نفر زیر این خاڪ خوابیده اند ،فارغ از دنیا ،فارغ از سختے ها،گاهے دلم مے خواد جاے اون ها باشم ،دیگہ بریدم از دنیا ،از نبودت ! اسم ها رو مے خونم بے تفاوت بہ اینڪہ شاید حافظہ م رو از دست بده،اے ڪاش از دست برود یادم برود ڪہ نیستے .فرشتہ خانوم بہ یوسفش رسید روے قبر نشست ،خرما ها رو ڪنارے گذاشت .روے قبر رو خوندم :شهید سید محمد حسین فاطمے تبار ،خودش بود ،محبوب من .آروم مے شینم احساس میڪنم ڪنار منے ،هر لحظہ حضورت رو احساس مے کنم گاهے نبودت آزارم میدهد ولے یادم مے آید ڪہ هستے ،اینڪہ نیستے دروغہ .پاشا خرما ها رو پخش کرد،فرشتہ خانوم گریہ مے ڪرد ،با بغض خیره میشم بہ خطوط اسم مات شده اٺ ،اے ڪاش الان بودے ،اے ڪاش تو رو اینجا مے دیدم با هم راه مے رفتیم .عمر ما خیلے ڪم بود،عمر عشقمان ! ملکا روے قبر مے افتہ چرا این داغ سرد نمے شد
-داداش محمد حسین ...داداش....
🌺🍂ادامه دارد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_پانزدهم
سارا با غرور و جدیٺ تمام سفارشاٺ رو داد ،مرد هم با احترام از ڪنار میز ما جدا شد و بہ سمت دیگہ اے رفت .
-پناه جان ٺو نمے خواے بہ زندگے عادیٺ برسے ؟
-زندگے عادے؟!
با بهت بہ پوز خندم نگاه ڪرد ڪہ ادامہ دادم:دلٺ خوشہ این زندگے ڪہ من دارم عادیہ؟
-خب عادیش ڪن!
-سارا من دیگہ هیچ وقٺ اون پناه سابق نمے شم
-چرا؟
-چون یہ خاطره خوب از این زندگے ندارم
-پناه! ایݧ چہ حرفیہ!
-سارا ولم ڪن حوصلہ ندارم
مرد با سینے پر از سفارشاٺ ما نزدیڪ میز اومد ،دو لیوان رو روے میز گذاشت و بعد بے حرف رفت ،نگاهے بہ حلقہ تو دستم ڪردم ،سارا با غم نگام ڪرد .
-پناه جان چرا بہ خواستگارٺ جواب مثبت نمے دے؟
بہ پشت سر سارا نگاه میڪنم ،مردے تنهاے تنها نشستہ بود ماسڪ سفیدے داشٺ ،بے هوا یاد اولین دیدارم افتادم با محمد حسیݧ ،اون روز سرد بلند شد بره ، بہش ماشین زد ،اون هم تنہا بود .مرد ڪہ متوجہ نگاه سنگینم شد نگاهے بہم ڪرد ،سریع چشمم رو پایین انداختم .
-پناه با تو اما
-سارا آدمے زاد از ریسمان سیاه و سفید میترسه چند بار از یہ سوراخ گزیده شم
-آدما نیاز دارن بہ یہ همدم
-بجز سارا بیاتے نہ؟ تو ڪہ لالایے بلدے چرا خوابت نمے بره ؟
-من فرق دارم
-چہ فرقے؟ ملکے؟
-نہ من هنوز شخص مورد علاقہ ام رو پیدا نڪردم
-توهم بہونہ میارے
-پس قبول دارے تو هم بہونہ میارے؟
-نمے دونم شاید این بار بہش جواب مثبٺ دادم
خنده اے مے کنہ و ڪمے از آن معجون روبہ روش مے خوره من هم بے حرف آب پرتقالم رو بر مے دارم و ڪمے از آن آبمیوه سرد مے خورم ،مردے جلو مے آد،اشاره اے بہ صندلے خالے میڪنہ:خانوما این صندلے رو می خواین ؟
-نہ
بہ جاے اینڪہ صندلے رو برداره ،روے صندلے میشینہ و بعد هم دست هاش رو روے میز میذاره ،با حرص بہش نگاه میڪنم .
-شما همیشہ پاتوقتون اینجاسٺ؟
سارا با تعجب بہ مرد ڪہ آدامسش رو ڪج مے جوئہ نگاه میڪنہ تا چیزے از حرفاش بفہمہ .
-متوجہ منظورتون نمے شم
-مے شے خودت رو بہ اون راه نزن
داشٺم از ترس مے مردم ،چرا آنقدر خودمونے حرف میزد؟ نکنہ بہ قول سرهنگ از دار و دستہ ے محمد حسن باشہ ،سارا اخمش رو غلیظ تر میڪنہ .
-بلند شو برو گمشو تا سرو صدا نڪردم
بر میگرده و چشماے هیزش رو مے دزده بہ من !نگام رو مے گیرم بہ مردے ڪہ ماسڪ داشت بہ نظر مے رسہ ڪہ مرد مذهبی باشہ، التماس چہره ام رو مے فہمید یا نمے فہمید !بے توجہ روزنامہ اش رو بالاتر مے گیره ،بے هوا یاد محمد حسین مے ڪنم اے ڪاش محمد حسین اینجا بود .
-شما باید پناه میلانے باشے
دیگہ چهارستون بدنم داشٺ مے لرزید ولے سعے مے ڪردم کنترلش ڪنم ،سرهنگ بہم هشدار داده بود ڪہ حواسم باشہ ولے بے تفاوت مے رفتم ،مردے ڪنار اون مرد بے توجہ ڪہ ماسڪ سفید زده بود میشینہ ڪہ مرد اشاره اے بہ ما میڪنہ .هنوز اون غریبہ آشنا خیره بود بہم
-ڪاریٺ ندارم البتہ هنوز نہ تا وقتے کہ یہ چیزے رو بهمون بدے
ڪمے از روے صندلے اش بلند میشہ با پا محڪم بہ صندلے ضربہ میزنم مرد تعادلش رو از دست میده و روے زمین مے افتہ با سارا با عجلہ بلند میشیم ڪہ مرد بند ڪیفم رو مے گیره :ببین اگہ گیره ما بیفتے زنده ات نمے زاریم
شروع میکنم بہ داد و فریاد ڪردن: خجالت نمے ڪشے مزاحم ناموس کردم شدے؟واقعا ڪہ خیلے ...
حرفم تموم نشده بود ڪہ دوست مرد ماسڪ دار جلو میاد پشت بہ مرد قلدر رو بہ من : مزاحمتون شدن؟
🌺🍂ادامه دارد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh